پاسدار آزادی در سنگر ادبیات
یکی دیگر از غولهای ادبیات هم رفت. حس میکنم خود ادبیات هم با مرگ ماریو بارگاس یوسا میفهمد یکی از یاران دیرینش را از دست داد.

یکی دیگر از غولهای ادبیات هم رفت. حس میکنم خود ادبیات هم با مرگ ماریو بارگاس یوسا میفهمد یکی از یاران دیرینش را از دست داد. یوسا بود که پایش نشست، آن را بر شانههایش برکشید، دلش را به آن سپرد و دربارهاش نوشت و تا آخر هم درباره جادوی آن و اهمیتاش گفت. اصلاً همه مدیون او هستیم که گابریل مارکز را به جهان ادبیات معرفی کرد، پیش از اینکه کسی نامی از مارکز بشنود. حتی پیش از اینکه مشتی بر صورت رفیق 10 سالهاش بزند و تا آخر عمر رابطهشان شکرآب شود، درباره بزرگیاش کتاب نوشت.
یوسا، رماننویسی بود که منظره داستانسرایی آمریکای لاتین را با رنگ و طرحی از جادوی کلمه دوباره ترسیم کرد؛ نابغهای که توانایی عجیبی در خلق روایتهایی پیچیده داشت، با قلمی که وقف مدح قدرت و وهن آن شد. او تیز و تند و بیرحمانه به قدرتهای استبدادی تاخت و تا جان داشت درباره مقاومت، شکست و تلاش برای آزادی نوشت. فکر میکنم او بهترین نماد موفقیت نسلی از نویسندگانی است که حیاتشان سرشار از تجربهگرایی جسورانه و تعامل بیپروا با واقعیتهای اجتماعی و سیاسی بود.
نوشتههای یوسا و بهطورکلی نویسندگان موسوم به نسل بوم، که اواسط قرن بیستم شکوفا شدند و میانشان نامهایی مثل مارکز، کورتازار و فوئنتس برجسته است، یک ویژگی خاص داشت. اینها تکنیکهای مدرنیستی نوشتن را با حسوحال منطقهای درآمیختند و آثاری خلق کردند که هم جهانی بود، هم عمیقاً در بستر فرهنگی جوامع آمریکای لاتین ریشه داشت. اینها نویسندگانی پیشگام بودند که هر یک عمق و نوآوری بیمانندی به گونه ادبی رمان بخشیدند.
یوسا در خط مقدم این جنبش بود. نویسندهای با نیروی ادبی شگفتانگیز که بیش از رماننویس بودن، راوی بود و کاشف؛ کاشف حقیقتهای پنهان رفتار انسانی و راوی وضعیتانسانی. زندگی رنجبار مردمی که تحت سیطره دیکتاتوریها زندگی میکنند، در کلام و قلم یوسا قدرتی مستندگونه دارد که هم باورپذیر است و هم محسوس. شاید یکی از دلایلی که کتابهای یوسا خوانندگان بسیار دارد و به دل مینشیند، این است که او صدای ملت بیقرار و در جستوجوی وضعیت بهتر بود. راز کتابهای شگفتانگیزی هم که نوشت در همین است و البته بیش از این؛ یوسا استاد رویاپردازی درباره بدیلهای آزادانه و نیک بود.
ساختار رمانهایش پیچیده است و مشحون از دیدگاههای روایی گفتوگومحور و زمانبندی غیرخطی با نثری زنده و قدرتمند. او این سبک رنگینکمانی جهانها را از فاکنر الهام گرفته بود و آن را در اثری مثل «قهرمان» استادانه به کار گرفت. گفتوگوهای میان شخصیتهای دیکتاتور، قاتلان و زن زخمخورده در این اثر، همینطور جابهجاییهایی که میان مکانها و زمانها در «خانه سبز» و دیگر آثارش دارد، توانایی حیرتانگیز او برای به چالش کشیدن شیوه داستانسرایی متعارف است. این توانایی یوسا در تجسم صداهای متنوع، البته از پیشینه روزنامهنگاریاش سرچشمه میگیرد.
او بهعنوان یک گزارشگر جوان در «لیما»، گوش خود را برای گفتوگو و چشم خود را برای مشاهده جزئیات تیز میکرد و همین مهارتها را در داستانهایش به کمال رساند. یوسا جایی گفته بود که روزنامهنگاری به او آموخته، واقعیت را بهشکلی عینیتر ببیند و داستانهایی بهتر بنویسد. در لحن اما یوسا به یک سبک و ویژگی محدود نماند. شاید دلیلاش، گستره زیاد آثارش باشد. در کارهای یوسا گویی واقعیتها از واقعیت شدیدترند و وقتی آثارش را میخوانیم این ویژگی بهخوبی عینیت مییابند. انگار او از جاناش مایه گذاشته که چنین به جان خواننده نیز مینشیند.
آثار او جنبههایی حسی، عاطفی و فکری را توأمان داشت و به بافت سیاسی و اجتماعی خوب مینشست. این از نگاه خاصاش به ادبیات نشأت میگیرد. یکجا گفته بود، هر نداشته و هر تجربهنکردهای را با ادبیات به دست آورده و تجربه کرده است. تعبیرهایی که برخلاف ماجراجوییهای سیاسیاش، همواره ثابت و ستایشگرایانه بود و تا آخر عمر هم تغییری نکرد. او ادبیات را یگانه راه مبارزاتی علیه هر نوع ستم میدانست. حتی در سخنرانی دریافت جایزه نوبلاش، از قدرت رمان در آزاد کردن گفت؛ آزادی از اسارت جزماندیشیها.
یوسا در مواضع سیاسی از اینرو به آنرو شد. چپی که روزگاری شیفته انقلاب کوبا بود، بعد رابطهاش با کاسترو را قطع کرد و در سالهای اخیر به دیدگاههای راست افراطی گرایش پیدا کرد و حامی چهرههای اقتدارگرا شد و چه خوب که رئیسجمهور نشد.
فکر میکنم یوسا میراثی از خود بهجا گذاشته که تا زمانی که از «روایت» گفته میشود، پابرجاست. نویسندهای بازمانده از دوران اعتبار ادبیات آمریکای لاتین که تا دیروز که صفحه آفرینشاش بسته شد، نوشت و بسیار هم نوشت. حتی تا همین یکی،دو سال پیش هم آتش خلاقیت و آفریدن در او زنده بود. خودش میگفت، دوست دارد درحالیکه قلمی در دستاش است، به پایان زندگیاش برسد؛ مردن در میان کلمههایی که تمام نمیشوند. حالا که او نیست و در کلماتش جاودان شده، واقعاً ادبیات چیزی کم دارد.