| کد مطلب: ۳۵۹۰۶

پسر ناخلف پدر

ماریو بارگاس یوسا، نویسنده بزرگ و برجسته پرویی و برنده جایزه‌ی نوبل ادبیات سال ۲۰۱۰میلادی درگذشت.

پسر ناخلف پدر

ماریو بارگاس یوسا، نویسنده  بزرگ و برجسته پرویی و برنده جایزه‌ی نوبل ادبیات سال ۲۰1۰میلادی درگذشت. بارگاس یوسا در تمام زندگی خود، صبح‌ها جز نوشتن کاری نمی‌کرد. طی نیم‌قرن حدود ۶۰ کتاب منتشر کرد ازجمله «گفتگو در کاتدرال»، «سور بز» و «سال‌های سگی»، «جنگ آخر زمان»، «خاله خولیا و نویسنده»، «در ستایش نامادری» و... در مصاحبه‌ای با مجله پاریس ریویو گفته بود: «اگر نمی‌نوشتم، بدون هیچ تردیدی مغزم را می‌پکاندم.»

نویسندگی برای یوسا همیشه سلاحی در برابر ناامیدی و استبداد بوده است و آثار او همواره تلاشی برای مقابله با امواج جریانات سیاسی و فکری آسیب‌زا بوده‌اند. او مدافع آزادی‌های فردی و دموکراسی در آمریکای لاتین است و انتقادهای تندش از مقام‌های سیاسی، دشمنانی برایش تراشید؛ چه آن هنگام که در جبهه چپ‌ها و سوسیالیست‌ها بود و چه بعدها که به لیبرال‌دموکراسی روی آورد.

به عقیده‌ی یوسا، مورد احترام‌ترین خصیصه در انسان‌ها، تمامیت و ثبات‌قدم است و درحالی‌که پافشاری او بر گفتن یا انجامِ دقیق و بدون کم‌وکسرِ باورهای خود باعث به وجود آمدن مشکلاتی در زندگی شخصی‌اش شده، اما مهمترین عنصر سازنده‌ی دوران حرفه‌ای نویسندگی او نیز بوده است. بارگاس یوسا در خانواده‌ای از طبقه متوسط بزرگ شد. پدرش، ارنستو بارگاس چند ماه قبل از به دنیا آمدن او، مادرش را ترک کرده بود. یوسا عاشق ادبیات به‌خصوص ادبیات کلاسیک بود. خودش گفته که کتاب خواندن مرا نجات داد.

از الکساندر دوما، ویکتور هوگو، چارلز دیکنر تا  اونوره دو بالزاک شخصیت ادبی او را شکل دادند. بعدها که با پدرش زندگی می‌کرد، از سختگیری‌های او در عذاب بود. «وقتی پدرم کتکم می‌زد، از نظر روحی از هم می‌پاشیدم و ترس بارها مرا وادار می‌کرد که با دستانی گره کرده، با التماس از او تقاضای بخشش کنم. اما این کار من، او را آرام نمی‌کرد. او به کتک‌زدن من و فریاد کشیدن ادامه می‌داد و تهدید می‌کرد که به‌محض رسیدن به سن قانونی، من را به ارتش خواهد فرستاد تا در مسیر درست قرار بگیرم.

وقتی نمایش تمام می‌شد و وقت آن رسیده بود که مرا در اتاق حبس کند، نه درد مشت و لگدها بلکه خشم و انزجار از خودم باعث می‌شد شب را نخوابم و در سکوت گریه کنم؛ خشم و انزجار از این‌که چرا آنقدر ترسو بوده‌ام و خود را به آن شکل جلوی او حقیر کرده‌ام.» داستان و شعر، پناه و راه فرارِ ماریو از استبداد خانگی پدرش ارنستو بود؛ اما علاوه بر این، به‌نوعی مخالفت و اعتراض او نیز به‌حساب می‌آمد.

پدرش عقیده داشت ادبیات، بلیت ورود به یک زندگی ناموفق و کار آدم‌های مست و منحرف است. ارنستو برای تبدیل پسرش به مردی واقعی، او را در 14سالگی به آکادمی نظامی لئونسیو پرادو فرستاد. کتاب «سال‌های سگی» هنوز هم مخاطبان را با ارائه تصاویری بهت‌آور و شوکه‌کننده از زندگی دانشجویان دانشکده افسری، حیرت‌زده می‌کند. حضور او در محیط نظامی باعث آشنایی‌اش با زبان زور ارتشی‌ها می‌شود.

یک نمونه‌اش را در «راز مرگ پالومینو مولرو» آورده‌ام: «حرف‌های مرا نفهمیده‌ای. حکماً می‌دانید که نیروهای مسلح حقوق جزایی و آیین دادرسی خودشان را دارند، دادگاه‌های اختصاصی خودشان را دارند و افراد خاطی نیروهای مسلح را در همین دادگاه محاکمه و مجازات می‌کنند. توی دانشکده افسری گاردیا سیویل به تو یاد نداده‌اند؟ خیر؟ خب، پس بگذار الان من یادت بدهم. زمانی که جرمی اتفاق می‌افتد و احدی از جمعی از نیروهای مسلح درگیر ماجرا شود، بازپرس نظامی دفتر قضایی دادرسی ارتش به فرموده، تحقیقات را به‌عهده می‌گیرد.

نظامی پالومینو مولرو تحت شرایط نامعلومی مرده، خارج از پایگاه و وقتی اعلان شد از خدمت فرار کرده، من گزارش کاملی برای مافوق‌هایم فرستاده‌ام. چنانچه صلاح بدانند، دستور انجام تحقیقات تازه را می‌دهم، آن هم از طریق ابواب جمعی نیرو. شاید هم فرماندهان من پرونده را به دایره دادرسی ارتش ارجاع بدهند. حالا تا دستور مستقیم برسد، خواه از طرف فرماندهی ستاد نیروی هوایی یا ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح، احدی از گاردیا سیویل حق ندارد در پایگاه تحت فرماندهی من، قوانین دادرسی ارتش را نقض کند. شیرفهم شد، سرکار ستوان سیلوا؟ جواب بده، روشن شد؟» ماریو بارگاس یوسا، علاوه بر درخشش در دنیای ادبیات، به‌عنوان چهره‌ای سیاسی در کشورش شناخته می‌شود.

او حتی در سال ۱۹۹۰  تا آستانه رئیس‌جمهور شدن نیز پیش رفت و هنوز هم به‌عنوان یکی از تأثیرگذارترین افراد در حوزه‌های سیاسی و اجتماعی، مورد عشق و نفرت اقشار مختلف ملت پرو است. یوسا شخصیت سیاسی و جنجالی نیز داشت. در جوانی به مارکسیسم گرایش داشت، اما در دهه ۱۹۷۰ از ایدئولوژی‌های چپ‌گرا فاصله گرفت و به لیبرالیسم کلاسیک روی آورد. 

در سال ۱۹۹۰ برای ریاست‌جمهوری پرو نامزد شد، اما در برابر آلبرتو فوجیموری شکست خورد. او پس از این تجربه اعلام کرد که به حرفه ادبی خود بازمی‌گردد و سیاست را کنار می‌گذارد. دیدگاه‌های سیاسی او، به‌ویژه حمایت از لیبرالیسم و انتقاد از دیکتاتوری‌ها، گاه جنجال‌برانگیز بود. در سال‌های اخیر، حمایت او از برخی جنبش‌های راست‌گرا در آمریکای لاتین و اسپانیا انتقادهایی را برانگیخت. بااین‌حال او همواره بر نقش ادبیات به‌عنوان سلاحی علیه استبداد و ناامیدی تأکید داشت. دعوا و کتک‌کاری او بر سر مسائل سیاسی با مارکز، شهره عام و خاص است و مشتی که بر چشم مارکز کوبید و پای چشم‌اش را کبود کرد، به‌عنوان اثری غیرادبی از او ثبت شده است.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار