| کد مطلب: ۳۶۵۹۸

نویسنده‌ای که در غبار گم نشد/مروری بر زندگی و آثار تقی مدرسی که چهار دهه در آمریکا زیست اما همچنان به ایران می‌اندیشید و به فارسی می‌نوشت

سوم اردیبهشت‌ماه ۱۳۷۶ تقی مدرسی، نویسنده و روانپزشک ایرانی در بالتیمور آمریکا درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد.

نویسنده‌ای که در غبار گم نشد/مروری بر زندگی و آثار تقی مدرسی که چهار دهه در آمریکا زیست اما همچنان به ایران می‌اندیشید و به فارسی می‌نوشت

سوم اردیبهشت‌ماه 1376 تقی مدرسی، نویسنده و روانپزشک ایرانی در بالتیمور آمریکا درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. او دهه‌ها بود در غربت می‌زیست و حتی به زبان انگلیسی نیز آثاری منتشر کرده بود. در عین حال نام او در ایران نیز لااقل در میان پیشکسوتان ادبیات، نامی آشنا بود. در سال 1325 و درحالی‌که هنوز تحصیل در مدرسه را به پایان نرسانده بود، نخستین مجموعه داستانش را با عنوان «دائم‌الخمر» به چاپ رساند.

در آن زمان 14 ‌سال بیشتر نداشت و بعدتر در گفت‌وگویی ابراز خوشحالی کرد از اینکه این مجموعه را جز سه نفر از دوستان دبیرستانی، کس دیگری به چشم ندید. داستان بلند بعدی هم که نوشت و عنوان «سایه‌های وجود» بر آن گذاشت، هیچ‌گاه به چاپ نرسید. 

آن خانه دوطبقه 

متولد خیابان عین‌الدوله و سه‌راه امین‌حضور تهران در 18 مهرماه 1311، در خانواده‌ای محترم و مدرن بود. پدرش اسماعیل نام داشت و محضر اسناد رسمی را مدیریت می‌کرد. مادرش راضیه اما نسب به رهبر روحانی مشروطه‌خواهان، سیدمحمد طباطبایی می‌برد. زنی باسواد از خانواده‌ای سیاسی بود که برای بچه‌هایش، «هفت‌پیکر» و «خسرو و شیرین» نظامی گنجوی می‌خواند و اینک با سقوط رضاشاه خانواده‌اش را دوباره در سیاست بازمی‌یافت. خود نیز علاقه به ادبیات داشت و شایق بود به نوشتن فرزند وسط‌اش.

اتاق عقبی

تقی در کودکی البته پدر را از دست داد. مدتی بعد ناچار شد به همراه مادر و دو برادرش ـ محمد و عبدالله ـ رحل اقامت افکند در خانه‌ای نزدیک خانه پدربزرگ و وداع کند با خانه دوطبقه شلوغی که خود وصفی تماشایی از آن در گفت‌و‌گو با علی دهباشی به دست داده است: «در آن خانه زندگی مجزا و خصوصی اصلاً مفهوم نداشت. همه می‌توانستند در هر حادثه مهم فامیلی، از عروسی گرفته تا مجالس ختم و عزا، شرکت کنند... در چنین محیطی کمتر فرصت می‌کردیم با خودمان تنها باشیم، اما در عوض همیشه دور و برمان از شخصیت‌های جالب و استثنایی پر بود. بیشتر بستگان من سخت به تحصیل آزاداندیشی و تحمل عقاید دیگران اعتقاد داشتند.»

فرزندان عصر کودتا

در سال 1332 دوره متوسطه را به پایان رساند و برای ورود به دانشکده‌های ادبیات و پزشکی کنکور داد. طنز ماجرا آنکه، در ادبیات مردود شمرده شد. در دانشکده پزشکی اما پذیرفته شد و بعدتر گفت «به هر مکافاتی» بوده در سال 1338 مدرک‌اش را دریافت کرده با تزی درباره بیماری زار که در سفری که با حسن پستا به بوشهر و بندرعباس داشت، آن را نهایی کرد.

در همین سال‌های تحصیل، به کار در بانک ملی هم مشغول شد. شوق نوشتن البته همچنان با وجود تحصیل و اشتغال در وجودش بود. در زمانه تاریخی خاصی نیز به‌سر می‌برد؛ دهه آشوبناک 1320 که جدا از قدرت‌گیری حزب توده، تزلزل جایگاه سلطنت، رونمایی از شخصیتی مذهبی چون آیت‌الله کاشانی در مقام رهبری سیاسی و جلوه‌گری ملی‌گرایان پیرو مصدق که با شعار ملی‌شدن صنعت نفت، سخت دلبری می‌کردند، ادبیات و شعر نیز دوره‌ای جدید را تجربه می‌کرد که در آن آمیزه‌ای نوین از مضامین سوسیالیستی و ناسیونالیستی در کنار اشکال سنتی ادبیات کلاسیک قرار می‌گرفت.

نطفه بسیاری از گرایش‌های ادبی متفاوت نیز در همین دوران بسته شد و حاصل این همه شد نسلی آرمان‌خواه که یا خود را در صف مقدم مقابله با استعمار جهانی می‌پنداشت و در ترکیبی رویایی از ادبیات و سیاست، عدالت و آزادی را در میانه میدان متن‌هایش به رقص درمی‌آورد یا لااقل در این کمتر تردید می‌کرد که اگرچه صعب و سخت است، اما جهانی نو پیش روی ایران قرار گفته که دمی در آن نفس‌کشیدن می‌ارزد به تمامی خونی که بر جگر جماعت روشنفکر و مبارز می‌رود. 

کودتای 28 مردادماه 1332، کابوس تمام‌عیاری بود که خوابِ خوش این نسل را برآشفت. عطش کشنده‌ای بود در بیابانی که ناگهان از پس دره‌های سبز و خرم رخ نمی‌نمود و قدم‌ها را سست می‌کرد. همان «زمستان» و زمهریر هراسناکی بود که مهدی اخوان‌ثالث آن را چنین توصیف می‌کرد: «نگه جز پیش پا را دید، نتواند/ که ره تاریک و لغزان است/ و گر دست محبت سوی کس یازی/ به اکراه آورد دست از بغل بیرون/ که سرما سخت سوزان است.» چنین واکنشی البته یکی از کم‌خطرترین پاسخ‌ها بود.

بعدتر نصرت رحمانی در «مردی که در غبار گم شد» (1336)، شرحی جانگداز از این مصیبت و اضمحلال نگاشت و دو دهه بعد در مقدمه جدیدش بر این اثر، آن روزگاران را چنین به‌ خاطر آورد: «روزی به خود آمدم که تا گلوگاه در لجن غرق شده بودم، نه‌تنها من که یک نسل، نسلی که چشم و چراغ ملتی، دنباله و میراث‌خوار مشروطیت بود. از این نسل انبوه لااقل هزار نفر به سوی نوشتن و خود را خالی‌کردن می‌رفتند اما متأسفانه از این هزار نفر هنگامی که به عقب برمی‌گردم، می‌بینم تنها به اندازه انگشتان یک‌دست نویسنده یا شاعر شدند، مابقی در لجنزار ادا و اطوارهایی که آن هم جزء میراث بود و بالاتر از این‌ها گم‌شدن در انبوه دود سیاه موادمخدر، نابود شدند.»

یکا

گاهی انسان یخ می‌کند

مدرسی نیز از سوز این سرما بی‌نصیب نماند اما‌ پاسخی که بدین بحران داد، شد «یکلیا و تنهایی او»؛ داستانی بلند که طرح‌اش بعد از کودتا به ذهن مدرسی رسید و نوشتن‌اش سه‌ماه زمان برد. جز سرخوردگی‌های منبعث از کودتا، دسترسی مدرسی به کتاب مقدس به‌ویژه عهد عتیق در کتابخانه پدربزرگش نیز در این میان بی‌اثر نبود.

کتاب که به سیاوش کسرایی تقدیم شده بود، در سال 1333 به چاپ رسید. ابوالحسن نجفی؛ مترجم و زبان‌شناس شهیر که سختگیری و دقت‌نظرش در ویراستاری زبانزد بود، به انتشار آن کتاب در «انتشارات نیل» که خود به همراه عبدالحسین آل‌رسول بنیان نهاده بود، کمک کرد. جز این، او که تبحری خاص در شناخت سطوح کهن و امروزین زبان داشت، بخشی از تعابیر غیرکهن متن مدرسی را به تعابیر کهن بازگرداند و بدین‌ترتیب اثری زاده شد با نثری بسیار خاص و ساختاری خلاقانه که پیرنگ‌اش را از عهد عتیق می‌گرفت و داستان عاشقی یکلیا ـ دختر حاکم اورشلیم ـ بود به چوپانی آزاده. 

نثر اثر، خواندن آن را دشوار می‌نمود اما بداعت آن حلاوتی اصیل داشت و تحسین منتقدانی چون احمد شاملو را نیز برانگیخت. در سال 1335 نیز «یکلیا و تنهایی او» از سوی مجله «سخن» به‌عنوان کتاب سال برگزیده شد. در ظاهر، تبعید دختر پادشاه به‌جرم عشق و حاضرشدن شیطان در کنار رود ابانه نزد او در زمانه طرد از جانب پدر، داستانی قدیمی می‌نمود، اما بعدتر بسیاری از نکته‌سنجان، در استعانت مدرسی از اسطوره‌ها دستاویزی یافتند برای توصیف یخ‌بستگی و انزوایی که ایران را پس از کودتا دربرگرفته بود: «دوست من، اکنون اضطراب مانند سیلی روحم را فراگرفته. آیا تو تنهایی مرا حس نکرده‌ای؟ چه کسی می‌تواند ادعا کند که تنها نیست؟ اما بعضی اوقات تنهایی، سکوت را نیز همراه خود می‌آورد. انسان یخ می‌کند. من اکنون در آن حالتم.»

سفر به آمریکا، ازدواج با تایلر

مدرسی بعدتر سردبیر مجله «صدف» شد اما همانطور که خود نیز در مصاحبه با «کیهان فرهنگی» گفته، در آن دوران به‌دلیل «موقوف‌ماندن فعالیت‌های سیاسی» احساس سرخوردگی می‌کرده و دست‌اش زیاد به کار نمی‌رفته است. در چنین شرایطی است که فرصتی تحصیلی برای او در آمریکا ایجاد می‌شود. مدرسی به آمریکا مهاجرت می‌کند و در همان دوران با برخی اساتید ادبیات و نویسندگان جوان آمریکایی چون آن تایلر که آن زمان در کتابخانه دانشگاه دوک کار می‌کرد و 10سال هم از مدرسی کوچک‌تر بود، آَشنایی به‌هم‌می‌زند. حاصل آشنایی با آن‌ دو البته به ازدواجی دیرپا انجامید. تایلر سال بعد از ازدواج، نخستین رمانش را منتشر کرد و می‌دانیم که دوونیم دهه بعد برنده جایزه پولیتزر شد.

از شریفجان تا آداب زیارت

شریف جان

مدرسی با این ازدواج و نیز با اشتغال در دانشگاه در رشته روانکاوی کودکان، در آمریکا ماندگار شد. با این همه، از نوشتن به فارسی بازنماند و در سال 1344 کتابی دیگر از او به‌نام «شریفجان، شریفجان» منتشر شد. اینجا البته دیگر نشانی از آن نثر دشوار و فضای اسطوره‌ای یکلیا نیست. داستان مدرسی به روایت خاندانی اصیل اما در حال زوال به‌نام اصلانی می‌پردازد که در گذشته ارباب شریفجان بوده‌اند اما اینک نه‌فقط نشانی از آن اقتدار پیشین در میان نیست، بلکه حتی بازماندگان این خانواده بزرگ گرفتار مصائبی ریز و درشت و مزاحمانی بی‌ریشه شده‌اند. 

بعد از «شریفجان، شریفجان» اما دیگر خبر چندانی از تقی مدرسی نیست. او دو دهه به سکوت می‌رود تا اینکه ناگهان در نیمه دوم دهه 1360، دو اثر از او در ایران منتشر می‌شود: «کتاب آدم‌های غایب» و «آداب زیارت». اولی باز به داستان خاندانی اشرافی مربوط می‌شود که بازماندگان آن دچار اختلاف نظرهایی جدی هستند و فضایی پوچ را به نمایش می‌گذارند. دومی اما کتابی است که داستانش در سال‌های نخست دهه 1360 می‌گذرد و روایتی است از استاد دانشگاهی که پیش از انقلاب حاضر نشده در آمریکا ماندگار شود، اما بعد از انقلاب از دانشگاه به اجبار بازنشسته شده و اینک با فرنگو زنش که وضعیت جدید اجازه بازی در تئاتر ندارد و خانه‌نشین شده است، زندگی می‌کند.

در این میان شهادت دانشجوی خصوصی استاد که به‌سبب عشق‌اش به تاریخ و برای تماشای رودخانه فرات راهی جبهه شده است، استاد را بیشتر به کنج تنهایی می‌راند؛ انزوایی که با مرور خاطرات زندگی‌اش، از زادگاه روستایی‌اش تا تحصیل در آمریکا  در رشته زبان‌های باستانی می‌گذرد؛ بدون آنکه به کشف و شناختی واقع منجر شود. به همین دلیل است که از نظر مدرسی باید «آداب زیارت» را دانست: «بشر فی‌الواقع زائری است؛ رهنوردی است که به‌دنبال سرنوشت می‌گردد و در این سفر دراز عمر می‌بایست با آداب زیارت آشنایی کاملی داشته باشد.» او البته به گمان خویش، خود آیین زیارت را می‌دانست و شاید به همین دلیل بود که در آخرین گفت‌وگوی عمرش گفت: «خیلی خشنودم. زندگی خوبی داشتم.»

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار