| کد مطلب: ۴۴۸۲۱

باید طرحی نو در انداخت/ضرورت بازخوانی انتقادی انگاره‌‏های تثبیت‏‌شده در دستگاه تصمیم‌‏‏گیری ایران پیش از جنگ دوازده روزه

جنگ دوازده روزه و حمله تجاوزکارانه اسرائیل و آمریکا به ایران با برقراری آتش‌بسی شکننده در ظاهر پایان یافته است اما به مانند هر رویداد مهم دیگری در عرصه سیاسی، وجوه مختلف این جنگ همچنان محل بررسی و پرسش و محل اختلاف‌نظرهاست.

باید طرحی نو در انداخت/ضرورت بازخوانی انتقادی انگاره‌‏های تثبیت‏‌شده در دستگاه تصمیم‌‏‏گیری ایران پیش از جنگ دوازده روزه

جنگ دوازده روزه و حمله تجاوزکارانه اسرائیل و آمریکا به ایران با برقراری آتش‌بسی شکننده در ظاهر پایان یافته است اما به مانند هر رویداد مهم دیگری در عرصه سیاسی، وجوه مختلف این جنگ همچنان محل بررسی و پرسش و محل اختلاف‌نظرهاست. تاکنون گزارش‌ها و مقالات فراوانی با در پیش‌گرفتن چشم‌اندازهای مختلف، سعی بر آن داشته‌اند تا چرایی وقوع این جنگ و پیامدهای آن را موضوع مطالعه و تتبع قرار دهند.

بی‌تردید، رخ‌داد مهم و بی‌سابقه‌ای چون حمله مستقیم اسرائیل و آمریکا به ایران، می‌تواند مورد مطالعاتی آموزنده‌ای برای پژوهشگران سیاست خارجی و روابط بین‌الملل باشد. رفع حجاب از وجوه پنهان این جنگ، ضرورت بازبینی تمامی ابعاد مادی و معنایی رویدادهای پیش از وقوع را طلب می‌کند. از آنجایی‌که جنگ، مَلعنتی بی‌نیاز از تفسیر است و پیامدهای شوم آن می‌تواند اثراتی ویرانگر بر کشورهای درگیر و مردمان آن‌ها داشته باشد، بر تمامی پژوهشگران به‌ویژه ایران‌دوستان فرض است که با تمهید و تفصیل بیشتر و مهم‌تر از آن در پیش‌گرفتن بازخوانی انتقادی گذشته، به پرسش‌های بی‌پاسخ بپردازند. 

از نظرگاه نویسنده، آنچه بیش از همه پرداخت بدان ضروری می‌نماید کوشش برای تبیین حوادثِ پیش از جنگ و چگونگی تکوین و تحول رخ‌دادهایی است که در نهایت به حمله اسرائیل و آمریکا به ایران منتهی شدند. در این بین (با عزل‌نظر از ظاهر حوادث و رویدادها) مطالعه نظام‌مندِ تثبیت برخی انگاره‌‌ها و پذیرش برخی باورها در سامان فکری تصمیم‌گیرندگان جمهوری اسلامی ایران و نقش بی‌همتای این انگاره‌ها و باورها در چگونگی تفسیر رویدادهایِ پیش از جنگ، عاملی مهم است که با پرداخت بدان‌ می‌توان به ابهامات بسیاری پاسخ داد.

واقع امر آن است که با وجود دشمنانگیِ دیرپای استراتژیک و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ایران با اسرائیل و آمریکا و مباینت تامّه منافع این دو که در نظام بین‌الملل رقابتی و آنارشیک موجود می‌تواند زمینه‌ساز برخود نظامی تمام‌عیار باشد، چندان مبالغه نیست اگر بگوئیم، احتمال حمله اسرائیل و آمریکا برای بسیاری از تصمیم‌گیرندگان و تحلیل‌گران در ایران امری دور از ذهن به نظر می‌رسید، به‌ویژه آنکه این حمله در میانه مذاکرات ایران و آمریکا بر سر برنامه هسته‌ای رخ داد. پرسشی که باید بدان پرداخت این است که چه عواملی سبب نادیده‌انگاشتن احتمال این حمله شده بود؟ چرا برخی امکان انجام حمله نظامی را ناممکن تلقی می‌کردند؟ 

پاسخ به این پرسش نیازمند آن است که فهم معنای این پرسش را در خود بیدار کنیم که تثبیت چه انگاره‌ها و باورهایی در بین تصمیم‌گیرندگان جمهوری اسلامی ایران، وقوع جنگ را نامحتمل ساخته بودند؟ از آنجایی‌که کنش رهبران، بی‌تردید بر نظام فکری و معنایی آنان و در عرصه سیاست بین‌الملل بر تفسیر و خوانش از سرشت حوادث استوار است، تبیین هر رفتاری نیازمند فرارفتن از تعینات ظاهری رویدادها و کوشش برای در پیش‌گرفتن ادراکی ژرف‌یاب و نگاهی نهان‌بین به دستگاه فکری تصمیم‌گیرندگان است.

جز با تحلیل ناظر بر تبیین سامان فکری رهبران نمی‌توان چرایی رفتارها را توضیح داد. در وقوع هر رویدادی به‌ویژه در موضوع پراهمیتی چون جنگ، آنچه باید محل تبیین قرار گیرد نفس واقعه نیست بلکه پیوند میان واقعیت و اندیشه است و آنچه در واپسین مرحله تحلیل دارای اصالت و پایداری است همین پیوند میان واقعیت و اندیشه است. پرداختن به وجوه ظاهری امر واقع گرچه می‌تواند آموزنده باشد اما از بُعد تحلیلی فاقد اهمیت است و بیش از آنکه تبیین مشکل باشد توضیح واضحات است. 

با عطف‌نظر به اهمیت نظام فکری رهبران و عاملیت تعیین‌کنندگی آنها در کنش‌های سیاسی، در این مقاله بر آنم تا آنجایی‌که منطق بحث اقتضاء می‌کند با نگاهی انتقادی، عناصر قوام‌بخش برداشت تصمیم‌گیرندگان جمهوری اسلامی ایران از سرشت رویدادهای پیش از جنگ دوازده روزه را بررسی و به این پرسش بپردازم که رسوب کدامین انگاره‌ها و باورها سبب شده بود تا برای برخی، وقوع جنگ امری ناممکن جلوه کند؟ چنان که خواهد آمد، برخی از این انگاره‌ها، سابقه‌ای طولانی‌تر و برخی دیگر محصول رویدادهای اخیر هستند.

عادت بر این جاری شده است که در تحلیل رویدادها تنها به وقایع نزدیک پرداخته و عوامل زمینه‌ساز دیرین نادیده انگاشته می‌شوند. در این مقاله هر دو دسته این عوامل در بوته آزمون قرار خواهند گرفت. هدف این مقاله نه تخطئه جریان فکری حاکم بلکه کوششی از سر اضطرار برای پرتوافکندن بر وجوه پنهانی از واقعیت نظام بین‌الملل، نحوه ادراک از آن در بین تصمیم‌گیرندگان ایران و پیامدهای آن در وقوع جنگ دوازده روزه است. امید که از مجرای این کوشش، مسیری برای شناخت دقیق‌تر رویدادها فراهم شود و تصمیم‌گیری‌ها بر بنیان استدلال‌هایی واقع‌بینانه‌تر استوار شوند تا دیگر شاهد بلیه‌های سامان‌براندازی چون جنگ نباشیم. 

انگاره‌ها و باورهای تثبیت‌شده در جمهوری اسلامی ایران پیش از جنگ دوازده روزه

تا پیش از وقوع جنگ و حمله اسرائیل و آمریکا به ایران، تثبیت برخی انگاره‌ها سبب شده بود تا امکان سربرآوردن جنگ برای برخی در جمهوری اسلامی ایران، امری خلاف واقع جلوه کند. این انگاره‌ها و باورها را می‌توان در موارد ذیل تجمیع کرد: 

 پارادایم حقوقی و فنی جمهوری اسلامی ایران در تبیین برنامه هسته‌ای در مقابل پارادایم نظامی-امنیتی و غرب:  شاید بتوان به طرح این نظر خطر کرد که بنیادی‌ترین دلیل تعارض ایران با غرب بر سر برنامه هسته‌ای که در نهایت به برخوردی نظامی منتهی شد را باید در تضاد آشکار پارادایم‌های دو طرف در تبیین ماهیت این برنامه دانست. به بیانی روشن‌تر و بدون پرداخت به جزئیات، می‌توان چنین استدلال کرد که تمامی کوشش ایران برای معرفی برنامه هسته‌ای خود بر این دیدگاه استوار شده بود که این برنامه، سیاستی مستقل و غیرنظامی است.

بر این اساس، ایران به مانند هر کشور دیگرِ عضو معاهده منع گسترش تسلیحات هسته‌ای، حق برخورداری از برنامه هسته‌ای برای رفع نیازهای غیرنظامی را دارد. در نگاه تصمیم‌گیرندگان جمهوری اسلامی ایران، برنامه هسته‌ای با سیاست نظامی و امنیتی این کشور (برنامه موشکی و حمایت از گروه‌های مقاومت در منطقه)هیچ پیوندی ندارد. علی‌رغم تضاد آشکار استراتژیک و ایدئولوژیک با اسرائیل و آمریکا، ایران برای مقابله با این دو، سلاح هسته‌ای را در آموزه نظامی خود قرار نداده است.

برنامه هسته‌ای ایران به مانند هر برنامه هسته‌ای غیرنظامی، دارای ابعاد فنی و حقوقی است که اختلافات بر سر آنها را می‌توان از طریق مذاکره و توافق رفع کرد. غنی‌سازی و توسعه برنامه هسته‌ای حقی است که هر عضو جامعه بین‌المللی می‌تواند از آن بهره‌مند شود. به بیانی نظری، ساختار روابط بین‌الملل معاصر، استوار بر حق حاکمیت دولت‌ها، حقوق بین‌الملل و رویه‌های حقوقی و نهادی، حق برخورداری جمهوری اسلامی ایران از برنامه هسته‌ای را پذیرفته است و آن را مشروع می‌داند. بنابراین نمی‌توان با توسل به نیروی نظامی مانع توسعه این برنامه شد. 

در حالیکه ایران، برنامه هسته‌ای خود را در چارچوب این پارادایم حقوقی و فنی تفسیر می‌کرد، غرب (مقصود از غرب طرف‌های درگیر با برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی ایران یعنی آمریکا، اروپا و اسرائیل است) در یک پارادایم کاملاً متضاد، نگاهی نظامی-امنیتی را در پیش گرفته بود. غرب با در نظر داشت ماهیت پویایی‌های قدرت در منطقه خاورمیانه و نگاهی به تضاد آشکار منافع با ایران بر آن است که برنامه هسته‌ای در کنار برنامه موشکی و حمایت از گروه‌های مقاومت در منطقه، بخشی از یک استراتژی واحد امنیتی است که هدف از آن، نابودی اسرائیل، بیرون‌راندن آمریکا از منطقه و تبدیل ایران به هژمون خاورمیانه است.

در توجیه این دیدگاه، غرب با دستاویز قراردادن عواملی چون برخورداری ایران از منابع عظیم نفت و گاز و همچنین اتکاء به بنیان‌های ایدئولوژیک سیاست خارجی، بر آن است که رهبران ایران هیچ نیازی به برنامه هسته‌ای ندارند و هدف، تنها تولید سلاح هسته‌ای برای اهداف تهاجمی یا تثبیت بازدارندگی است. 

در اینجا به‌خوبی می‌توان تضاد بین ساختار روابط بین‌الملل و واقعیت سیاست بین‌الملل را مشاهده کرد. با یاری گرفتن از دیدگاه مورگنتا باید گفت، در عرصه بین‌المللی شایسته است که بگوییم ساختار روابط بین‌الملل (آنگونه که در رویه‌های حقوقی و نهادهای بین‌المللی بازتاب یافته است) در بیشتر موارد در تعارض با واقعیت سیاست بین‌الملل قرار می‌گیرد و در سطحی گسترده‌تر فاقد ارتباط با واقعیت است. ساختار روابط بین‌الملل، حاکمیت و تساوی حقوقی همه دولت‌ها را به رسمیت می‌شناسد. بنابراین بر اساس این ساختار، ایران، حق برخورداری از برنامه هسته‌ای و توسعه آن را دارد.

اما واقعیت سیاست بین‌الملل، در سیطره اصل عدم تساوی دولت‌ها است. در اینجا نه رویه‌های حقوقی و ترتیبات نهادی بلکه اصل قدرت، تعیین‌کننده است. در واقعیت سیاست بین‌الملل، این قدرت است که قانون را وضع می‌کند. این امر به‌ویژه در مواجهه قدرت‌های بزرگ با قدرت‌های میانه یا کوچک، وضوح بیشتری می‌یابد. غرب با برخورداری از قدرت دستوری (توان اقتصادی، نظامی و سیاسی) در کنار قدرت ساختاری و نهادی، برنامه هسته‌ای ایران را تهدیدی علیه امنیت و صلح بین‌المللی معرفی کرده و از این مسیر، توسل به هر ابزاری از جمله نیروی نظامی را برای جلوگیری از این برنامه مشروع می‌داند. 

واضح است که تا زمان غلبه واقعیت سیاست بین‌الملل بر ساختار روابط بین‌الملل در مناسبات دولت‌ها، امکان پذیرش برنامه هسته‌ای ایران از سوی غرب به عنوان برنامه‌ای صلح‌آمیز و حقوقی وجود ندارد. در چنین شرایطی تصمیم‌گیرندگان ایران باید احتمال اقدام نظامی به عنوان گزینه‌ای ممکن را در نظر می‌گرفتند.

به نظر می‌رسد غفلت از این دوگانگی و یا نابسندگی شناخت از آن سبب شد تا تصمیم‌گیرندگان جمهوری اسلامی ایران، امکان حل اختلاف از مسیر مذاکره و توافق را ممکن تلقی کنند؛ درحالی‌که با نگاهی عمیق به منطق و پیامدهای این دو پارادایم متضاد، به‌خوبی می‌توان دریافت که حتی توافقی همچون برجام نیز یک امر موقت و سست‌بنیان بوده که تنها برای دوره‌ای کوتاه و به اقتضای واقعیت‌های حاکم بر مناسبات قدرت طراحی شده بود. بر این اساس، باید گفت حتی اگر اکنون به جای دونالد ترامپ، باراک اوباما در کاخ سفید حضور داشت، امکان اقدام نظامی علیه برنامه هسته‌ای ایران به جای توافق، احتمالی قوی‌تر بود. این بحث همچنان وجوه دیگری دارد اما در اینجا به اقتضای مجال مقاله باید از آن صرف‌نظر کنیم و به سایر موارد بپردازیم. 

 تأکید بر عاملیت انگیزه‌ها به جای در نظرداشت مناسبات قدرت جمهوری اسلامی ایران برای تبیین ماهیت صلح‌آمیز برنامه هسته‌ای خود همواره بر عواملی همچون فرهنگ استراتژیک، فقدان انگیزه‌های توسعه‌طلبانه، فقدان صاعقه‌های تهاجمی و نیت صلح‌طلبانه تأکید کرده است. به بیانی دیگر جمهوری اسلامی ایران با یادآوری گذشته ایران و تاریخ صلح‌دوستی این کشور همواره کوشیده تا به کشورهای منطقه نشان دهد که هیچ قصدی برای استفاده از برنامه هسته‌ای در راستای توسعه‌طلبی نظامی ندارد و تاریخ را برای اثبات این ادعا به شهادت گرفته است.

هیچ تردیدی در نیات صلح‌طلبانه تاریخی ایران وجود ندارد. فرهنگ استراتژیک ایران هیچ‌گاه بر انگیزه‌هایی جنگ‌طلبانه و توسعه‌طلبی استوار نبوده است. شاید رهبران بسیاری از کشورهای منطقه نیز به صدق ادعای ایران باور داشته باشند؛ اما پرسش این است که چرا علی‌رغم اقرار به این واقعیت، شاید نه در ظاهر که در خفا با ادعاهای غرب و ضرورت برخورد با ایران همنوایی می‌کنند؟   

پاسخ را باید در این واقعیت جست‌وجو کرد که سیر تکوین نظام بین‌الملل معاصر به‌گونه‌ای بوده است که رهبران در غالب موارد، سیاست‌های دولت‌های دیگر را نه بر اساس انگیزه‌ها بلکه بر اساس توانمندی‌ها قضاوت می‌کنند و بدان پاسخ می‌دهند. رهبران کشورهای منطقه، دستگاه تحلیلی خود را در برخورد با ایران بر پویایی‌های قدرت سامان می‌دهند و نه انگیزه‌های اعلامی. به بیان دیگر آنها با نگریستن به واقعیت‌های سیاست بین‌الملل از دریچه مناسبات قدرت، انگیزه‌ها را در بهترین شکل ممکن آنها، پوششی برای اهداف توسعه‌طلبانه تفسیر می‌کنند.

این امر سبب شده است تا تمامی کوشش‌های جمهوری اسلامی ایران برای تضمین‌دهی به دولت‌های منطقه با مانعی جدی مواجه شود. فراموش نکنیم که این واقعیت محصول تاریخ شکل‌گیری نظام بین‌الملل بر اساس دولت‌های حاکمه‌ای است که امنیت و بقاء را مهمترین هدف خود می‌دانند و برای تضمین آن نه انگیزه که توانمندی رقبا را در نظر می‌گیرند. تضاد در نگاه ایران در بنیان نهادن مبانی سیاست خارجی خود بر انگیزه‌های اعلامی و نگاه کشورهای منطقه و غرب بر مناسبات قدرت، سبب شده است تا ضرورت برخورد با جمهوری اسلامی ایران به هدفی توجیه‌پذیر برای این کشورها تبدیل شود. واقعیتی که باید در تمامی تعاملات بدان توجه کرد. 

 شناختی سیاست‌زده از ماهیت حقیقی تحول در سلسله‌مراتب قدرت در نظام بین‌الملل: از دیگر انگاره‌هایی که در اثر تکرار از سوی برخی تحلیل‌گران و با استناد به منابع انتقادی و غالباً چپ در عرصه سیاست داخلی ایران تثبیت شده است باور به امری است که شتابزده آن را «افول قدرت آمریکا و غرب» می‌نامند. این دسته از تحلیل‌گران و اساتید، با شاهدگرفتن تحولات اخیر در عرصه روابط بین‌الملل به‌ویژه سربرآوردن چین در مقام قدرتی بزرگ و در سطحی دیگر اتکاء به برخی تحولات از جمله بحران‌های مالی در کشورهای غربی و به‌طور خاص آمریکا، شتابزده و در بیشتر موارد به سبب انگیزه‌های سیاسی و شخصی، افول قدرت آمریکا را به عنوان واقعیتی بازگشت‌ناپذیر وعده می‌دهند و اینکه مرکز قدرت در حال انتقال از غرب به شرق است.

این تحلیل‌گران بی‌آنکه به جزئیات دقیق مفهوم قدرت در سیاست بین‌الملل، ماهیت انتقال قدرت، مفهوم تحول در نظم جهانی، پیامدهای این تحول و دلالت‌های آن بر جمهوری اسلامی ایران بپردازند با کلی‌گویی‌های بی‌مبنا، معتقدند دیگر بنای قدرت آمریکا و غرب فروریخته است و به زودی این کشورها به کنشگرانی درجه دوم در نظام بین‌الملل تبدیل می‌شوند. طرفه آنکه یکی از حامیان این دیدگاه که از تحلیل‌گران ثابت رسانه ملی و استاد دانشگاه مطالعات جهان است و بی‌آنکه اساساً علم سیاست خوانده باشد، در اظهارنظری محیرالعقول مدعی شده بود که در سال‌های آتی، در اثر افول قدرت، آمریکا به کشوری هم‌سطح اسپانیا نزول پیدا خواهد کرد [کذا] و از آنجایی‌که جمهوری اسلامی ایران با اسپانیا مشکلی ندارد با آمریکا نیز مشکلی نخواهد داشت. 

روشن است که طرح‌ریزی استراتژی کلان کشور در منطقه و نظام بین‌الملل بر بنیان چنین استدلال‌های لرزان و بی‌بنیانی چه پیامدهای نامطلوبی خواهد داشت. از کوزه چنین اندیشه‌های خام‌دستانه و غر‌ض‌ورزانه‌ای جز بی‌تدبیری و انحراف از واقعیت‌های سیاست بین‌الملل چیزی برون نخواهد تراوید. تردیدی نیست که قدرت آمریکا در مقایسه به دوران جنگ سرد، افول بی‌سابقه‌ای را تجربه کرده است. نمی‌توان قدرت‌‌یابی چین را به عنوان واقعیتی مسلم انکار کرد. تحول در نظم جهانی نیز امری پیوسته و همیشگی است اما مهم درک سرشت حقیقی این تحول و پیامدهای آن بر بنیان‌هایی عینی و قابل اتکاء است.

باید پذیرفت که نظم بین‌المللی معاصر آنچنان قاعده‌مند و نهادینه شده است که تحول در نحوه توزیع قدرت، بنیادهای نهادی و ساختاری آن را به یکباره تغییر نخواهد داد. اکنون سخن از تحول «تکاملی» نظم جهانی و نه گسست یکباره از نظم پیشین است. این بحث پیچیده‌تر و دامن‌گسترده‌تر از آن است  که بتوان در اینجا به تمامی ابعاد آن پرداخت. تنها همین‌قدر می‌توان گفت که تحول قدرت در نظام بین‌الملل معاصر، گسستی یکسره از نظم پیشین نیست. ظهور چین در مقام قدرتی بزرگ، موازنه قدرت جدیدی را پدیدار خواهد کرد که در آن مناسبات پکن با آمریکا بر اساس آن بازخوانی خواهد شد. اینکه چنین تحولی را تبدیل آمریکا و غرب به کنشگری درجه دوم تفسیر کنیم، طیره عقل و خلاف سنت مألوف سیاست‌دانی است. 

طرح ایده تحریف‌شده و خام‌اندیشانه‌ای همچون افول غرب و آمریکا سبب شد تا برخی تصمیم‌گیرندگان در جمهوری اسلامی ایران، توان آمریکا برای اقدام نظامی علیه ایران را نادیده بگیرند و آن را ناممکن تفسیر کنند.

 نابسندگی درک مناسبات قدرت‌های بزرگ: اینکه در اثر زوال قدرت آمریکا اکنون نظام بین‌الملل دوران گذار ر ا تجربه می‌کند و در این دوران، مناسبات قدرت‌های بزرگ دستخوش دگرگونی ژرف شده است به‌گونه‌ای که چین و روسیه برای مقابله با آمریکا در صدد یافتن متحدانی دائمی هستند و بلوک جدیدی را در نظم جهانی شکل داده‌اند، از دیگر انگاره‌هایی بود که در فضای ذهنی نخبگان سیاسی ایران شکل گرفته بود. بر اساس این انگاره، چین، روسیه و سایر کشورهایی که در سازمان‌هایی مانند سازمان همکاری شانگهای یا بریکس عضویت دارند، در پی درافکندن طرحی نو در نظام بین‌الملل هستند و برای نیل بدین مقصود برآنند تا با هرگونه برتری‌طلبی ایالات متحده آمریکا و متحدان این کشور مقابله کنند.

ضرورت یافتن متحدانی در بلوک جدید قدرت، سبب شکل‌گیری مناسبات پایدار امنیتی، نظامی و اقتصادی خواهد شد و از این طریق، مسیر توسل آمریکا به ابزار نظامی سد می‌شود. در چنین شرایطی، آمریکا نمی‌تواند برای دستیابی به منافع و اهداف خود در منطقه خاورمیانه از قدرت نظامی بهره گیرد چراکه با مخالفت و مهم‌تر از آن مقابله‌جویی چین، روسیه، ایران و سایر متحدان بلوک جدید قدرت مواجهه خواهد شد. 

تثبیت این انگاره در بین برخی از نخبگان سیاسی جمهوری اسلامی ایران سبب شده بود تا امکان انتخاب گزینه نظامی از سوی آمریکا برای هدف قراردادن برنامه هسته‌ای ایران، ناممکن تصور شود. حملات اخیر اسرائیل و آمریکا به ایران و واکنش کشورهایی مانند چین و روسیه نشان داد که این انگاره تا چه حد از واقعیت‌های نظام بین‌الملل فاصله دارد. چین و روسیه تنها به محکومیت اعلامی حملات بسنده کردند و هیچ اقدام عملی برای مقابله با تجاوز اسرائیل و آمریکا انجام نشد. 

 تمایز میان اولویت بلندمدت و تهدید فوری: با بررسی اسناد امنیت ملی و استراتژی کلان آمریکا به درستی می‌توان تمرکز این کشور برای مقابله با قدرت‌یابی چین به عنوان اولویت اصلی واشنگتن را استخراج کرد. آمریکا با پذیرش شکست سیاست تعامل با چین و با طرح ایده «چرخش به شرق» از زمان ریاست‌جمهوری باراک اوباما، مسیر مقابله‌جویی و سد نفوذ در برابر پکن را به عنوان نخستین اولویت خود تعیین کرده است. ورود به دور جدید رقابت قدرت‌های بزرگ سبب شده است تا آمریکا توان خود را بیش از همه بر تضعیف قدرت‌یابی چین، متمرکز کند. 

این تغییر اولویت در استراتژی کلان آمریکا، برخی از نخبگان و تحلیل‌گران سیاسی در جمهوری اسلامی ایران را بدین نتیجه‌گیری رهنمون کرد که خاورمیانه دیگر مانند گذشته برای آمریکا ارزش استراتژیک ندارد و واشنگتن در پی خروج از این منطقه است. بر این اساس، آمریکا بر آن است تا از هرگونه مداخله‌ای در خاورمیانه به‌ویژه مداخله نظامی اجتناب کند. تقبیح حملات به افغانستان و عراق در قالب ایده «جنگ‌های بی‌فرجام»  در عرصه سیاسی آمریکا و ضرورت خودداری از تکرار چنین سیاستی، سبب شده بود تا احتمال ورود آمریکا به جنگی دیگر در خاورمیانه امری بعید تصور شود.

افزون بر این و در سطحی دیگر، تمرکز بر تحول سیاست خارجی آمریکا به‌ویژه در حزب جمهوری‌خواه و بسط این ایده که جمهوری‌خواهان با فاصله‌گرفتن از آموزه‌های‌ ریگانیسم و نومحافظه‌کاری جورج بوش پسر، درصدد بازگشت به قسمی انزواگرایی و یا الگوی مدیریت قدرت‌های بزرگ کیسینجر-نیکسون هستند، احتمال هرگونه اقدام نظامی دیگری از سوی آمریکا در خاورمیانه را یکسره رد می‌کرد.

گرچه چنین تفسیرهایی از تغییر اولویت‌های آمریکا و تحول در آموزه‌های سیاست خارجی این کشور، بی‌تردید بهره‌ای از حقیقت را دارند اما آنچه محل غفلت قرار گرفته است، اثرگذاری پویایی‌های داخلی منطقه خاورمیانه بر اولویت رقابت آمریکا با چین و همچنین تغییر الگوی مداخله نظامی آمریکا است. آنچه حامیان ایده خروج آمریکا از خاورمیانه بدان توجه ندارند این واقعیت است که برخلاف نگاه ساختاری آنان، در نظام بین‌الملل، گاه پویایی‌های درون-منطقه‌ای اولویت کلان قدرت بزرگ را تحت تأثیر قرار می‌دهند.

در خاورمیانه، کنشگرانی که حامیان حضور پایدار آمریکا در این منطقه هستند با آگاهی از تمرکز آمریکا بر چین و شرق آسیا، بر آن شدند تا با تغییراتی در سیاست خارجی خود، به حضور آمریکا در منطقه تداوم بخشند. کشورهایی مانند عربستان سعودی، امارات متحده عربی و قطر با درانداختن طرح‌هایی برای توسعه فناوری‌های نوین و موجودیتی چون اسرائیل با امنیتی‌سازی سیاست‌های جمهوری اسلامی ایران و ضرورت مقابله با آن، آمریکا را به ادامه حضور در منطقه ترغیب کردند. بسط همکاری‌های تجاری و فناورانه عربستان سعودی و امارات متحده عربی با چین، آمریکا را بر آن داشت تا با هدف محدودکردن نفوذ پکن در خاورمیانه، باردیگر تعهدات امنیتی خود به کشورهای منطقه را احیاء کند.

به نظر می‌رسد برخلاف ایده کاهش ارزش استراتژیک خاورمیانه در استراتژی کلان آمریکا و یا خروج این کشور از منطقه، آنچه اکنون در جریان است تداول حضور واشنگتن و کوشش برای شکل‌دهی به یک نظم جدید امنیتی در منطقه است. طرح ایده تغییر چهره منطقه خاورمیانه و مفهوم خاورمیانه جدید، حضور و مداخله نظامی آمریکا در صورت نیاز را ضروری کرده است. نکته مهم دیگری که باید بدان توجه داشت این است که اقدامات نظامی اسرائیل پس از 7 اکتبر 2023 و دستاوردهایی که این رژیم مدعی دستیابی بدان‌ها است، آمریکا را به بازبینی استراتژی نظامی تشویق کرده است.

پنج انگاره‌ای که در بالا بدان‌ها پرداختیم را می‌توان مهمترین «موانع معرفتی» تلقی کرد که سبب شدند تا برخی نخبگان و تحلیل‌گران ایران، امکان مداخله یا همراهی نظامی آمریکا علیه برنامه هسته‌ای ایران را ناممکن تصور کنند. تثبیت این انگاره‌ها، تصمیم‌گیرندگان در جمهوری اسلامی ایران را بدین نتیجه‌گیری رسانده بود که از آنجایی‌که آمریکا اراده‌ای برای حمله نظامی ندارد و اسرائیل نیز بدون مجوز آمریکا دست به چنین حمله‌ای نخواهد زد، در نتیجه حل مسئله هسته‌ای تنها از مسیر مذاکره و توافق انجام خواهد شد و برای توافق جایگزین دیگری وجود ندارد.

در کنار این انگاره‌های تثبیت‌شده، برخی پیش‌بینی‌ها و طرح‌ریزی اولویت‌ها بر اساس آن‌ها، سبب شد تا جهت‌گیری سیاست خارجی ایران با چالش‌هایی جدی مواجه شود. بنیان نهادن اولویت‌های سیاست خارجی بر متغیرهایی که در کنترل جمهوری اسلامی ایران نبودند، سبب غافلگیری و فقدان برنامه‌ریزی برای مواجه با شرایط جدید شد. به عنوان مثال یکی از ایده‌های اصلی حامیان برجام و تداوم آن، پیش‌بینی پیروزی هیلاری کلینتون در انتخابات ریاست‌جمهوری سال 2016 و عدم تصور ورود دونالد ترامپ به کاخ سفید بود. متغیری  که به هیچ‌وجه در اختیار ایران قرار نداشت.

افزون بر این، حامیان برجام با پیش‌بینی عدم همراهی اروپا بر این تصور بودند که حتی در صورت خروج آمریکا از این توافق، همچنان می‌توان از آن منتفع شد. کوشش برای تنش‌آفرینی در روابط آمریکا و اسرائیل و جلوگیری از امکان سربرآوردن یک رویکرد واحد در مواجهه با جمهوری اسلامی ایران و به طور خاص درباره برنامه هسته‌ای، از دیگر مواردی بود که نشان از نابسندگی شناخت از ماهیت حقیقی روابط آمریکا و اسرائیل و سرمایه‌گذاری بر متغیری کنترل‌ناپذیر داشت. در مقاله بعدی با تمهید و تفصیل بیشتر به این موارد خواهم پرداخت.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه دیپلماسی
پربازدیدترین
آخرین اخبار