سناریوهای حل یک بحران/تجاوز نظامی ۱۲ روزه اسرائیل و ضرورت بازاندیشی راهبرد هستهای ایران
هدف نهایی سیاست هستهای ایران از بدو شروع مناقشه بینالمللی بر سر برنامه هستهای آن در سال ۲۰۰۳ تحقق حقوق کامل هستهای کشور، از جمله توسعه و به رسمیت شناخته شدن چرخه کامل و بدون محدودیت سوخت هستهای در ایران و عادیسازی پرونده هستهای ایران در مجامع بینالمللی بوده است.

حمله تجاوزکارانه و غافلگیرانه اخیر رژیم صهیونیستی به زیرساختهای هستهای، نظامی و غیرنظامی ایران و حذف تعدادی از فرماندهان ارشد نظامی و دانشمندان هستهای کشور توسط این رژیم و متعاقباً حمله مستقیم آمریکا به مراکز هستهای کشور در پشتیبانی از تهاجم نظامی اسرائیل سیاستگذاران امنیت ملی و سیاست خارجی کشور را با موقعیت تصمیمگیری خطیری مواجه ساخته است. این موقعیت ضرورت بازاندیشی راهبردهای کلان امنیت ملی و برنامه هستهای کشور را بیش از پیش آشکار کرده است.
هدف نهایی سیاست هستهای ایران از بدو شروع مناقشه بینالمللی بر سر برنامه هستهای آن در سال 2003 تحقق حقوق کامل هستهای کشور، از جمله توسعه و به رسمیت شناخته شدن چرخه کامل و بدون محدودیت سوخت هستهای در ایران و عادیسازی پرونده هستهای ایران در مجامع بینالمللی بوده است. هرچند در مقاطعی با اتخاذ نرمشهای تاکتیکی تحقق کامل برخی از اهداف هستهای کشور به تاخیر افتاده و فعالیتهای هستهای ایران برای دورههای مشخصی محدود گردیده است، سیاستگذاران ارشد کشور هیچگاه این اهداف غایی را از نظر دور نداشته و از فرصتهای بینالمللی برای تحقق بیشتر حقوق هستهای ایران و توسعه بیشتر فناوری چرخه سوخت هستهای در کشور بهره گرفتهاند.
هرچند پیگیری این اهداف هزینههای هنگفت اقتصادی ناشی از تحریمهای اقتصادی یکجانبه و فراسرزمینی آمریکا و متحدان آن و تحریمهای چندجانبه شورای امنیت سازمان ملل و همچنین تهدیدات نظامی و امنیتی اسرائیل و آمریکا را علیه کشور در برداشته است، اما تصمیمگیران ارشد کشور منافع گوناگون برخورداری از چرخه کامل سوخت هستهای و تحقق حقوق کامل هستهای کشور را فراتر از چنین هزینههایی دانستهاند.
میتوان ادعا داشت که نخبگان سیاسی کشور غالباً بر حول این موضوع اتفاق نظر دارند که برخورداری از فناوری چرخه کامل سوخت هستهای گذشته از احقاق حقوق هستهای کشور، اعتبار و جایگاه ممتاز بینالمللی برای کشور به ارمغان آورده، باعث خودکفایی و عدم وابستگی در زمینه تامین سوخت هستهای نیروگاههای برق هستهای و راکتورهای تحقیقاتی فعلی و آتی کشور گردیده و همچنین موجب تقویت قدرت بازدارندگی کشور و افزایش ظرفیتهای چانهزنی آن در معادلات منطقهای و بینالمللی میشود.
هرچند با انعقاد برجام در سال 2015، که چشمانداز عادی شدن پرونده هستهای ایران را در صورت حصول شرایطی بعد از یک دوره انتقالی 15 ساله ترسیم میکرد، ایران ظاهراً به نقطه تعادلی بین اهداف غایی ملی خود در زمینه توسعه فناوری صلحآمیز هستهای و عادیسازی پرونده هستهای خود از یک سو و محدودیتهای بینالمللی از سوی دیگر دست مییافت، خروج آمریکا از برجام در سال 2018 بسیار زودتر از آنچه پیشبینی میشد این رویا را به سرابی مبدل ساخت.
البته، همانطور که از وجود سازوکارها و گریزگاههای مختلف حقوقی در متن برجام برای شانه خالی کردن طرفهای غربی از عادیسازی کامل پرونده هستهای ایران نیز میشد استنباط کرد، از همان آغاز روشن بود که هدف آمریکا و قدرتهای اروپایی از انعقاد برجام اعمال محدودیتهای دائمی بر برنامه هستهای ایران میباشد و به هیچ روی به عادیسازی کامل پرونده هستهای ایران و رها شدن برنامه هستهای ایران از قید و بندهای فراپادمانی برجام رضایت نخواهند داد.
با به قدرت رسیدن مجدد ترامپ و روشن شدن مواضع جدید آن پیرامون برنامه هستهای ایران دیگر ظرفیت غنیسازی اورانیم، سطح غنیسازی، و مقدار ذخایر اورانیم غنیشده در ایران موضوع مذاکره نیست بلکه خواسته اصلی آمریکا اکنون برچیده شدن کامل زیرساختهای چرخه سوخت هستهای در ایران و غنیسازی صفر میباشد و صراحتاً اعلام کرده است که این هدف خود را یا از طریق دیپلماسی و یا از طریق نظامی، همانطور که در جنگ 12 روزه اخیر با همراهی اسرائیل به آن مبادرت نمود، محقق خواهد ساخت.
آنچه مایه تاسف است این است که مواضع سه قدرت عمده اروپایی نیز در سالهای اخیر به بهانه گسترش فعالیتهای هستهای ایران، مخصوصاً افزایش ذخایر اورانیم غنیشده 60 درصد در ایران، در کنار همکاریهای تسلیحاتی ایران با روسیه رادیکالتر شده و به مواضع دولت ترامپ نزدیکتر شده است؛ به گونهای که برخی از این کشورها از تجاوز نظامی اخیر اسرائیل و آمریکا به ایران حمایت کردند.
با توجه به واقعیتهای بینالمللی کنونی، اکنون پرسش اساسی این است که جمهوری اسلامی چه راهبردی را باید برای تحقق منافع ملی خود در حوزه هستهای در پیش گیرد؟ با توجه به حوادث اخیر و واقعیات بینالمللی موجود میتوان چهار سناریوی عمده را برای مواجهه ایران با موضوع هستهای خود و چالشهای امنیتی مرتبط با آن در نظر گرفت، که دو سناریوی نخست در حالت توافق و دو سناریوی دیگر در حالت عدم توافق قابل تصور میباشند:
پذیرش خواست آمریکا در تعطیلی مراکز غنیسازی در ازای رفع بخش عمده تحریمها و تضمینهای امنیتی.
با توجه به آسیب جدی به مراکز غنیسازی زیرزمینی ایران و انهدام تاسیسات روزمینی هستهای و تخریب تعدادی از زیرساختهای نظامی و غیرنظامی دیگر احتمالاً ایران به یک دوره زمانی دو تا سهساله نیاز خواهد داشت تا هم توان اقتصادی خود را بازیابی کند و هم زیرساختهای نظامی و غیرنظامی تخریبشده خود را بازسازی کند و هم مواد و تجهیزات لازم را برای بازسازی تاسیسات هستهای خود فراهم کند.
پذیرش چنین توافقی این امکان را برای ایران فراهم خواهد ساخت تا ضمن رفع تحریمهای اقتصادی مهم باقیمانده دوره ریاستجمهوری ترامپ را بدون درگیری نظامی بیشتر با آمریکا و احتمالاً اسرائیل سپری کند و با انتقال قدرت در آمریکا و مناسب بودن شرایط بینالمللی مراکز غنیسازی و دیگر تاسیسات هستهای خود را به تدریج و به صورت قانونی تحت نظارت آژانس بینالمللی انرژی اتمی در مکانهای حفاظتشدهتر احیا کند. چنین گزینهای، در عین تفاوتهایی، به تجربه تعلیق غنیسازی ایران در فاصله سالهای 2003 تا 2005 بیشتر شباهت خواهد داشت که به صورت داوطلبانه، غیرالزامآور و موقت انجام شد. با وجود منطق نسبتاً محکم و توجیهات فوق مهمترین نقطه ضعف این گزینه هزینههای حیثیتی و مشروعیتی آن برای رهبران و چالش قبولاندن آن به حامیان نظام خواهد بود.
پذیرش چنین توافقی بهرغم تلاش مسئولان برای داوطلبانه، مصلحتی و موقت جلوه دادن آن از طرف حامیان نظام به عنوان تسلیم و عدول از مواضع اصولی نظام در زمینه هستهای تلقی خواهد شد و مشروعیت تصمیمگیران ارشد کشور را به چالش خواهد کشید. چنین تصمیمی احتمالاً از سوی برخی از حامیان سنتی نظام به منزله خیانت به خون دانشمندان هستهای، فرماندهان نظامی ارشد نظام، و دیگر شهدای جنگ 12 روزه اخیر با اسرائیل و همچنین اقرار ضمنی بر اشتباه بودن سیاست هستهای 22 ساله اخیر نظام و عبث بودن هزینههای هنگفت اقتصادی، سیاسی، و امنیتی متحملشده در این سالها تعبیر خواهد شد.
با وجود هزینههای حیثیتی و چالشهای ذکرشده برای قبولاندن چنین تصمیمی به حامیان ایدئولوژیک نظام، در صورت وجود اجماع گسترده بین نخبگان سیاسی کشور بر سر چنین گزینهای رهبران نظام قادر خواهند بود، همانگونه که مسئولان وقت کشور توانستند تبعات پذیرش قطعنامه آتشبس جنگ تحمیلی با عراق را مدیریت کنند، چنین تصمیمی را نیز بدون تبعات سیاسی عمده به اجرا بگذارند.
رضایت دادن به غنیسازی محدود و نمادین در ازای رفع عمده تحریمها و تضمینهای امنیتی
در چنین سناریویی ایران مجاز میشود برای یک دوره موقت صرفاً از یک مرکز غنیسازی پیلوت شامل حدود 300 تا 1000 سانتریفیوژ برخوردار شود و در آن به کارهای تحقیق و توسعه غنیسازی بپردازد. چنین توافقی تقریباً تمام محدودیتها و قید و بندهای برجام را بر برنامه هستهای ایران اعمال خواهد کرد؛ با این تفاوت که ظرفیت غنیسازی ایران بسیار محدودتر از آنچه که برجام مجاز شمرده بود خواهد بود.
هرچند چنین سناریویی عدول از موضع غنیسازی صفر آمریکا خواهد بود، از آنجا که چنین توافقی دستاوردی بسیار بزرگتر از برجام برای آمریکا خواهد بود، میتوان احتمال داد که دولت ترامپ به آن رضایت دهد. با چنین توافقی، ترامپ میتواند همچنان ادعا کند که توانسته است دستاورد دیپلماتیکی بسیار باارزشتر از آنچه که رؤسایجمهور پیشین آمریکا در رابطه با برنامه هستهای ایران بهدست آوردند کسب کند. مزیت چنین توافقی برای ایران این است که اولًا به ایران اجازه میدهد تا دانش عملی غنیسازی اورانیم خود را حفظ کند و حق غنیسازی خود را نیز در چارچوب انپیتی محفوظ بدارد. ثانیاً، ایران میتواند با رفع تحریمهای اقتصادی و کاهش تهدیدات امنیتی بر سر برنامه اتمی خود به بازیابی توان اقتصادی خود همت گمارد.
با پایان دوره دوم ریاستجمهوری ترامپ و مساعد بودن شرایط سیاسی جدید در آمریکا و فرصتهای بینالمللی ایران میتواند در صورت تمایل با پایان دادن به تعهدات داوطلبانه خود در چنین توافقی به توسعه بیشتر برنامه هستهای خود در چارچوب انپیتی و تحت نظارت آژانس اقدام ورزد. مسلماً چنین توافقی نیز، هرچند نه به اندازه سناریوی اول، با مخالفت شدید بخشی از حامیان ایدئولوژیک نظام روبهرو خواهد شد و منتقدان آن را بسیار بدتر از برجام خواهند خواند. لیکن پذیرش غنیسازی محدود در ایران حکومت ایران را قادر خواهد ساخت تا خود را از اتهام تسلیم شدن مبری سازد و ادعا کند که توانسته است حق غنیسازی اورانیم را در ایران همچنان تثبیت کند.
مقاومت در برابر خواستهای تحمیلی آمریکا و اسرائیل در دست شستن از فناوری چرخه سوخت هستهای در عین انعطاف برای محدود کردن جنبههای حساسیتآفرین فعالیتهای هستهای خود.
این سناریو تقریباً همان رویکردی است که ایران در طی پنج دور از مذاکرات بین عباس عراقچی وزیر امور خارجه خود و استیو ویتکاف نماینده ویژه ترامپ در امور خاورمیانه در پیش گرفته بود و از چند سال قبل نیز برای پذیرش آن آمادگی نشان میداد. در این سناریو ایران به توافقی نزدیک به برجام - ولی نه کاملاً شبیه - رضایت میدهد که طی آن در ازای رفع برخی از تحریمهای مهم فعالیتهای غنیسازی 60 درصد متوقف شده، ذخایر اورانیوم غنیشده 60 درصد به زیر 5 درصد رقیقشده یا از کشور خارج میشود، تعداد برخی از انواع پیشرفتهتر سانتریفیوژ نظیر آی.آر.شش کاهش مییابد و شفافیتهای بیشتری فراهم میشود.
چنین گزینهای از ابتدا یک راهحل منطقی و واقعبینانه برای مسئله هستهای ایران به نظر میرسید ولی از آنجا که ترامپ خود از ورود به توافقی شبیه برجام که قبلاً از آن خارج شده بود اکراه داشت و بسیاری از دیگر اعضای مهم کابینهاش در کنار رژیم صهیونیستی و لابی حامی آن در آمریکا و همچنین چهرههای کلیدی حزب جمهوریخواه در کنگره آمریکا خواهان غنیسازی صفر در ایران بودند این مذاکرات به شکست انجامید و ترامپ درصدد برآمد تا از طریق حمله نظامی به تاسیسات هستهای ایران در همراهی با اسرائیل به خواسته خود برسد.
حال پس از انهدام برخی از تاسیسات هستهای ایران و آسیب جدی به مراکز غنیسازی آن انگیزه آمریکا برای ورود به چنین توافقی از قبل هم بسیار کمتر شده است. ظاهراً در حال حاضر تنها برگهای چانهزنی ایران در برابر آمریکا ذخایر اورانیوم غنیشده 60 درصد، که سرنوشت آن در حال حاضر نامعلوم است، و امکان بازسازی تاسیسات هستهای خود است که به نظر نمیآید بتواند آمریکا را برای ورود به چنین توافقی مجاب کند.
قدرتهای اروپایی ممکن است تمایل داشته باشند مانند سالهای 2003 تا 2005 جدا از آمریکا وارد چنین توافقی با ایران شوند ولی چنین توافقی با اروپا بهجز فعال نکردن سازوکار ماشه برجام در شورای امنیت سازمان ملل یا ارجاع ندادن دوباره پرونده هستهای ایران از آژانس به این شورا ما به ازای مهم دیگری، نظیر منافع اقتصادی و تضمینهای امنیتی، برای ایران در بر نخواهد داشت. در غیاب چنین توافقی با آمریکا، و در صورت عزم ایران بر بازسازی تاسیسات هستهای خود، احتمال حملات مجدد اسرائیل و آمریکا به مراکز هستهای ایران حداقل تا زمانی که ترامپ در رأس قدرت است وجود دارد.
از این رو تاسیس مراکز هستهای جدید ناگزیر باید با رعایت کامل ملاحظات پدافند غیرعامل باشد؛ به گونهای که هیچ حمله نظامی متعارفی قادر به انهدام آنها نباشد. از آنجا که برخورداری از فناوری صلحآمیز چرخه سوخت هستهای به خودی خود حتی در سطح پیشرفته آن، برخلاف تصور طرفداران ایده «بازدارندگی مجازی یا بالقوه»، بازدارندگی هستهای فراهم نمیکند، در صورت پیگیری این سناریو ایران فقط میتواند با توسعه چندین برابری توان موشکهای بالستیک خود در برابر حملات بیشتر اسرائیل اعمال بازدارندگی کند.
ایجاد بازدارندگی هستهای بالفعل از طریق ساخت تسلیحات اتمی و موشکهای قابل حمل کلاهکهای هستهای.
تجربه جنگ 12 روزه با اسرائیل نشان داد که حتی یک برنامه کاملاً قانونی، شفاف، و صلحآمیز چرخه سوخت هستهای که تحت نظارت منظم آژانس بینالمللی انرژی اتمی هم میباشد از حملات نظامی قدرتهای متخاصم مصون نیست و سازوکارهای بینالمللی نیز هیچ حمایتی برای حفاظت از چنین تاسیساتی حتی در حد محکوم کردن لفظی متجاوزان ارائه نمیکنند. در چنین فضای بینالمللی فقط یک قدرت نظامی بازدارنده میتواند از حملات نظامی پیشگیرانه به مراکز هستهای کشور و هر دارایی مهم و حیاتی دیگر آن جلوگیری کند.
حوادث اخیر ثابت کرد که پس از تحولات منطقهای متعاقب حادثه هفت اکتبر 2023 که منجر به آسیبهای جدی به شبکه متحدان منطقهای ایران گردید، قدرت نظامی متعارف ایران با وجود قدرت موشکی قابل تحسین آن، که قابلیت وارد کردن ضربات سخت به قلب شهرها و پایگاههای نظامی اسرائیل را بهرغم سامانههای پیشرفته متنوع دفاع ضدهوایی و ضدموشکی آن رژیم دارند، در مقیاس کنونی به تنهایی قادر به اعمال بازدارندگی کامل در برابر حملات نظامی رژیم صهیونیستی و آمریکا به تاسیسات هستهای و دیگر زیرساختهای حیاتی کشور نیست.
با توجه به عدم برخورداری ایران از هواپیماهای جنگنده پیشرفته رادارگریز جهت انجام عملیاتهای آفندی وسیع در اسرائیل، قدرت موشکی ایران احتمالاً فقط در صورت رشد دهها برابری ظرفیت فعلی آن، هم از حیث تعداد لانچرها و هم ذخایر موشکی، میتواند در برابر حملات نظامی مستقیم اسرائیل و آمریکا اعمال بازدارندگی نماید.
در غیاب متحدان نظامی هستهای قابل اعتماد که حاضر به گسترش چتر هستهای خود به ایران باشند، آنچه میتواند این نقیصه را جبران کند توسعه تسلیحات اتمی و یا دستکم تکمیل همه الزامات فنی تولید بمب اتمی و موشکهای حامل آن و رساندن فاصله کشور تا عملیاتی کردن بمب اتمی به چند روز در کنار مصونسازی تاسیسات هستهای و یا زرادخانههای بالقوه اتمی در برابر حملات نظامی پیشگیرانه از طریق بهکارگیری ملاحظات پدافند غیرعامل و توسعه قابلیت پدافند عامل کشور میباشد.
در واقع برای کشوری نظیر ایران که در حال حاضر بازدارندگی متعارف آن در برابر تجاوزات نظامی اسرائیل و آمریکا ناکافی است، تنها راه برخورداری پایدار از برنامه جامع هستهای صلحآمیز داشتن برنامه هستهای نظامی و اعمال بازدارندگی بالفعل هستهای میباشد. به تعبیر دیگر اگر ایران مصمم است تا یک برنامه کامل چرخه سوخت هستهای در مقیاس صنعتی داشته باشد چارهای ندارد جز اینکه در وهله اول با توسعه تعدادی سلاح اتمی قابل حمل با موشکهای بالستیک که در برابر حملات نظامی غافلگیرانه نیز مصون باشند به بازدارندگی هستهای بالفعل دست یابد.
موفقیت عملی چنین سناریویی بستگی زیادی به دو عامل پنهانکاری و سرعت عمل دارد. برخلاف یک برنامه صلحآمیز چرخه سوخت هستهای که معمولاً در مقیاس صنعتی میباشد و به آسانی قابل شناسایی و رهگیری میباشد، یک برنامه مخفی ساخت سلاح هستهای میتواند در مقیاسی بسیار کوچک مثلاً فقط با حدود 300 سانتریفیوژ آی.آر.شش به تولید مواد شکافتپذیر برای بمب اتمی اقدام ورزد، که قابلیت بیشتری برای پنهان شدن دارند.سرعت عمل چنین برنامهای طبعاً نیاز به ذخیره تجربه، دانش فنی، و مهارت نیروی انسانی متخصص یک کشور در کلیه حوزههای مختلف مرتبط با طراحی و تولید بمب اتم دارد.
با ذکر این واقعیات، احتمال وقوع چنین سناریویی به دو عامل عزم یا اراده سیاستگذاران و فرصتهای موجود برای عملی کردن چنین سناریویی بستگی دارد. با توجه به اینکه حداقل از 22 سال پیش که برنامه هستهای ایران تبدیل به یک موضوع بینالمللی شد سیاستگذاران جمهوری اسلامی در سطوح مختلف اتهام پیگیری سلاح اتمی را قویاً رد کرده و مخالفت خود را با توسعه سلاح هستهای از منظر اخلاقی، مذهبی، عقلی و استراتژیک اعلام داشتهاند،ممکن است توجیه یکباره ساخت تسلیحات هستهای پس از چند دهه تقبیح ممتد آن در فضای عمومی و سیاسی ایران، از جمله به استناد فتوای هستهای رهبری، امری غیرممکن تلقی شود.
ولی باید توجه داشت که زمزمه احتمال تغییر دکترین هستهای ایران در صورت بروز تهدیدات موجودیتی از زبان برخی از نخبگان سیاسی میانی کشور در تقریباً دو سال اخیر بارها شنیده شده است. نظرسنجیهای مختلف مخصوصاً آنها که در اثنای جنگ 12 روزه انجام شده است هم نشان میدهد که اکثریت قاطع مردم ایران از توسعه تسلیحات اتمی جهت بازدارندگی در برابر حملات نظامی اسرائیل و آمریکا حمایت میکنند.
آنچه میتواند فراتر از موانع گفتمانی بر عزم سیاستگذاران جمهوری اسلامی بر نظامی کردن برنامه هستهای کشور تاثیرگذار باشد درجه تهدیدآمیز بودن فضای امنیتی بیرونی کشور است. هر قدر محیط بیرونی کشور تهدیدآمیزتر تلقی شود و هر اندازه قدرت نظامی متعارف کشور برای اعمال بازدارندگی در برابر آن تهدیدات ناکافی دانسته شود و راههای جایگزین برای تامین نیاز امنیتی فوری کشور نیز یافت نشود، به همان نسبت عزم تصمیمگیران برای نظامی کردن برنامه هستهای کشور بیشتر میشود.
تجاوز نظامی 12 روزه اسرائیل طبعاً امنیت ملی را در صدر اولویتهای جاری کشور قرار داده است ولی چشمانداز امنیتی بلندمدتتر کشور و همچنین تلقی سیاستگذاران کشور از گزینههای مختلف برای تامین امنیت ملی میتواند بیشتر بر عزم آنها جهت گریز به سمت سلاح اتمی تاثیرگذار باشد. علاوه بر درجه عزم سیاستگذاران، وجود و مساعد بودن فرصت برای پیگیری برنامه نظامی اتمی نیز یک عامل تعیینکننده دیگر بر احتمال در پیش گرفتن این سناریو به شمار میرود.
در این رابطه میزان خسارات وارده بر تاسیسات، تجهیزات و مواد هستهای مورد نیاز برای ساخت تسلیحات اتمی در جریان جنگ 12 روزه، وجود احتمالی تاسیسات، تجهیزات، و مواد هستهای جایگزین در کشور یا ظرفیت بازسازی سریع آنها، تعداد دانشمندان و تکنسینهای کلیدی باقیمانده کشور در تمام حوزههای مرتبط با طراحی، ساخت، و ارسال سلاح هستهای، و امکان محرمانه نگهداشتن پروژه سلاح اتمی از دید قدرتهای متخاصم و در غیر اینصورت، امکان حفاظت از آن در برابر حملات نظامی پیشگیرانه همگی بر امکان در پیشگیری این سناریو موثر خواهند بود.
اینکه کدام یک از چهار سناریوی فوق به عنوان راهبرد هستهای ایران غالب خواهد شد گذشته از الزامات و احتمالات خاص هر سناریو که در بالا تشریح شد تا حدود زیادی بستگی به درجه انعطاف طرف آمریکایی برای پذیرش خطوط قرمز ایران برای نیل به یک توافق قابل قبول برای افکار عمومی ایران، امکانات موجود و زمان لازم برای بازسازی مراکز هستهای آسیبدیده، تصور سیاستگذاران امنیتی و هستهای کشور از درجه تهدیدآمیز بودن محیط امنیتی بیرونی کشور و درجه ریسکپذیری آنها، و درجه تابآوری اقتصاد ایران در برابر فشارهای اقتصادی خارجی و امکان دور زدن تحریمهای فراسرزمینی آمریکا خواهد داشت.