| کد مطلب: ۵۳۶۷۴

خلاف فلسفه نوبل

اشتباه یک روزنامه فرانسوی موجب شد که جایزه نوبل شکل بگیرد. اگر آلفرد نوبل امروز زنده شود شاید از تغییر فلسفه مهمترین بخش جایزه خودش تعجب کند.

اشتباه یک روزنامه فرانسوی موجب شد که جایزه نوبل شکل بگیرد. اگر آلفرد نوبل امروز زنده شود شاید از تغییر فلسفه مهمترین بخش جایزه خودش تعجب کند. روزی که نوبل تیتر این روزنامه را دید که نوشته: «مرگِ سوداگر مرگ!» متوجه شد که روزنامه خبر مرگ برادرش را با او اشتباه گرفته است، ولی در ضمن متوجه این نکته مهم‌تر شد که جامعه چه نگاهی به او دارد؟

او اختراعات زیادی داشت، که مهم‌ترین آنها چندین اختراع مرتبط با انفجار و دینامیت بود. او این اختراعات را برای معدن، راه‌سازی و صنعت ساخت انجام داده بود ولی به لحاظ ارزش خبری، با اهمیت‌ترین کاربرد آن در جنگ و کشتار دیگران شد، لذا او را سوداگر مرگ نامیدند. همان‌جا تصمیم گرفت که ثروت فراوان خود را وقف جایزه‌ به کسانی کند که بیشترین خدمت را به بشریت و صلح و رفاه آنان کرده‌اند.   

از این رو ۵ جایزه را تعیین کرد؛ برای فیزیک و شیمی و فیزیولوژی یا پزشکی؛ به کسانی جایزه داده شود که مهمترین کشف یا اختراع را کرده باشند. همچنین در ادبیات به کسی که برجسته‌ترین اثر را در «جهت آرمان‌گرایانه» خلق کرده باشند و بالاخره در حوزه صلح به کسی که بهترین یا بیشترین کوشش را برای «برادری ملت‌ها، انحلال یا کاهش ارتش‌ها و برگزاری و ترویج کنگره‌های صلح» انجام داده باشند.

بعدها اقتصاد را هم دیگران به آن اضافه کردند. اگر خوب نگاه کنیم فلسفه اصلی این جایزه همان کوشش برای صلح است. اگر برای سنجش خدمات پزشکان و فیزیک‌دانان و شیمی‌دانان معیارهای عینی وجود دارد، ولی سنجش بهترین افراد برای ادبیات به‌ویژه صلح قدری پیچیده می‌شود. به همین علت است که بیشترین نقدها به جایزه‌های داده شده در این حوزه بوده است؛ چه جایزه‌ای که به کیسینجر دادند و چه آن را که به اوباما دادند.

اوباما آن اندازه می‌فهمید که خودش را در آن مقطع لایق جایزه ندانسته بود. ولی در دو دهه اخیر این جایزه بیشتر در خدمت نوعی از مبارزه سیاسی قرار گرفته است. بحث این نیست که چنین مبارزاتی خوب است یا بد؟ بحث اصلی آنجاست که سیاست بسیار سیال و پیچیده است. حتی صلح هم همینطور است. نمونه آن آنگ سان سوچی است که با گرفتن جایزه صلح تبدیل به وزنه‌ای جلوی نظامیان میانمار شد. ولی همو در کنار نژادپرستان میانماری قرار گرفت تا جنایتی وحشتناک را علیه اقلیت بنگلادشی رقم بزند و آبروی جایزه‌ای را برد که اجازه پس‌گرفتنش را هم ندارند.

این اشتباه ناشی از تقلیل کوشش برای صلح به مبارزه سیاسی است؛ به‌طوری که حتی جنگیدن با کمک خارجیان را هم شامل می‌شود. نگاهی که ظرفیت بالایی برای ستیزه‌جویی و خشونت دارد. آخرین آن دادن این جایزه به خانم ماچادو رهبر اپوزیسیون ونزوئلا است. نفی رژیم‌ها مترادف با تأیید هیچ اپوزیسیونی نیست. آنان باید از طریق ایجابیات خود را اثبات کنند و نه از نفی حکومت‌هایی که با آنها مبارزه می‌کنند.اگر سالها طول کشید تا آنگ سان سوچی ضمیر خود را نشان دهد خانم ماچادو یک لحظه هم تأمل نکرد و جایزه را به ضمیر واقعی‌اش یعنی دونالد ترامپ اهدا کرد و این ضربه سنگینی به کمیته جایزه صلح نوبل بود.

صلح‌طلبی بسیار فراتر از مبارزه‌جویی است. به‌ویژه صلح‌طلبان باید نزد طرفداران خود به اصول صلح‌طلبی ملتزم باشند. اگر قرار بود گاندی و ماندلا هم مثل خانم سوچی دنباله‌روی مطالبات مردم‌ستیز و نژادپرستانه آحاد جامعه باشند امروز میراث وحشتناکی از خود بجا گذاشته بودند. جایزه صلح نوبل را برای آینده افراد نمی‌دهند.

اوباما هنوز در کاخ سفید مستقر نشده بود که جایزه را گرفت، سپس تحت پوشش مبارزه با تروریسم، بیشترین حجم حملات را علیه افراد و زنان و‌ کودکان خانواده‌های بی‌گناه در افغانستان و سایر نقاط دنیا انجام داد. سوچی نیز همینطور است. عده‌ای نیز مبارزه می‌کنند تا جایزه‌ نوبل را بگیرند و هنگامی که گرفتند، می‌روند دنبال زندگی در خارج و رسالت خود را فراموش می‌کنند.

جایزه صلح برای اینها همه چیز است در حالی که برای ماندلا هیچی نیست. برای نوبل افتخار است که او‌ را برنده جایزه خود دانسته است. این گونه جایزه دادن به صلح، آن را به مذبح جنگ و ابتذال می‌برد و این جایزه ابزاری برای ستیز و جنگ می‌شود. اصل اساسی متمایز کردن مرز ظریف میان مبارزه و صلح‌طلبی است؛ مبارزانی که واقعاً صلح‌طلب باشند در تاریخ اندک هستند.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

آخرین اخبار