میترسم فردا نتوانم تماماش کنم/ سوم دیماه، سالروز تولد محمدابراهیم باستانیپاریزی
سوم دیماه، سالروز تولد محمدابراهیم باستانیپاریزی، تنها یادبود یک مورخ نامدار نیست؛ فرصتی است برای بازخوانی یک «روش». روشی که، نه در دانشگاه محبوس ماند، نه به تاریخنویسی بیپشتوانه فروغلتید.
نیمهشب بود؛ واپسین روزهای حیات استاد و هجوم بیماری و ناتوانی. مهندس حمید باستانیپاریزی، فرزند، برای احوالپرسی از پدر پایین آمد. او را دید که از خواب برخاسته، پشت میز تحریر نشسته و قلم در دست، تند و بیوقفه مینویسد. پرسید: «بابا، اینوقت شب؟ چهکار میکنید؟» استاد سر بلند کرد و گفت: «مقالهای است که قولاش را به روزنامه اطلاعات و آقای دعایی داده بودم… میترسم فردا نتوانم تماماش کنم.» (نقل از کتاب باستانیپاریزی شدن) این صحنه، تنها یک خاطره خانوادگی نیست؛ چکیده زیست فکری محمدابراهیم باستانیپاریزی است.
مردی که تا واپسین لحظات زندگی، تاریخ را نه شغل میدانست، نه سرگرمی؛ بلکه تکلیفی اخلاقی. برای او، نوشتن نوعی «پاسخدادن» بود؛ پاسخ به گذشته، به مردم کویر، به حافظه جمعی یک ملت و به وجدان خویش. آن شب، فقط مقالهای را تمام نمیکرد؛ او همان روشی را به پایان میبرد که سراسر عمرش را شکل داده بود؛ وفاداری به کار ناتمام تاریخ. سوم دیماه، سالروز تولد محمدابراهیم باستانیپاریزی، تنها یادبود یک مورخ نامدار نیست؛ فرصتی است برای بازخوانی یک «روش». روشی که، نه در دانشگاه محبوس ماند، نه به تاریخنویسی بیپشتوانه فروغلتید.
او راهی میانه گشود و با کوششی مثالزدنی آن را پیمود؛ از پاریز تا پاریس، از روایتهای محلی تا افقهای جهانی. پاریز برای او صرفاً زادگاه نبود؛ زاویه نگاه بود. تاریخ را پیشازآنکه در کلاس درس بیاموزد، در مسجد و بازار، در حافظه شفاهی کویرنشینان و در زندگی روزمره مردم تجربه کرد. همین تجربه زیسته به او آموخت که تاریخ اگر از مردم جدا شود، تاریخ نیست و اگر از پژوهش فاصله بگیرد، خاطرهای بیریشه است.
هنر بزرگ او، پیوند زدن این دو ساحت بود؛ بیادعا، اما ماندگار. سادگی نثر و طنز شیریناش، گاه به خطا نشانه سطحینگری پنداشته شد؛ حال آنکه در پس این زبان روان، روشی دقیق از نقد سلبی و ایجابی نهفته بود. او هم روایتهای رسمی را به پرسش میکشید، هم از سکوت اسناد، معنا استخراج میکرد. طنز برایش ابزار سرگرمی نبود؛ روشی بود برای شکستن دیوار بیاعتمادی میان مردم و تاریخ رسمی. آثار پرشمارش، نمونههای درخشان این راهبرد هوشمندانهاند.
در نگاه باستانیپاریزی، تاریخ ملک انحصاری قدرت نبود. در حماسه کویر نشان داد که کویر نه حاشیه تمدن، بلکه خاستگاه نوعی خرد زیستی، صبر تاریخی و خلاقیت فرهنگی است. از «معجزه روستا» سخن گفت و یادآور شد که بسیاری از بزرگان فرهنگ ایران، از دل همین جغرافیای بهظاهر محروم برخاستهاند.
برای او، یک آسیاب کهنه، یک ضربالمثل محلی یا نامهای طنزآمیز از عصر قاجار، اگر درست خوانده شود، بهاندازه یک فرمان رسمی تاریخی معنا داشت. دغدغه محوری باستانی پاریزی، هویت ایرانی بود؛ هویتی که در شمعی در توفان به شمعی لرزان اما خاموشنشدنی تشبیه میشود.
او باور داشت راز ماندگاری ایران در پیوند زبان فارسی، تنوع فرهنگی، تساهل تاریخی و سازگاری خلاق با جغرافیاست. ایرانیان، در روایت او، قربانیان منفعل تاریخ نبودند، بلکه کنشگرانی سازگار و مبتکر بودند. او از پیشگامان جدی گرفتن تاریخ محلی بهمثابه بنیان تاریخ ملی بود. تصحیح و احیای آثاری چون تاریخ کرمان (تاریخ وزیری) صرفاً کاری دانشگاهی نبود؛ تلاشی برای بازسازی حافظه تاریخی نواحی بود و اثبات این گزاره که تاریخ ایران، حاصل پیوند تاریخهای محلی است.
ذهن پاریزی، با وجود ریشهداشتن در پاریز، به جهان گشوده بود. در (سایههای کنگره) از علاقه به سفر به پاریس میگوید؛ نشستن در کافهای و نوشیدن قهوهای، نه از سر شیفتگی، بلکه برای جابهجایی زاویه نگاه. دیدن ایران از بیرون، برای فهم عمیقتر درون. همین فاصلهگیری آگاهانه، او را از بسیاری تعصبهای رایج تاریخنگاری رهانید. او تاریخنگاری ایران را در دو سطح غنی کرد؛ سطح مردم و سطح پژوهش. به ما آموخت تاریخ اگر فقط برای خواص نوشته شود، نیمهجان است و اگر فقط برای عامه، بیپشتوانه. این راه میانه، رهرو نیافت. آیا به دعای سیمین فصیحی بود یا بهتعبیر عبدالرسول خیراندیش، بهدلیل دشواری چنین رویکردی؟ حتی در واپسین انتخاب، از مردم جدا نشد.
پاسداشت باستانیپاریزی، بازخوانی آثارش و وفادارماندن به همان تعهدی است که نیمهشب آخر نیز رهایش نکرد؛ تمامکردن کار تاریخ، به احترام مردم. سوم دیماه، فرصتی است برای بازگشت به آثار او و درک این درس ماندگار: تاریخ، زمانی زنده است که نویسندهاش در برابر مردم، احساس مسئولیت اخلاقی کند؛ همان تعهدی که نیمهشب آخر، قلم را از دستاش نینداخت.