| کد مطلب: ۱۶۹۵۸

شما را بر همه عالم گزیدیم

سریال «ماده سیاه» داستان عشق در دالان‌های جهان‌های موازی است

«امکان» و معادل‌هایش در زبان‌های مختلف یکی از واژه‌ها و مفاهیم عجیب بشری است. انگار هستی هر چیزی، پدید آمدن امکان بالفعل موجود از میان بی‌نهایت‌ امکان بالقوه ناموجود است. از تراژدی‌های زندگی این است که خیلی اوقات آدم ناچار می‌شود یک امکان را برگزیند و بی‌نهایت امکان دیگر را کنار بگذارد. امکان‌های از دست‌رفته‌ بعضاً شاید برای همیشه از دست بروند؛ تقریباً اکثر قریب به اتفاق‌شان. به‌خصوص که مسئله زمان در میان است. انتخاب‌های ما در لحظه، دقیقه، سال و دهه پیش دیگر قابلیت تعویض شدن ندارند. دیگر نمی‌توان لحظه پیش را برگرداند و انتخاب دیگری کرد و نتیجه آن را دید و نسبت به دیگر انتخاب‌ها سنجید بعد دست به انتخاب زد.

البته که همه جهان و وضعیت زندگی ما ناشی از انتخاب‌هایمان نیست، که ای‌کاش چنین بود و هرکس تماماً مسئول زندگی‌اش می‌بود. ولی میان امکان‌های بالقوه و امکان بالفعل معمولاً ما کمترین دخل و تصور را داریم. نظریه شبه‌علم‌گونه «جهان‌های موازی» دال مرکزی‌اش وجود همین امکان‌هاست. امکان جهان دیگری به جز جهان موجود که در حال تجربه کردن آن هستیم. نظریه‌ای که تا به حال دست‌مایه داستان‌ها و فیلم‌های بسیاری شده است.

یکی از مؤخرترین داستان‌هایی که ملهم از جهان‌‌های موازیست، سریال «ماده سیاه» است که توسط کمپانی «اپل‌تی‌وی‌پلاس» تهیه و پخش شده است. دانشمند فیزیک کوانتومی به نام «جیسون دسن» با بازی «جوئل اجرتون» که از طریق استادی دانشگاه امرار معاش می‌کند، زندگی معمولی‌ای دارد اما کنار همسر و تنها فرزندش خوش است. روزگارش عادی و بر روال است تا اینکه یک شب توسط خودش، در واقع نسخه‌ای از خودش در جهان دیگری، دزیده می‌شود و از آن به بعد دائماً در حال تقلا برای برگشتن به پیش همسرش «دانیلا» با بازی «جنیفر کانلی» و البته پسرش است. «ماده سیاه» داستان مردیست که میان همه امکان‌های عالم، امکانِ عشق را برگزیده است. جهان موازی به مرد نشان می‌دهد که نمی‌شد هر دو را با هم داشت.

ذات دنیا همین است؛ برای به دست آوردن چیزی باید میلیاردها چیز دیگر را از دست داد. قصه کمی که جلوتر می‌رود متوجه می‌شویم که نسخه خودخواه و شاید بتوان گفت نسخه بدِ جیسون، آنجا جهانش از نسخه خوب جیسون جدا شده که خوبِ داستان در کنار دنیلا بودن را انتخاب کرده است و جیسون بد قصه توسعه فیزیک کوانتوم را. نسخه بد به‌ظاهر همه چیز دارد؛ ثروث بسیار، شهرت زیاد، قدرت دستگاهی که به او امکان می‌دهد به هر چیزی فکر می‌کند دسترسی داشته باشد.

اما این جیسون، حسرت آن جیسونی دارد که  معلمی ساده مانده و عشق دنیلا و مهر پسرش را دارد. جیسون بد می‌خواهد این‌ها را داشته باشد آن‌ها را هم. این که چه می‌شود را هنوز نمی‌دانیم ولی می‌دانیم که جیسونی که طعم عشق دنیلا را چشیده است لحظه‌ای به دنیای دیگر فکر نمی‌کند. انگار مصداق همان که گفت همه جز شهید راه عشق با حسرت از این جهان می‌روند. داستان ماده سیاه بیشتر از اینکه داستان جهان موازی باشد داستان عشق است. انگار عشق میان همه امکان‌های دیگر تنها مأمن و پناهگاهیست که آدمی در آن آرام می‌گیرد.

Dark Matter TV Serise

ماده تاریک جز این حکایت دیگری را هم می‌خواهد بگوید. حکایت «شر من». انگار که پیری بیخود نگفته بود «الهی من را شر من برهان». بزرگترین دشمن جیسون در داستان ماده تاریک همان جیسون است. جیسون شریف توسط آن جیسون دیگر مورد حسادت قرار گرفت، ربوده شد و به تعلیقی که انگار بی‌انتهاست پرتاب شد. گویی ماده سیاه این را هم می‌خواهد به ما بگوید که هیچ چیز برای شما مثل انتخاب‌های نادرست‌تان نمی‌تواند دشمن شما شود.

البته که می‌توان به فلسفه این داستان خرده گرفت که چنین هم نیست و همه چیز یکسره به انتخاب‌های ما مربوط نمی‌شود و اساساً آدمی بیچاره‌تر از این حرفاست، ولی با توجه به نقشی که برای فاعلیت انسان در سرنوشت خودش قائل است تا به حال که 5 قسمت این سریال پخش شده، قصه پرشتاب، پر تعلیق دیده‌ایم که حول ایده خودش استوار و منسجم است و خلاف داستان‌های مشابه‌اش اصلاً هم گیج‌کننده نیست. قصه‌ای که می‌خواهد بگوید عالم عشق از همه دیگر عوالم خوش‌تر است.

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی