مبدع قدرت نرم/ کوروش قرنها پیش از جوزف نای، اهمیت مفهوم قدرت نرم را در حکمرانی دریافته بود
پارسیان، کوروش را «پدر» مینامیدند؛ زیرا او بود که بهمثابه رهبری فرهمند، جمعیتهای متفرق درون این سرزمین را متحد کرد و با بهرهبرداری از فنون حکمرانی موفق شد با کمترین تنش ممکن، راههایی برای ائتلاف، تعامل و همکاری میان گروههای مختلف فراهم آورد. در بُعد خارجی نیز نبوغ نظامی و عزم خللناپذیرش، او را به فرماندهی قابل اتکا در لحظات بحرانی تبدیل کرد که میدانست چگونه باید جنگید.
پارسیان، کوروش را «پدر» مینامیدند؛ زیرا او بود که بهمثابه رهبری فرهمند، جمعیتهای متفرق درون این سرزمین را متحد کرد و با بهرهبرداری از فنون حکمرانی موفق شد با کمترین تنش ممکن، راههایی برای ائتلاف، تعامل و همکاری میان گروههای مختلف فراهم آورد. در بُعد خارجی نیز نبوغ نظامی و عزم خللناپذیرش، او را به فرماندهی قابل اتکا در لحظات بحرانی تبدیل کرد که میدانست چگونه باید جنگید.
برای نمونه، حمله او به لیدیه اگر بهبهانه سرمای زمستان بهتعویق میافتاد، شاید به موفقیت نمیرسید. بااینهمه او در اوج سرما به قلب لیدیه تاخت و دشمن را غافلگیر کرد. در این نبردها نیز البته جنگ نزد او اصالتی نداشت و برای نمونه برخلاف حاکمان آشوری که هر کجا را تسخیر میکردند، ویران میکردند و به نزاع با دین و آیین مردماناش برمیآمدند، او راه صلح و اصلاح را برمیگزید و میکوشید تا در این مسیر نیز با احترام به تفاوتها، راهی برای مصالحه فراهم آورد.
همین بنیادهای تعامل در داخل و صلح در خارج، بنیادهای تمدن ایرانی را تحتتاثیر گسترده خود قرار داد و مایه احترامی دیرپا به این تمدن کهن شد. ازقضا راز ماندگاری ایران در طول تاریخ نیز همین انعطافپذیری و قدرت تطبیق بالایی بوده است که نمونه اعلای آن را میتوان در این بصیرت کوروش یافت که دریافته بود راه ماندگاری و ارتقای قدرت سیاسی، نه از نظامیگری که از نظامبخشی میگذرد. بههمیندلیل در رفتار سیاسی کوروش نمونههای فراوانی دیده میشود که حکایت از توانایی بالای او در نگرش اصلاحجویانه و درک استراتژیک دارد. طبق چنین نگرشی، قرار نیست غلبه نظامی بهانهای باشد بر دگرگونی بنیانبرافکن مناسبات پیشین.
نمونهای از این کنشها را میتوان در برخورد او با حاکمان شکستخورده به تماشا نشست. همانطور که والتر هینتس بهدرستی اشاره کرده است کوروش سه امپراتوری ماد، لیدیه و بابل را ساقط کرد، اما آستیاگ، کرزوس و نبونعید را نکشت، بلکه به تبعید آنها بسنده کرد. چنین رفتار بیسابقهای در جهان باستان را میتوان به انحای مختلف توجیه کرد. برای مثال برخی چنین کنشها و نیز سوگواری او و دربار پارس برای کشتهشدن پسر پادشاه بابل را مصداقی از روحیه جوانمردی او دانستهاند که البته بیراه هم نیست اما شاید تمام ماجرای رفتار کوروش را فهم نکنند، زیرا از وجه سیاسی منش و روش او غافل میمانند.
کوروش از این زاویه بیش از هرچیز دولتمردی است معتقد به اصول و مبانی اخلاق سیاسی که میداند بدون قدرت سخت نمیتوان کاری از پیش برد، اما این را نیز میداند که فقط نمیشود با تکیه بر قدرت سخت به پیش رفت. او شیری است که میداند، باید گاهی نیز روباه بود. بنابراین او با مواجهه معقولانه با رخدادهای سیاسی قدرت، نرمی ایجاد میکند که هنوز پس از قرنها ذخیرهای حیاتی برای تمدن ایرانی و انسانی ـ هر دو ـ است. اینکه بابلیان، کوروش را «برگزیده مردوک» و یهودیان او را «مسخشده خداوند» میدانستند، گزنفون او را حکمران آرمانی میخواند، قرنها بعد ماکیاوللی و هگل او را میستایند یا بنیانگذاران آمریکا چون جفرسون از شخصیت او الهام میگیرند، گویای این نکته است که او وقتی وارد بابل میشود و اصول حقوق شر همچون امنیت، آزادی مهاجرت، مذهب، عقیده و... را محترم میشمارد، متوجه این واقعیت اساسی است که «با سرنیزه هرکاری میشود کرد، اما بر آن نمیتوان نشست.» شاید بههمیندلیل هم باشد که امروزه نام او بیش از هرچیز، با منشوری که در بابل و به احترام مردمان آن سرزمین به زبان اکدی نوشته شده، بهیاد آورده میشود تا کوروش یکی از معدود رهبران جهان باستان باشد که هنوز برای جهان امروز حرفی برای گفتن دارد.