تاریکخانه نوعی بیانیه شخصی
نمایشگاه یکروزه «تاریکخانه» از مریم تختکشیان، عکاس شناختهشده سینمای ایران، تجربهای متفاوت اما در امتداد مسیر کاری اوست. تختکشیان که پیشتر در مجموعههایی چون «بیستاره» (۱۳۹۴) توجه خود را معطوف به حاشیهها و فراغت نابازیگران کرده بود، اینبار سراغ خودِ مادهی عکاسی رفته است؛ نگاتیو.

«آنچه عکاسی را از سایر تصویرها متمایز میکند این است که عکاسی همواره میگوید: این بوده است.» این جمله رولان بارت برای تحلیل آثار تختکشیان بسیار مهم است. نگاتیوها در نمایشگاه او، حتی بدون نشان دادن تصویر مشخص، باز هم حامل همان «این-بوده» هستند؛ چراکه وجود فیزیکیشان گواهی بر واقعه ثبتشده است.
نمایشگاه یکروزه «تاریکخانه» از مریم تختکشیان، عکاس شناختهشده سینمای ایران، تجربهای متفاوت اما در امتداد مسیر کاری اوست. تختکشیان که پیشتر در مجموعههایی چون «بیستاره» (۱۳۹۴) توجه خود را معطوف به حاشیهها و فراغت نابازیگران کرده بود، اینبار سراغ خودِ مادهی عکاسی رفته است؛ نگاتیو. «دیدن هرگز بیطرفانه نیست؛ ما همواره با چیزهایی که دیده نمیشوند احاطه شدهایم.» این جمله برجر با نگاه تختکشیان پیوند دارد: در «بیستاره»، او سراغ کسانی رفت که دیده نمیشدند و در «تاریکخانه»، سراغ مادهای رفت که معمولاً پنهان پشت عکس باقی میماند.
نگاتیو در تاریخ عکاسی همواره واسطهای بوده است میان جهان واقع و تصویر، میان نور و ظهور. رولان بارت در اتاق روشن از «این-بوده»ی عکس سخن میگوید؛ اما در «تاریکخانه»، تختکشیان نه به محتوای ثبتشده، بلکه به جسمانیت خود نگاتیو چشم دوخته است. پیچوتابها، خمیدگیها و چینخوردگیهای فیلم عکاسی در آثار او بهشکلی مجسمهوار تصویر شدهاند.
اینجا نگاتیو از نقش شفافه و میانجی رها میشود و خود بدل به فرم میگردد. نوار فیلم در عکسهای تختکشیان، یادآور پیکرههای مینیمال مدرن است: خط، پیچش و حجم. ازهمینرو میتوان آثار او را در امتداد سنتی دانست که از مجسمههای نائوم گابو و جنبش کانستراکتیویسم تا فرمهای معاصر ادامه یافته است. اما درعینحال این نگاتیوها حامل حافظهاند؛ خاطرهای از تصاویری که ثبتشده و حالا به چشم ما ناپیدا مانده است. تاریکخانه که بر عکس عنوانش، نه در یک فضای بسته و تاریک، که در یک فضای باز و خیابانی به نمایش درآمده، استعارهی است از آنچه در خیابان رخ میدهد. و نگاتیو بهمثابه تن، سعی دارد آنچه ظهور پیدا نکرده و جای آن در خیابان خالی است را برملا کند.
نکته کلیدی در این نمایش اخیر، حضور لکهها و برشهای قرمز است. این رنگ، نه تزئینی است و نه تصادفی: بهتعبیر خود هنرمند، «تاچ» قرمز با چسب برق ایجاد شده و همچون زخمی بر بدن نگاتیو نشسته است. در سنت نشانهشناسی رنگ، قرمز همواره دلالت بر خون، خطر، هشدار و مرز داشته است. در متن نمایشگاه آمده بود: «نه عکس – نه کلمه / My world these days… / No photo, No word. » این فقدان زبان و تصویر، با خط قرمز پیوند میخورد: ردی بر پیکره تاریخ که یادآور سانسور، جراحت و زخمهای زیسته اجتماعی است. پیوند میان فرم صنعتی نگاتیو و خط قرمز، یادآور همانچیزی است که سوزان سانتاگ در درباره عکاسی (1977) به آن اشاره میکند: «عکسها نهتنها ثبتکننده، که حامل خاطره جمعیاند.» در اینجا نگاتیوها، بدون نشاندادن هیچ تصویری، خود به سندی خاموش از روزگار بدل میشوند.
اگر در نمایشگاه «بیستاره» تختکشیان به تعبیر جان برجر، «به دیدن کسانی که دیده نمیشوند» توجه داشت، در «تاریکخانه» اساساً به رسانهای پرداخته که خود ابزار دیدن است. در اولی، او به حاشیهنشینان صحنه سینما میپرداخت؛ در دومی، به حاشیهی خود عکاسی. این تغییر مسیر نشاندهنده بلوغ نگاه هنرمند است: از توجه به محتوا و سوژه انسانی، به تأمل بر فرم و ماده تصویری. آثار ارائهشده، بهویژه در اندازههای بزرگ (۱۰۰×۸۰ سانتیمتر)، کیفیتی مجسمهگون پیدا میکنند. چین و تابهای نوارها یادآور رقص یا بدن پیچیده در فضاست.
ازسویدیگر، انتخاب زمینه سفید و حذف هر بافت یا فضای پیرامونی، نوعی ایجاز بصری ایجاد کرده است. این سادگی، اجازه میدهد نگاتیو بهمثابه «ابژه» دیده شود، نهصرفاً ابزار. «تاریکخانه» را میتوان نوعی بیانیه شخصی دانست. تختکشیان در این مجموعه با کنار گذاشتن عکس بهمعنای مرسوم، میگوید: «نه عکس – نه کلمه». او در مواجهه با جهانی پرهیاهو، سکوت و فقدان را برگزیده است. نگاتیوهای پیچیده و زخمی، تصویریاند از تاریخ و حافظهای که نه به نمایش درمیآید، بلکه در خاموشی و پیچش خود باقی میماند.
درنهایت این مجموعه نشان میدهد که مریم تختکشیان همچنان در حال کندوکاو در مرزهای عکاسی است؛ از ثبت نابازیگران در حاشیه سینما تا تصویرکردن خود ماده عکاسی. خط قرمز او بر تن نگاتیو، همان ردّی است که بر تن تاریخ میماند. اینکه در ابتدا گفتم این نمایش او را میتوان بهتعبیریکه گفته شد، در ادامه نمایشهای پیشین او قلمداد کرد بهخصوص با «بیستاره» پیوند زد، از این جهت است که: آنجا پرداخت به «بازیگران بیتوپ» بود؛ اینجا خود توپ، یعنی رسانه عکاسی، موضوع قرار گرفته است. هر دو پروژه یک هدف مشترک دارند؛ دیدن آنچه دیده نمیشود.