سینما یعنی پاسداشت دموکراسی/درباره درخواستی ساده که بیش از یکقرن است از ما دریغ شده است
امسال قرار است روز ملی سینما را در وضعیتی جشن بگیریم که کشور جنگی سخت را از سرگذرانده و متعاقباش در این دوماهواندی که از آن رخداد موحش گذشته، ساختار حکمرانی کشور علاقهای وافر به «سینمای ملی» از خود نشان داده. «ملیگرایی» دوباره محملی شده برای آنکه دیدگاههای متکثر در زیر چتری یکسانساز و همگرا گرد هم آیند و در مقابل دشمن خارجی، ملیّت و ایرانیت را پاس بدارند.

امسال قرار است روز ملی سینما را در وضعیتی جشن بگیریم که کشور جنگی سخت را از سرگذرانده و متعاقباش در این دوماهواندی که از آن رخداد موحش گذشته، ساختار حکمرانی کشور علاقهای وافر به «سینمای ملی» از خود نشان داده. «ملیگرایی» دوباره محملی شده برای آنکه دیدگاههای متکثر در زیر چتری یکسانساز و همگرا گرد هم آیند و در مقابل دشمن خارجی، ملیّت و ایرانیت را پاس بدارند. در اینکه باید سینمای ایران را قدر دانست و روزی در سال را به پاسداشت آن اختصاص داد، شکی نیست.
نهتنها شکی نیست بلکه باید بیشازپیش بر آن تأکید کرد، چراکه سینما یکی از موفقترین ساحتهای فکری-فرهنگی در این مملکت بوده که بهرغم تمام فشارها و معذوریتها توانسته به کار خود ادامه دهد و سیمایی جهانی بیابد. تداوم سینما در کشور ما چیزی شبیه به معجزه بوده. در کشوری که نهتنها ساختارهای فرهنگیاش بلکه تمام نهادهایش در تمام عرصهها اصطلاحاً «کلنگی» بودهاند و «کوتاهمدت»، اصل تداوم و بقا در آن خود موهبتی عظیم است.
هرچند بخشی از این تداوم به لطف استحاله در ساختارهای مافیایی اقتصاد ایران و بازتولید شعارهای رسمی ممکن شده، اما بههر روی به بقای سینما انجامیده. اینها را نمیگویم که بگویم، باید به کم راضی باشیم و شکرگزار همین «بودن حداقلی سینما»؛ ازاینجهت میگویم که بدانیم نفْس داشتناش را باید پاس بداریم و در پویایی و باروریاش بکوشیم. دلیلاش ساده است؛ ازآنرو که نفْس هنر، یعنی دگراندیشی و نفی فاشیسم. نفْس هنر، یعنی تفکر و حضور «دیگری».
امسال دقیقاً ۱۲۵ سال ناقابل از ورود سینما به ایران (با همهی وقفهها و مصائب دردناکی که بر آن رفته) میگذرد. و این زمان کمی نیست. تاریخ سینما در ایران حتی از تاریخ مبارزات دموکراسیخواهانه در این کشور و طلیعهاش یعنی انقلاب مشروطه بیشتر است. نهفقط قدمت بیشتری داشته بلکه اگر نیک بنگریم توفیقات اولی از دومی بسیار بیشتر بوده. جرقههای هردو از تماس و مراوده با «غرب» زده شد. اولی را حاکم وقت با دست خود به ایران آورد و دومی را مطبوعات و منورالفکرهایمان با تکیه بر آموزههای آزادیخواهانه در طلب کنستیتوسیون بهزور به همان حاکم وقت تحمیل کردند و به ایران هدیه دادند.
آن حاکم وقت البته شاید نمیدانست که این هردو یکی است و ایبسا شمشیر دومی در ستیز با استبداد بُرنّدهتر نیز باشد. آنچه او شیفتهوار و ذوقزده از فرنگ برای ایران تحفه آورد، دموکراتیکترین صورت هنر، بیگمان شاید تودهایترین و فراگیرترین شکل هنری که تاریخ به خود دیده، بود. از بادیو آموختهایم که سینما این قدرت را داشت و دارد که دیگر هنرها را از تمام استلزامات آریستوکراتیکشان جدا کند و آنچه مردمی است را باقی بگذارد.
این خصلت تکین سینماست. سینما انسانیت و مردم را از تمام ملزومات نخبهگرایانهی هنرهای دیگر بینیاز میکند و از همینرو در کنه خود پرده از یک دموکراسی ناب و خالص برمیدارد که دیگر به هیچچیز فروکاستنی نیست. آری اینگونه است که «سینما در مقام نقاشی منهای نقاشی، موسیقی منهای موسیقی، رمان منهای سوژهها، تئاتر خلاصهشده در افسون بازیگران، آری، سینما در مقام فرآیند مردمیشدن (popularisation) تمام هنرها را تضمین میکند. به همین سبب است که رسالت سینما کلی است و شمول عام دارد.[…] هنر هفتم، هنر تودهای است زیرا فرآیند دموکراتیکسازی فعال شش هنر دیگر است».
آنچه مظفرالدینشاه به همراه ابراهیمخان عکاسباشی به ایران آورد از همان زمان تا بهرغم تمام مساعی برای تحدید و تدبیرکردنش همچنان در جانب مردم ایستاده. چون ذات آن، چیزی جز این نیست. انقلاب مشروطه و تمام 120سال مبازرهی ما برای دموکراسی هنوز ناکام بوده اما سینما کار خودش را کرده.
حالا اما در پی تجاوز وحشیانهی رژیم فاشیستی-آپارتایدی اسرائیل به ایران، دوباره عدهای یاد سینما افتادهاند تا بیاید و همدلی ایجاد کند و سدی شود برای محافظت از ایرانمان. غافل از اینکه سینما در دل خود همین بوده. سینما قرار بوده، خواست ما برای سیادت بر سرنوشت خودمان را بدل به تمرین و خواستی هرروزه کند؛ بیواسطهترین فرم تحقق حاکمیت مردم بر مردم باشد.
«سینمای ملی»؟ تا حالا عبارتی بیمعناتر از این به گوشتان خورده؟! سینما در اساس ملی (در موسعترین و غیردگماتیکترین شکل آن) و مردمی است. آن سینمایی که بهشکل رسمی، دستوری و حکومتی تبلیغ و ترویج میشود، است که نسبتی با سینما ندارد.
سینما اگر فهمیده میشد، اگر بهحال خود رها میشد تا آزادانه آنچه میخواهد بگوید، اگر بزرگانش تبعید و خانهنشین نمیشدند و تن به سکوتی اجباری نمیدادند، قرار بود دقیقاً از همان ملیّت و مردمی دفاع کند که حال پس از دههها عدهای بهدنبال جلبنظر آنهایند.
میتوانیم روز ملی سینما را پاس بداریم دقیقاً با یک کار ساده؛ سینما، ملت و ملیّت را بهحال خود رها کنیم تا نفس بکشند. تا بگویند، تا شنیده شوند، تا نقد کنند، تا از ایرانشان محافظت کنند. خیلی ساده است. سادهتر از آنچیزی که فکرش را بکنید.
جامعهی ایران سالهاست هنر حکومتی را پس میزند. هنر حکومتی و سینمای حکومتی، فرسنگها از سلیقه و خواست مردم جاماندهاند. ما در وضعیتی قرار داریم که دیگر هیچکدام از این عبارات (سینمای ملی)، دیگر معنایی برای هیچکس ندارد.
اگر قرار است از «شهروند انقلابی» به «ایرانی ملیگرا و میهنپرست» گذر کنید، این را در درجهی اول باید با حفظ احترام به آن «شهروند ایرانی» فارغ از هر عقیده، نژاد، قومیت و مذهبی که دارد، انجام دهید.
هم سینما در ایران راه خودش را یافته، هم مردم میدانند که یک جنایتکار جنگی نمیتواند منادی دموکراسی برای کشورشان باشد. ضامن تحقق این امر اما پذیرش شعور تودهی مردم در تحقق خواست و اعمال ارادهی خود است. ضامن این امر، احترام به ذات دموکراتیک سینماست. مخاطب این حرفهای من اما ساختار سیاسی نیست.
با تمام سادگی آنقدر ساده نیستم که فکر کنم قرار است از این تابستان در سیاستهای بسته و واپسگرایانهی ساختار فرهنگی مملکت تغییری ایجاد شود. غرض از اینها صرفاً یادآوری این نکته است که ما برای پاسداشت سینما نیازی به هیچچیز نداریم، جز خود سینما در نابترین و رهاترین فرم آن و وطنی که بتوانیم در آن هرآنچه میخواهیم بسازیم و بگوییم. همین خواست ساده البته بیش از یکقرن است از ما دریغ شده، ولی مبارزه ادامه دارد. تحت هر شرایطی و حتی در زمانهای به تاریکی و دهشت زمانهی اکنونمان.
هنر و سینما میمانند… ایران میماند. جز اینها اما همهچیز رفتنی است.
* نقل قول از آلن بادیو در این یادداشت، از مقاله «سینما مظهر دموکراسی»، ترجمهی صالح نجفی آورده شده.