| کد مطلب: ۱۳۶۸۳
سینمای ایران بی‌پناه شده است

گفت‏‌وگو با حجت‏‌الله ایوبی رئیس اسبق سازمان سینمایی

سینمای ایران بی‌پناه شده است

امروز بر هر سینماگر دلسوز و اهل هنر و فرهنگ پوشیده نیست که سینمای ایران، بحرانی‏ترین دوران خود را طی می‏کند و ادعاهای شعاری مدیران سینمایی درباره روزهای خوب سینما بیشتر به طنز ‏می‏ماند که شاید برای خنده سوژه بدی نباشد، اما اهل خِرد می‏دانند که در پسِ این کمدی، سینما درگیر چه بحران تراژیکی است. واقعیت این است که در این وضعیت، چشم‏انداز روشنی از آینده سینمای ایران وجود ندارد. با این حال حجت‏الله ایوبی، رئیس اسبق سازمان سینمایی به قدرت هنر و سینما خوشبین است و با ارجاع به تجربه‏های تاریخی از گذار سینمای ایران از بحران‏های مختلف باور دارد که می‏توان به آینده سینمای ایران خوشبین بود. در این گفت‏وگو، او ضمن آسیب‏شناسی سینمای ایران در وضعیت کنونی، دلایل امیدواری خود را در چشم‏انداز سینمای ایران توضیح می‏دهد.

‌به باور بسیاری از منتقدان، اگر پیش از این، سینمای ایران درگیر بحران مخاطب بود یا مشکلات اقتصادی داشت اما حالا دچار بحران هویت است. درواقع این خود سینما و سینماگران هستند که دچار بحران شده‌اند. از بحران امنیت کاری تا بحران مشروعیت. حتی برخی از ظهور سینمای مهاجرت یا سینمای در تبعید در آینده نزدیک حرف می‌زنند که نشانه‌های آن را از همین حالا در جشنواره‌های بین‌المللی شاهدیم. تداوم این روند موجب می‌شود که شاهد تولید فیلم‌های ایرانی باشیم که به قواعد و سیاست‌های داخلی تولید فیلم تن نمی‌دهند. شما باتوجه به اینکه چند سالی متولی سازمان سینمایی و رایزن فرهنگی بودید، فکر می‌کنید الان سینمای ما در کجا ایستاده و چه چشم‌اندازی را برای آینده سینمای ایران ترسیم می‌کنید؟

واقعیت این است که سینمای ایران همیشه بحران‌هایی داشت و تنها شکل آنها متفاوت بود و اتفاقاً در دل همین بحران‌ها هم راه خود را پیدا کرد و پیش رفت؛ بحران مخاطب، بحران سالن سینما، بحران مالی و اقتصادی، بحران مشروعیت. مثلاً در همان ابتدای انقلاب برخی از بنیان با حضور و موجودیت سینما مخالف بودند و این موجب بحران مشروعیت برای سینما شده بود. همچنین درگیری و جنجال‌هایی بر سر سینما شکل گرفت که اوج آن در سال 90 و بسته شدن خانه سینما در دوره دوم رئیس‌جمهوری احمدی‌نژاد بود. می‌خواهم بگویم سینما همیشه درگیر چالش بود برای اینکه سینما در ایران بعد از انقلاب به‌رغم اینکه به فرمان امام خمینی(ره) به حیات خود ادامه داد اما در درون همین حاکمیت، یک عده سینما را دوفاکتو پذیرفتند و انگار ته دل‌شان سینما را به‌رسمیت نشناختند یا دست‌کم آن را به‌مثابه رسانه‌ای که تنها باید در خدمت آرمان‌های‌شان باشد به‌رسمیت می‌شناختند. در مقابل‌شان در همین نظام، عده دیگری بودند که به سینما و کارکردهایش باور داشتند و معتقد بودند، سینما از دستاوردهای فرهنگی این سرزمین و جامعه است و این جنگ، گریز و مناقشه بر سر سینما بین این دو دیدگاه از ابتدای انقلاب وجود داشت.

‌درواقع دو دیدگاهی که یکی سینما را به‌مثابه پروپاگاندایی رسانه‌ای می‌شناسد و دیگری به وجوه زیبایی‌شناسی و سویه‌های فرهنگی آن باور دارد...

دقیقاً. گروهی که سینما را به‌مثابه تنها رسانه تعریف می‌کردند بیشتر در پی بهره‌برداری تبلیغاتی از آن بودند. سینما اساساً برای آنها ارزش ذاتی نداشت، به قول علما، سینما برای آنها موضوعیت ندارد، طریقیت دارد. این دو تفکر به‌تدریج به یک جریان فرهنگی تبدیل شدند که سازمان، تشکیلات و بودجه دارند و حتی جشنواره‌های خودشان را دارند. درواقع نهادهای سینمایی و هنری‌ای براساس این دو رویکرد خلق شدند که به بچه‌های سینما قدرت کنشگری داد که بتوانند بین این دو نهاد موازی، مخالف و متفاوت، راهی برای خودشان پیدا کنند. به همین دلیل امر سینما در ایران که به‌واسطه ماهیت هنری‌اش یک امر بسیط است به امر پیچیده‌ای تبدیل شد و سینماگران مجبور شدند بین دو دیدگاه متناقض و نهادهای سیاست‌گذار آن، در رفت‌وآمد باشند تا بتوانند امکانی برای تولید فیلم‌های‌شان فراهم کنند. به‌عبارتی دیگر پیچیده شدن ساختار و مناسبات سینمایی موجب شد تا سینماگران هم به افراد کم‌وبیش پیچیده‌ای تبدیل شوند تا بتوانند کارشان را پیش ببرند. جالب اینکه فضا به‌گونه‌ای بود که سینماگران لابه‌لای همین فضای متناقض یاد گرفتند یا می‌توانستند امورات‌شان را تنظیم کرده و مشکلات‌شان را حل کنند. درواقع سینما با همه این موانع و چالش‌ها دارد پیش می‌رود و دستاوردهای ارزشمندی هم به ارمغان می‌آورد.

‌مثلاً وقتی به جشنواره‌هایی که در دهه ۶۰ برگزار شد نگاه می‌کنیم، می‌بینیم در آن دورانی که کشور با بحران جنگ دست به گریبان بود، فهرستی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران تولید شده و فیلمسازان بزرگی مثل مهرجویی، بیضایی، کیمیایی، تقوایی و کیارستمی در آن سال‌ها در جشنواره، فیلم داشتند و این نشان می‌دهد که سیاست‌ها و مدیریت سینمایی به‌گونه‌ای بود که با وجود بحران‌های موجود، سینما همچنان بر مدار خلاقیت می‌چرخید و تاثیرگذار بود.

به همین دلیل است که می‌گویم سینماگران ما توانستند در همان فضای پرچالش و بحران‌های مختلف، کار خودشان را بکنند و با انقیاد و انسداد مواجه نمی‌شدند. ضمن اینکه جریانی که به سینما نگاه مثبت و حمایت‌گر داشتند، فقط صاحب دیدگاه نبودند، بلکه صاحب پست، مقام و موقعیت اجرایی هم بودند و در حوزه‌های سیاست‌گذاری و مدیریت سینمایی مثل فارابی، حوزه هنری و سازمان سینمایی به درون قدرت راه یافتند و از این طریق می‌توانستند شرایطی را برای رشد سینما فراهم کنند یا دست‌کم تعامل بهتری با اهالی سینما داشتند. خود بنده به‌عنوان یکی از کسانی که مسئولیت سینمایی داشتم، یا دوستان دیگری مثل من، سعی می‌کردیم که سوءتفاهم‌های احتمالی بین سینماگران و حاکمیت را حل کنیم، بین آنها تعامل سازنده‌ای برقرار سازیم و اغلب هم نگاه حمایتگرانه به بچه‌های سینما داشتیم؛ حتی من با برخی از سینماگران به دادگاه هم می‌رفتم تا برای سینماگرانی که پرونده داشتند، بتوانم کاری انجام دهم و گره‌ای را باز کنم. درواقع ما به ایجاد همدلی بین سینماگران و مخالفان‌شان کمک می‌کردیم یا دست‌کم به تنش‌هایی که بود، دامن نمی‌زدیم تا آرامشی که لازمه فعالیت‌های هنری است، برای بچه‌های سینما فراهم شود. ما به‌عنوان مدیران سینمایی، آتش‌بیار معرکه نبودیم بلکه تلاش می‌کردیم تا آتش را خاموش کنیم. این دوره جزو دوره‌هایی است که خود مدیران ارشد آتش‌بیار معرکه شدند و به دلواپسی‌ها، نگرانی‌ها و هجمه‌هایی که به سینما می‌شود، دامن می‌زنند. گویی وجود و بقای خودشان را در گرو این تندروی‌ها می‌بینند. گویی رادیکال بودن، تندگویی و حمله به اهالی سینما به یک مسابقه تبدیل شده که مدیران می‌خواهند در آن از هم عقب نیفتند. چند سال آخر دوره احمدی‌نژاد هم چنین جوی حاکم بود. اکنون در شرایطی به‌سر می‌بریم که می‌توانم بگویم، سینما بی‌پناه شده است.

‌شاید بتوان اینطور گفت که سینما از یک استراتژیک فرهنگی به یک مقوله ایدئولوژیک تبدیل شده است. به این معنا که مدیریت سینمایی حاکم می‌خواهد سینما را به‌مثابه یک ابزار و امکانی برای بسط و بازنمایی گفتمان فرهنگی خود مورد بهره‌برداری قرار داده و جهت دهد و این قابلیت سینما به‌مثابه هنر و کارکردهای زیبایی‌شناسی را از بین برده و آن را به بخشی از پروپاگاندای دولت برای تبلیغ خود تبدیل ‌کند...

خب تقابل نگاه ایدئولوژیک و هنری به سینما همواره وجود داشته است که در آن هم باز فیلم‌های خوب ساخته می‌شد و سینما به حیات خود در شرایط نرمال‌تری ادامه می‌داد، اما حالا انگار با یک نگاه تند نسبت به سینما مواجه هستیم که با قهر، حذف و ستیز با سینما برخورد می‌کند. ببینید همیشه در سینما یک عده‌ای ممنوع‌الکار می‌شدند یا مشکل پیدا می‌کردند ولی یادم نمی‌آید که مدیران ارشد سینمایی با افتخار بگویند ما این تعداد از بازیگران را ممنوع‌الکار کردیم و آن را رسانه‌ای کنند و آن را نشان اقتدار مدیریتی خود بدانند. حداقل ظاهر را حفظ می‌کردند. من اولین‌بار است که می‌شنوم که یک مدیر ارشد اعلام می‌کند، من همه مدیران دوره قبل را حذف کردم و یکی، دو نفر باقی ماندند که آنها هم حذف خواهند شد. این نگاه قهری و حذفی به‌ویژه در حوزه فرهنگ، بحران‌آفرین و بسیار پرهزینه است. متاسفانه این گفتمان تند در بخش کوچکی از حاکمیت و جامعه مشتری هم پیدا کرده و آن روند را تقویت می‌کند. من یادم نمی‌آید که در هیچ دوره‌ای این حجم از اهالی سینما دست از کار کشیده باشند. در دوره آقای احمدی‌نژاد یکسری دست از کار کشیدند، اما تعدادشان خیلی زیاد نبود چون در همان دوره حوزه هنری و سازمان تبلیغات یک بخشی از سینما را تحت پوشش گرفت و بخشی که با فارابی و با دولت احمدی‌نژاد و سازمان سینمایی آن دوره موافق نبودند، پناهگاهی به‌نام حوزه هنری داشتند. اتفاقاً اختلاف بین سازمان سینمایی و حوزه، راهی را برای برخی از سینماگران باز کرده بود. اما حالا این طیف هم در این رادیکالیسم سینمایی حذف و از میدان خارج شدند. یک‌دست شدن و خالص‌سازی بی‌مانند و تاریخی در همه عرصه‌ها موجب ریزش بخش بزرگی شده است. یعنی امروز سینماگران برآمده از انقلاب هم دست از کار کشیدند و نمی‌توانند فیلم بسازند. نکته دیگر اینکه، در عرصه فرهنگی همیشه یک آرزویی برای جریان تندرو وجود داشته که تصور می‌کردند این سینمایی که طی چند دهه اخیر شکل گرفت، نطفه‌اش درست بسته نشده و به درد جمهوری اسلامی نمی‌خورد، لذا همواره در فکر ریل‌گذاری جدید و تغییر بنیادین مسیر پیشین بودند. درواقع آنها می‌خواستند از اول چرخ سینما را اختراع کنند و در مسیری که خود درست می‌پندارند، بچرخانند. اما این نگاه هیچ‌وقت جرأت بروز و ظهور نداشت و قدرت و توان اجرای این آرزو هم وجود نداشت. الان مدیران جدید فکر می‌کنند، وقت آن است که به‌زعم خود ریل‌گذاری تازه‌ای را انجام دهند و این خواست عده‌ای کم‌شمار و تندرو را برآورده کنند؛ دقیقاً مثلاً الگویی که تلویزیون در پیش گرفته و یک ایران دیگر در آن به تصویر کشیده می‌شود؛ ایرانی که خارج از قاب تلویزیون قابل دیدن و تماشا نیست. انگار با دو ایران موازی روبه‌رو هستیم؛ یکی در واقعیت و دیگری در قاب تلویزیون.

‌این رویکرد تند مدیران و سیاست‌گذاران سینمایی منجر به واکنش‌های افراطی هم می‌شود. مثلاً مدتی پیش اصغر فرهادی اعلام کرد که با قوانین موجود دیگر در ایران فیلم نمی‌سازد، درحالی‌که او در همین کشور فیلم ساخت و دو بار هم جایزه اسکار را برد.

متاسفانه برخوردهای قهرآمیز موجب می‌شود که سینماگران هم واکنش متقابلی نشان دهند و این وسط این سینمای ایران و مردم هستند که هنرمندان توانای خود را از دست داده و این سینمای ایران است که درنهایت متضرر می‌شود. من زمانی معاون وزیر کشور بودم و در آن سال بزرگان موسیقی، سینما، تئاتر و رشته‌های دیگر همواره می‌آمدند و برنامه اجرا می‌کردند یعنی اگر فضا محترمانه باشد هنرمندان از رفت‌وآمد و همکاری با یک وزارتخانه سیاسی و امنیتی هم پرهیز نمی‌کنند. شما می‌دانید که بهترین کنسرت‌های استاد شجریان، آن سال‌ها در وزارت کشور برگزار می‌شد. اهالی هنر در برنامه‌ها حضور چشمگیر داشتند. اما حالا به اختتامیه جشنواره فیلم فجر که نگاه می‌کنید، کسی را نمی‌شناسید و به‌جا نمی‌آورید و سوال پیش می‌آید که چهره‌های آشنای سینما کجا هستند؟ خب حاصل رویکرد حذفی و قهری، همین می‌شود که در اختتامیه جشنواره فیلم فجر که همواره شاخص‌ترین چهره‌های سینمای ایران در آنجا کنار هم جمع می‌شدند، دیگر نیستند و این یعنی بحران در سینمای ایران. شما وقتی می‌خواهید چرخ سینما را از اول بسازید خیلی‌ها را زیر این چرخ له می‌کنید. شما ممکن است در حوزه‌های دیگر مثل صنعت، سیاست، اقتصاد و امنیت بتوانید یک عده را بیرون بریزید و عده دیگری را بیاورید، اما در حوزه فرهنگ نمی‌شود چنین کاری کرد. فرهنگ از دل تاریخ، جامعه و زمان می‌جوشد و از دل و متن جامعه یک شجریان بیرون می‌آید. من یادم هست که یکی از وزرا که برای افتتاح پروژه‌ای به اردبیل رفته بود، به من گفت یک جوانی آنجا چنان چهچهه‌ای می‌زد که دیگر نیاز به شجریان نداریم. به او گفتم، عزیز من اگر او صدبرابر شجریان هم چهچهه بزند، شجریان نمی‌شود. شجریان بخشی از خاطره جمعی این مردم است و یک سرمایه فرهنگی و هنری محسوب می‌شود که به‌سادگی و با یک چهچهه به این جایگاه نرسیده است. باید در دل این فرهنگ و دیگ جامعه جوشید تا از درونش آرام‌آرام کسی مثل شجریان بیرون بیاید. صدا فقط یکی از آیتم‌هاست، پشت آن یک قصه و تاریخ طولانی و ریشه‌دار است که از یک خواننده چنین هنرمندی می‌سازد. یا در حوزه طنز و کمدی، مهران مدیری آرام‌آرام شروع کرد و با تکیه بر خلاقیت خود توانست به دل مردم بنشیند. حالا شما او را حذف کنید و بخواهید یک جوانی را جایگزین او کنید، نمی‌تواند تاثیرگذاری او را داشته باشد. در عرصه فرهنگ و هنر، سرمایه‌ها به‌تدریج و به‌سختی به‌دست می‌آید و محصولی یک‌شبه و دستوری نیست. ما در عرصه فرهنگ نمی‌توانیم با جابه‌جایی آدم‌ها به خلاقیت و آفرینش اثربخش برسیم و آن را مدیریت کنیم. فرهنگ یک فرآیند است. یک پروسه است، نه پروژه. اینطور نیست که ما آیین‌نامه بنویسیم که مثلاً کارگردان یا بازیگر تولید کنیم. متاسفانه بسیاری از مدیران فرهنگی کنونی، فرهنگ و ماهیت و کارکرد آن را نمی‌شناسند.

‌به قول بودریو، در دل میدان‌های فرهنگی است که نیروهای هنری به‌مثابه یک فرآیند و پروسه شکل می‌گیرد و تولید هنرمند با تولید کالا متفاوت است...

ببینید بودریو می‌گوید، برای اینکه شما به یک سلیقه برسید، مثلاً به این سلیقه برسید که موسیقی استاد شجریان یا شهرام ناظری را دوست داشته باشم، این باید آرام‌آرام از دل عینیت‌های بیرونی به درون انسان نفوذ کند و ته‌نشین شود تا بخشی از وجود فرد شده و عادت‌واره‌ی او ساخته شود و ضمیر ناهوشیار انسان به‌تدریج آن را در درون خود بپرورد و سلیقه فرد از درونی‌شدن عینیت‌های بیرونی در طول زمان ساخته می‌شود. درنتیجه ذائقه‌های هنری و فرهنگی مردم را نمی‌توان یک‌شبه تغییر داد. این ذائقه‌ها در طول زمان شکل گرفته و مستلزم گذر زمان است.

‌در تایید سخن شما می‌خواهم از آلترناتیو‌هایی بگویم که برای ربنای شجریان جایگزین شد، اما هیچ‌کدام نتوانست قلب مردم را به‌اندازه ربنای شجریان مرعوب کند.

آفرین مثال خوبی بود. جالب اینکه بسیاری از مردم زمان افطار به‌جای گوش‌دادن به ربنای تلویزیون، صدای ضبط‌شده ربنای شجریان را می‌گذارند تا حس و حال معنوی خود را غنی کنند. بیشتر مردم ما همچنان با ربنای شجریان است که ماه رمضان و سفره افطار را تجربه می‌کنند. این ربناست که می‌تواند قلب‌ها را بلرزاند و منقلب کند، چون در روح جامعه و ضمیر ناخودآگاه جمعی مردم ما ریشه دارد. کار هنر یعنی همین غنا بخشیدن به یک اثر که در دل و جان مردم ریشه می‌کند و ماندگار می‌شود. به همین دلیل است که شجریان حذف نشد، بلکه عزیزتر شد همچنان‌که کیارستمی نیز چنین شد. از همین روست که معتقدم، سینمای جدیدی خلق نخواهد شد و اگر اوضاع به حال طبیعی و روال خود برنگردد، ما دو سینما خواهیم داشت؛ یکی سینمای زیرزمینی یا سینمای در تبعید و مهاجرت و یکی سینمای دولتی که به موازات هم حرکت می‌کنند و چه‌بسا در تقابل با هم قرار می‌گیرند. البته من آدم خوش‌بینی هستم و فکر می‌کنم این وضعیت در بلندمدت نمی‌تواند ادامه یابد و ان‌شاءالله یک همدلی دیگری در عرصه فرهنگ پدیدار می‌شود.

‌شاید این خود سینما به‌مثابه هنر باشد که می‌تواند این امید را زنده نگه دارد. چون تجربه تاریخی نشان داده که هنر همیشه در بن‌بست‌ها و بحران‌ها راهی به رهایی و رستگاری پیدا می‌کند و به قول معروف یا راهی می‌یابد یا راهی می‌سازد. ضمن اینکه اگر سینما را به‌مثابه یک رسانه در نظر بگیریم، امروز رسانه‌های مجازی و شبکه‌های اجتماعی‌ای ظهور کردند که به موازات سینما و گاه قدرتمندتر از آن حرکت می‌کنند و به‌مثابه رسانه‌های نوین می‌توانند جایگزین رسانه‌های سنتی و کلاسیک شوند که استعلا و انقیاد آن کار ساده‌ای نیست و هر سد و دیواری را که بخواهد مسیرش را مسدود کند، می‌شکند. در چنین فضایی دیگر نمی‌توان یک سینمای دستوری و از بالا را بر مخاطب تحمیل کرد. چنان‌که دیدیم، فیلم‌های توقیف‌شده به‌شکل نسخه‌های قاچاق از شبکه‌های اجتماعی سر درآوردند و دیده شدند. به همین دلیل نمی‌توان مثل گذشته، سیاست را در چنبره سیاست‌های سخت‌گیرانه نظارتی مدیریت و هدایت کرد. همچنان که با وجود فیلتر فضای مجازی، مردم با فیلترشکن این انسداد را می‌شکنند.

حتی رد آن را می‌توان در برنامه‌سازی‌های تلویزیونی هم دید. چنان‌که در همین برنامه‌های ویژه انتخاباتی، مناظره‌هایی با حضور جوانان برگزار شد که پیامک‌های مخاطبان را گوشه قاب نشان می‌داد که برخی از آنها خیلی تند بود و پیش از این سابقه نداشت که این نقدها از رسانه ملی پخش شود. این را می‌توان متأثر از شبکه‌های اجتماعی و فضای منتقدانه آن دانست، اما مسئله این است که چرا این فضای باز و دموکراتیک فقط هنگام انتخابات رخ می‌دهد و آیا پخش این انتقادها موجب تضعیف نظام می‌شود؟ پس چرا در روزهای عادی سال چنین تحمل و انعطافی را در رسانه ملی شاهد نیستیم. واقعیت این است که به قول شما در این جهان و جامعه مدرن، دیگر نمی‌توان فرهنگ و رسانه و هنر را محصور در گفتمان خاصی کرد و آن را تحت قیمومَت جناحی و گفتمانی خود قرار داد. امروز هر شهروندی خود صاحب رسانه است و در این نظم و ساختار نوین نمی‌توان سینما را به ابزاری در خدمت اهداف سیاسی گروهی خاص قرار داد. برای همین من خوشبین هستم که سینما و اساساً هنر، راه خودش را از بین این بن‌بست‌های ظاهری باز خواهد کرد. سینما را نمی‌توان با ریل‌گذاری‌های جدید به مقصد رساند، آنچه دیدیم پیاده‌شدن خیلی از سینماگران از این قطار بود و این موجب دور شدن سینما از مقصد می‌شود.

‌این نگرش انحصاری حتی به مصادره مضامین هم رسیده است. مثلاً فیلم‌هایی که درباره فرماندهان جنگ ساخته می‌شود ـ که اتفاقاً همیشه مورد اعتماد و احترام مردم بودند ـ  موردتوجه قرار گرفته است؛ مثلاً  فیلم «موقعیت مهدی» هادی حجازی‌فر که درباره شهید باکری بوده، از نمونه‌های موفق اخیر این جنس از سینماست، اما حالا ساخت متعدد فیلم‌هایی از این دست توسط نهادهای نظامی که ممکن است فیلم بدی هم از کار درنیاید، به‌دلیل نگرش سفارشی و ارگانی‌بودن به آنها، تاثیرگذاری خود را از دست داده و خیلی از مخاطبان گمان می‌کنند که این مضامین، مصادره به مطلوب جریان و گروه خاصی شده است.

بیش از اینکه متولی و تهیه‌کننده این آثار کدام ارگان و نهاد باشد، به فرم و شکل ساخت برخی از آنها انتقاد دارم که این مسئله در ارتباط با مضامین دینی و مذهبی هم وجود دارد. به این معنا که استفاده افراطی از این مفاهیم در تولید آثار هنری یا فقدان فرمی هنری در بیان آنها موجب دلزدگی و پس‌زدن مردم و مخاطبان از این آثار شده و تاثیر منفی و عکس می‌گذارد. همچنان که پخش زیاد عزاداری‌ها و سوگواری‌ها یا ادعیه و مفاهیم مذهبی در برنامه‌های مختلف تلویزیونی، چنان آن را اشباع می‌کند که به‌جای جذب مخاطب، دافعه‌برانگیز می‌شود. بسیاری از این تمهیدات از سر این است که تولیدکنندگان این آثار، رسانه، زبان و ابزار آن را نمی‌شناسند و نمی‌دانند که چطور می‌توان مفاهیم ارزشی را در قالب‌های هنری گنجاند یا چه‌اندازه گنجاند تا خنثی نشده یا به ضد خود تبدیل نشود. اتفاقاً اگر دل‌مان برای دین، قرآن و معنویت بسوزد، در خرج‌کردن آن برای اعتبار خود احتیاط و مراقبت می‌کنیم، نه اینکه هرجا کم آوردیم از مقدسات بهره ببریم. من ژست روشنفکری نمی‌گیریم و آرزو دارم مردم متدین باشند، اما این هدف ارزشمند نیازمند تمهیدات روشمند است؛ به‌ویژه در حوزه هنر و فرهنگ که ظرافت‌های خاص خود را دارد. اگر کسی دلش برای دفاع مقدس بسوزد و نخواهد آن را وسیله‌ای برای توجیه و تثبیت خودش کند، چه خوب که درباره آن ایثار و رشادت‌ها فیلم بسازد ولی اگر باوری به آن نداشته باشد، درنهایت این سوژه‌های ارزشمند دستمایه منفعت‌طلبی و مصلحت‌های فردی شده و منزلت خود را از دست می‌دهد یا وارد فضاهای دیگری می‌شود. من یک‌بار انتقاد کردم که چرا سینمای دفاع مقدس در حال تبدیل‌شدن به فیلم‌های اکشن هالیودی است. درحالی‌که در جنگ شاهد رویدادهای تکان‌دهنده اخلاقی و انسانی بودیم که هنوز به سینمای ما راه نیافته است. من خودم یک رزمنده بودم و بسیاری از رویدادهایی که در جبهه شاهد بودیم، امروز می‌تواند به سوژه‌هایی برای فیلم‌های هنر و تجربه تبدیل شود. سوژه‌های لوباجت و کم‌خرج اما عمیق و تاثیرگذاری که می‌تواند به یک فیلم خوب و تاثیرگذار تبدیل شود، اما کمتر سراغ آنها می‌رویم. متاسفانه برخی سینمای دفاع مقدس را نه به‌عنوان سوژه که به‌عنوان سفره‌ای می‌بینند که نمی‌گذارند کسی بر سر آن بنشیند. زمان مدیریت بنده بر سازمان سینمایی، خانم تهمینه میلانی یک فیلمنامه دفاع مقدسی بسیار عالی داشت که من خیلی از تصمیم‌گیران را جمع کردم تا از ایشان در ساخت این فیلم حمایت کنند اما مخالفت کردند و گفتند، ایشان می‌رود و یک چیز دیگری درباره جنگ می‌سازد که با روایت‌های ما نمی‌خواند. با همین نگرش‌ها بود که بسیاری از فیلمسازان ما که دغدغه‌مند هم بودند، از ساخت فیلم دفاع مقدسی محروم شدند و انگار این ژانر، حق انحصاری گروه خاصی از فیلمسازان یا نهادها شد. درحالی‌که ما فیلمسازانی داشتیم که خارج از این گروه و گفتمان، فیلم دفاع مقدسی ساختند و فیلم خوبی هم ساختند مثل مرحوم کیومرث پوراحمد که فیلم «اتوبوس شب» را ساخت. وقتی مدیریت سینمایی ما به هنرمندان خود اعتماد نمی‌کند، نه‌فقط آنها را از میدان تولید خارج می‌کند بلکه خود سینما را هم ضعیف و ناتوان می‌سازد.

‌جناب ایوبی! اگر قبلاً این برخوردهای حذفی و قهری یا انحصارطلبی‌ها در تولید فیلم بود، حالا به خود سینماگران رسیده است و لیست بلند ممنوع‌الکارها ازیک‌سو و آنها که خودخواسته دست از سینما کشیده‌اند ازسوی‌دیگر، گواه بر این مدعاست؛ روندی که در صورت تداوم می‌تواند موجب ورشکستگی سینمای ایران شود.

قبل از سال ۹۲ که وضع سینما بحرانی شده بود، عده‌ای با سیاست و رندی، یک جامعه فهیم، متدین و اثرگذار در درون حاکمیت و دولت را با خودشان همراه کردند که این بنده‌های خدا قربانی این ماجرا شدند که درنهایت ماجرای تعطیلی خانه سینما پیش آمد، اما وقتی خودشان آگاه شدند که این اتفاقات به مصلحت کشور و سینما نیست، همراه شدند و کمک کردند تا خانه سینما بازگشایی شود. الان هم یک عده که منافع سیاسی، جناحی و باندی دارند، یکسری را با خودشان علیه سینمای ایران همراه کردند و من امیدوارم آن جمع دوباره بیدار شوند و به حمایت از سینما و سینماگران بپردازند تا این‌بار به‌جای بازگشایی خانه سینما، شاهد احیای سینمای ایران باشیم. متاسفانه شاخص‌ها و معیار انتخاب مدیر فرهنگی الان سیاسی است و این ضربه بزرگی به فرهنگ و همه بخش‌های آن خواهد زد. مثلاً شنیده‌ام در یک دوره‌ای نمایشگاهی از نقاشی‌های سهراب سپهری گذاشته بودند که یکی از مدیران در بازدید از آنجا گفته بود، کاش خود آقای سپهری هم حضور داشتند. خب با چنین مدیران فرهنگی‌ای نمی‌توان فرهنگ را سامان داد. ازسوی‌دیگر فرهنگ، حوزه‌ای است که رئیس‌پذیر نیست. مدیر فرهنگی باید شرایط و بسترهای آفرینش هنری و فرهنگی را فراهم کند، نه آنکه برای آن تعیین‌تکلیف کند. برای همین معتقدم، ریل‌گذاری در حوزه فرهنگ و هنر ازجمله سینما، تدبیر عاقلانه‌ای نیست و اگر هم باشد این مردم هستند که باید ریل‌گذاری کنند، نه مدیران فرهنگی. ریل را جامعه و تاریخ می‌گذارند. این جامعه است که جلو می‌آید و می‌گوید من این را می‌پسندم اما مدیر فرهنگی می‌گوید، تو بی‌جا کردی این را دوست داری. من می‌خواهم ریل‌گذاری کنم که تو آنچه را که من می‌خواهم، دوست داشته باشی. خیلی از مواقع ما فکر می‌کنیم می‌توانیم ذائقه مردم را بسازیم درحالی‌که این یک خطای شناختی و استراتژیک است که به نتیجه نمی‌رسد. ذائقه مردم در جامعه به‌عنوان یک موجود زنده و پویا و در فرآیند تاریخ ساخته می‌شود. ما تنها می‌توانیم متناسب با ذائقه مردم کالای مورد علاقه خود را بسازیم و عرضه کنیم. پیر بوردیو، جامعه‌شناس بزرگ فرهنگی، نشان داده که چطور ذائقه در جامعه ساخته می‌شود و این یک فرآیند تاریخی و اجتماعی است که با ریل‌گذاری و ایده‌هایی از این دست ساخته نمی‌شود.

‌آقای دکتر ایوبی! زمانی که شما رئیس سازمان سینمایی بودید، یکی از بهترین دوران دست‌کم از لحاظ تعامل با سینماگران بود. شما چه سیاستی را پیش گرفته بودید که اعتماد سینماگران را جلب کردید؟ درحالی‌که امروز کمترین اعتماد بین مدیران سینمایی و اهالی سینما وجود دارد.

اولین گام این است که باید بپذیریم با یک جمع فرهیخته سروکار داریم و با بسیاری از اقشار دیگر فرق می‌کنند. اگر مدیر فرهنگی مشروعیت کافی در جمع اهالی فرهنگی نداشته باشد، نمی‌تواند هیچ کاری را پیش ببرد؛ حتی اگر توانمند باشد. دوم اینکه، باید یک گفتمان و ادبیات مشترک با آنها داشت. مدیری که سواد فرهنگی نداشته باشد، در اولین برخوردها با اهالی این حوزه، مشتش باز می‌شود و اعتبارش را از دست می‌دهد. بی‌سوادی در عرصه فرهنگ خیلی سریع بیرون می‌زند و خود را نشان می‌دهد و یدک کشیدن عناوین دکتر و مهندس هم کاری از پیش نمی‌برد و کمکی نمی‌کند. مدیریت فرهنگی نباید پشت صحنه‌های پنهان و ریاکارانه باشد. بچه‌های سینما همیشه از پشت صحنه مدیران می‌ترسند. مدیر سینمایی باید سایه سنگین سیاست بر سینما را تعدیل و معقول‌تر کند. متاسفانه اکنون شاهد بیشترین شکاف بین سیاستمداران و مدیران سینمایی با سینماگران هستیم و پر کردن این شکاف و ترمیم‌کردن که لازمه پویایی و احیای سینماست، کار ساده‌ای نیست. اکنون مدیران سینمایی مهمترین رسالتی که به نظر من دارند، این است که حال سینماگران را خوب کنند. برای آنکه سینما تاثیرگذار باشد، باید بتواند حال مردم را خوب کند و این مستلزم آن است که حال سینماگران خوب باشد. سینمای ما باید از این بی‌پناه شدن در بیاید تا بتواند دوباره توانمند شود.

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار