آن نگاه بیتکلف که به رویا راه میبرد
دربارهی مجموعه عکس «کیش نگاهی دیگر»
دربارهی مجموعه عکس «کیش نگاهی دیگر»
شهرام اشرف ابیانه
روزنامهنگار و منتقد سینما
کیش را از دریچهی دوربین رضا جمشیدی با حال و هوای دیگر خواهیم شناخت. تصاویری که به اتودهای ذغالیای میمانند که در حال و هوای آبستره روی کاغذ عکاسی نقش بسته. تصویری از کنارهی ساحلی که با نشانههای انسان صنعتی آلوده شده. تصویری سیاه وسفید که اتفاقاً اولین تصویر این مجموعه است و کابوسی را تداعی میکند که گویی در ابتدای خوابی نوآمده سراغمان آمده باشد. رضا جمشیدی آلبومش را با این نشانهی کابوسوار آغاز میکند. انگار بخواهد ردپای دستساختههای بشر را درون این طبیعت بکر از همان ابتدا پیشرویمان بازسازی کند. در پرسپکتیو و عمق تصویر، شبه ستونهای لولهواری است که تا میانهی خط ساحلی پیش رفته. گویی آدمی خواسته باشد مُهر خود را به این طبیعت شاید هنوز تسخیرنشده، زده باشد. تصویر دوم، چیز بهکل متفاوتی است. نمای چشمان درون نقاب زنانهی قرمزی که به ما خیره شده. گویی این سوژه است که ما را میکاود. انگار این تصاویرند که به تماشای ما نشستهاند، نه برعکس. تصویر سوم، قابِ پنچرهای چوبی بر زمینهی دیواری سفید است. سایهی درختی روی دیوار افتاده و شاخهی درختی در بالای تصویر خودنمایی میکند. قابی که میتوانست از درون یکی از
فیلمهای جنوبی امیر نادری یا ناصر تقوایی بیرون آمده باشد. انگار عکاس، همانطور که خودش هم در کنار عکس توضیح داده، در پی این است که با کوچکترین نشانههای مکانی ما را به درون موضوع ببرد. اینجا، باز قاب پنجره را داریم که تداعیگر قاب دوربینِ عکاس پشت دوربین است. عکاس شاید ناخواسته و در حسی شهودی، مدام به خودش بهعنوان خالق اثر، ارجاع میدهد.
تصویر بعدی، از این هم غافلگیرکنندهتر است. فانوسی روی دیواری با زمینهای خاکی. عکاس سعی کرده نوعی سادگی را در تصویرسازیهایش رعایت کند. از این طریق میتوان به کُنه چیزهایی پی برد که در نگاهِ اول به چشم نمیآید. این تصویر انگار آموزهای عکاسی است با این توضیح از آلفرد آیزنشتاد «عکس را ساده نگه دارید». نوعی مینیمالیسم تصویری برای رسیدن به جوهرهی آنچه درون عکس نهفته. تصویر بعدی آستانهی خانهای قدیمی است با دیواری نیمهفرو ریخته. از حضور انسانی خبری نیست. انگار شهر ارواح است یا این همه، تصاویر آماتوری و رنگیشدهی مستند باد جن ناصر تقوایی است. عکسی با زمینهای خاکی، با سایه روشنی که عکس را به اتودی نقاشی تبدیل میکند. انگار در حال تماشای مجموعه نقاشیهایی با موضوع طبیعت بیجان هستیم. این توضیح دیوید آلن هاروی گویای بینش عکاس است. «عکس آنچه را حس میکنید، بگیرید».
عکس بعدی از همه غریبتر است. تصویر ُپرگِرین قسمتی از ورودی خانهای قدیمی با گربهای لمیده روی پلهی بالایی. تصویری که گویی از دلِ فیلم سیاه سفید قدیمیای بیرون آمده. به عکاسی از رویا میماند. حالت محو تصویر، کلیت عکس را به اتودی قلمی شبیه میکند. چیزی که البته در همهی تصاویر این مجموعه هست. در توضیح عکس، از هنر مشاهده کردن سخن به میان میرود. مشاهده به چیزی سوبژکتیو تبدیل شده. عکاس عامدانه از سوژههای عینی حال و هوایی ذهنی بیرون میکشد. تصاویر را به نقاشی بدل میکند تا دنیای درونی خود را بهواسطهی طبیعت کیش نشان دهد. تصویر بعدی، تصویری از چند بادگیر در زمینهی آسمانی آبی کمرنگ است. سمت چپ، شاخههای درختی به سوی بادگیرهای خاکی رنگ کشیده شده. گویی هماهنگیای میان طبیعت و انسانی قدیمی است که این بادگیرها دست ساختههای اوست. عکس ما را یاد مستندهای مردمشناسانهی دههی50 شمسی میاندازد. عکاس ردپایی از گذشته را در تصاویرش میجوید. حس و حالی از زمانِ در حالِ تداوم در این عکس سربرآورده. گویی با زمانی همیشه در حال استمرار سر و کار داشته باشیم. تصاویر بعدی تنوع چشمگیری را نشان میدهند: حضور زندگی (درعکسِ زنی بومی
پشت به دوربین که گلهی گوسفندان را به خانه میبرد) چهار طاقیای خاکی رنگ و راهرویی در زیر طاقی، تصویری از نیمکتی خالی کنار دریا و درختی که بالای آن سربرافراشته؛ دعوتی بصری به خلوتی میان عکاس و بیننده یا تصویری از شنزاری نرسیده به خط ساحلی(انگار واههای باشد پیش از رسیدن به آنچه نشانی از زندگی دارد). از همه غریبتر قایقی به گل نشسته میانهی زمینی لم یزرع، کنار دیواری گِلی که نقاشیهای سالوادور دالی را تداعی میکند، با وجودی که همهی عناصر درون عکس عینیت مطلق را بازتاب میدهد. تصویری مینیمال از حلقهای آهنی و رسوبگرفته بر بدنهی (احتمالا) لنچی. تصویری از ساحل از منظر یک درختزار. قابهای رضا جمشیدی، رویا را عینیت میدهد. همچون تصویر تختهسنگی وارونه کنار ساحل و آن سوتر قایقی رهاشده در میانهی دریا. به تابلوهای آبرنگ نقاشی میمانند، همچون تصاویر بیشمار موجهای کوبیده به تختهسنگهای کنار ساحل. نوع بازی با نور و نگاه نقاشانهی عکاس حتی حضوری از صدا را به قابهای تصاویر مجموعه میآورد. انگار این نقلقول رابرت فرانک که «چشم قبل از دیدن، باید چگونه شنیدن را یاد بگیرد»، در این تابلوها بازتاب یافته. پرندهها
با آن حضور« بیریا و بدون تکلفشان»، روح خلاقانهی عکاس را به چالشهای بصری متعددی دعوت میکنند. در این تصاویر نوعی سادگی موج میزند. انگار عکاس اصرار داشته باشد همچون گفتهی آیزشتاد «در قلبش همچون یک آماتور باقی بماند». نوعی نگاه بیواسطه به طبیعت که با حضور پرندگان حاصل شده. با این همه در بهترین عکس این مجموعه، به نظر نگارنده، تصویر لنچی در گرگ و میش غروب، انگار این کشتی آخرین بازماندهی دنیای زندگان باشد، در توصیف عکس از قول دیان آرباس میخوانیم «هرگز موفق به گرفتن عکسی که مورد نظرم بوده است، نشدهام». کارهای رضا جمشیدی در عکاسی منظره، فرصتهای تازهای برای تصویرسازی پیش کشیده. انگار این توضیح انسل آدامز نقشهی راه هنرمند عکاس بوده. «عکاسی منظره نهایت محک یک عکاس است و اغلب نهایت دلشکستگی او».
نوشتن دربارهی مجموعهی عکس رضا جمشیدی، کار ساده (چون خود عکسها از فرط سادگی و بیپییگی با بیننده ارتباط برقرار میکنند) و در عین حال پیچیده و پر رمز و رازی است؛ همچون تصویر آخر مجموعه و باز هم یکی از بهترین تصاویر او؛ تصویر کودکی سیهچرده که به ما خیره شده. آنچه نگاه او را گیرا و ماندگار میکند، زمینهی راهراه سمت چپ عکس است. انگار این سیمای بیرونآمده از دل بافتی چوبوار، همیشه آنجاست تا با نگاهش ما را به دنیایی از راز و خواب و رویا دعوت کند. آن «نگاه بیریا و بیتکلف»، کار خودش را در این عکس آخر میکند. فروتنانه به ما میگوید چگونه آرام باید بود «تا زمانی که سوژه حضورتان را پذیرا شود».
پانویس: جملات ایتالیک شده از نوشتههای منتخب درون کتاب است.