خیال و واقعیت سیاسی
سعید حجاریان، تحلیلگر سیاسی یادداشتش را که در وبسایت مشق نو منتشر شده، با این سوال شروع کرده است:«آیا رابطهای معنادار و مؤثر میان «اندیشه» و «عمل» وجود دارد و یا اینکه این دو منفصل از یکدیگر عمل میکنند؟»

سعید حجاریان، تحلیلگر سیاسی یادداشتش را که در وبسایت مشق نو منتشر شده، با این سوال شروع کرده است:«آیا رابطهای معنادار و مؤثر میان «اندیشه» و «عمل» وجود دارد و یا اینکه این دو منفصل از یکدیگر عمل میکنند؟» و در ادامه با بیان اینکه«گمان میکنم بحث درباره این پرسش و احیاناً پاسخ به آن بخشی از مسائل پیشروی سیاستورزی و تصمیمسازی در سیاست را روشن خواهد کرد.» به طرح موضوع و پاسخ به آن پرداخته است:«طبیعتاً، پاسخ ابتدایی به پرسش فوق این خواهد بود که اندیشه است که عمل را جهت میدهد و آن را پدید میآورد.
یعنی ابتدا اندیشهورزی صورت میگیرد، سپس آن اندیشه به محک آزمون گذارده میشود، و نهایتاً عملی که انتظار است، نتیجه میشود. مثلاً آهنگری را در نظر بگیرید که قصد میکند کلنگی بسازد. او ابتدا در تصور خویش صورتی خیالی از کلنگ ترسیم میکند و بنا به تجربهاش کوره را داغ میکند و آهنی را در درون آن قرار میدهد.
سپس، با هر ضربه چکش، میگوید: آهنِ من، نرم شو! از هم دوتا شو! با خیال من یکیتر زندگانی کن! ضربات را پیوسته ادامه میدهد تا جایی که ذهنیتاش ردای عمل بپوشد. همین کار را سیاستورز نیز انجام میدهد که در این صورت به رابطه خیال و عمل وی میگوییم، رابطه «تئوری» و «پراتیک».اندیشهها معمولاً از سنخ تفکر، طراحی، ایدئولوژی، جزم و امثال ذلک هستند. عمل نیز از جنس واقعیتِ برساخته، ایجاد هنجار، تربیت و… است.
حال با توجه به این تعاریف و درهمآمیختگیها آیا میتوان گفت که تئوری همهچیز است و پراتیک هیچچیز، و یا بالعکس پراتیک همهچیز است و تئوری هیچچیز؟ زمانی مائو تصمیم گرفت ذهن و خیال خود را به واقعیت تحمیل کند. او ذیل پروژه کلان «ابرقدرت شدن» تولید بالغ بر ۱۱ میلیون تُن فولاد را در سال ۱۹۵۸ هدف قرار داد؛ پروژهای ناممکن. اما او ذهنیت را بر عینیت ترجیح داد و بعد از محرز شدن ناتوانی کارگاههای تولید فولاد، اظهار داشت که کورههای تولید فولاد در حیاطخلوت خانهها برپا شود. (برای مطالعه بیشتر، رک: چنگ و هالیدی،۱۳۹۳: ص ۶۷۷-۶۷۹) این پروژه خیالمحور نهتنها خسارتآفرین بود بلکه چین را از فرصتهای دیگر محروم ساخت. البته، خیالمحوری مائو محصور در کشور چین نبود، و گاه، به نسخهپیچیهای جامع نیز ختم میشد.
او زمانی تفسیر خود را از آغاز و پایان یک جنگ تمامعیار اتمی اینگونه ارائه داد: «اجازه دهید در این مورد بیندیشیم که اگر جنگی آغاز شود چه تعدادی خواهند مُرد. جمعیت جهان حدود 7/2 میلیارد است. در یک جنگ جهانی حدود یکسوم، یا کمی بیشتر حدود یکدوم خواهند مُرد… من میگویم فرض کنیم افراطیترین حالت رخ بدهد و نیمی بمیرند و نیمی زنده بمانند؛ اما در این صورت امپریالیسم با خاک یکسان، و کل جهان سوسیالیست خواهد شد.» (همان، ص ۶۴۷).»
حجاریان با اشاره به این داستانها تصریح کرد:«بعضی اوقات اما جزمیّات بهحدی بر اندیشه مستولی میشود که اصحاب قدرت میگویند: «واقعیات با تئوریهای ما همخوان نیستند، بدا بهحال واقعیات!». این شیوه نگاه در رویکرد استالین نسبت به «مزارع اشتراکی» و نیز اقدامات هیتلر در برابر یهودیان مشهود است. به این مسئله از زاویه اپوزیسیون هم میتوان نگریست. مثلاً در نمونه ایران بهخاطر دارم در ابتدای انقلاب تعدادی از اعضای کنفدراسیون به ایران آمده بودند. آنها بنا بود سازمانی را برای وحدت کمونیستها راهاندازی کنند. روزی یکنفر از آنها سوار تاکسی شده و گفته بود: من را به میدان وحدت کمونیستها برسان! یعنی تصوری بیش از واقعیت داشت و میپنداشت میدانی بهنام آنها ثبت شده است و حتی ساختمانی دارند.
مانند مقطع انقلاب که گروهی درباره نحوه مبارزه با شاه در خارج از کشور بحث نظری میکردند بیآنکه توجه داشته باشند مردم در کف خیابانهای ایران دست به اسلحه هستند. این طرز تفکر در قیام سربداران هم برجسته بود. در زمان حاضر نیز بعضی در مرحله نظریهبافی متوقف ماندهاند.» وی در پایان نیز آورده است:«گاهی اوقات نیز، گروههایی در میانه پوزیسیون و اپوزیسیون قائل به نقشآفرینی میشوند بیآنکه به نسبت صحیح میان «تئوری» و «پراتیک» توجه کنند.
اینان، از یکسو بهدلیل درک ناکافی از ساخت قدرت از عمل سیاسی در میمانند و به کنشگرانِ لحظهای بدل میشوند، و از سوی دیگر بهواسطه تئوریزدگی به تجویزهای فرازمانی و فرامکانی روی میآورند و ناخودآگاه، ذهن و خیال را بر واقعیات چیره میگردانند. باری، میخواهم نتیجه بگیرم رابطه عمل و تئوری همواره رابطهای دیالکتیکی است. یعنی تئوری عمل را تصحیح میکند و عمل، تئوری را. و ضروری است هر دو به موازات یکدیگر پیش بروند. بهویژه در عالم سیاست که تأمل و بازاندیشی مدام از جمله ارکان اساسی محسوب میشود.»