| کد مطلب: ۵۸۳۵۵

صدای مردم؛ واقعیت یا روایت؟

مسئله ایران امروز نه کمبود شعار درست است و نه فقدان تحلیل سیاسی؛ مسئله، فقدان داده‌های معتبر و فصل‌الخطاب و امتناع نهادی از شنیدن صدای جامعه و مصادره آن از طریق روایت‌سازی از سوی همه جناح‌هاست؛ هرچند سهم اصلی در این میان با حکومت است. فضای مجازی و الگوریتم‌های حاکم بر آن‌ و نیز انحصار صداوسیما، این فرآیند را تشدید کرده‌اند. تا زمانی که از پذیرش واقعیت مبتنی بر پژوهش، امتناع می‌کنیم، هر کس از ظن خود یار مردم خواهد شد و جامعه، یا بی‌صدا می‌ماند یا پرصدا می‌شود؛ و سیاست‌گذاری، همچنان در توهم پیش خواهد رفت.

در سیاست ایران، «مردم» همه‌جا حاضرند، جز آنجا که باید دیده و شنیده شوند. کمتر تصمیمی و ادعایی است که به نام مردم توجیه نشود و تقریباً هیچ مناقشه‌ای نیست که طرفین آن خود را سخنگوی مردم ندانند. بااین‌حال، یک پرسش ساده معمولاً بی‌پاسخ می‌ماند که؛ این ادعاها بر اساس کدام شناخت معتبر از جامعه مطرح می‌شوند؟

واقعیت ناراحت‌کننده این است که سیاست در جامعه ما داده‌محور نیست. نه به این دلیل که داده‌ای وجود ندارد، بلکه چون اجازه تولید مستقل یا ورود داده به عرصه عمومی صادر نمی‌شود. در موضوعاتی مانند حجاب، نظرسنجی انجام می‌شود، حتی در نهادهای رسمی و دولتی؛ اما منتشر نمی‌شود.

داده‌ای که منتشر نشود، دانایی اجتماعی تولید نمی‌کند و به گفت‌وگوی عمومی راه نمی‌یابد؛ در بهترین حالت، به ابزار درون‌سازمانی قدرت تبدیل می‌شود. تا هنگامی که علم، پژوهش و داده وارد عرصه عمومی نشوند، اثرگذاری اجتماعی نخواهند داشت. در چنین وضعیتی، «عدد» نه وسیله‌ای برای گفت‌وگو و تفاهم، بلکه ابزاری برای مجادله یا حفظ اقتدار به هر قیمتی می‌شود.

از سوی دیگر، پژوهش اجتماعی که باید ستون فقرات سیاستگذاری باشد، در عمل به حاشیه رانده شده است. از دولت پیشین به این سو، پژوهش نه‌فقط تضعیف، بلکه در عمل حذف شد؛ نه به‌صورت رسمی و اعلام‌شده، بلکه از طریق انتخاب موضوعات کم‌اهمیت، سپردن پژوهش به افراد فاقدصلاحیت، و در مواردی نیز با منع انتشار پژوهش‌های مفید، مثل پیمایش ارزش‌ها و‌ نگرش‌های ایرانیان. حتی دسترسی به برخی داده‌های رسمی نیز محدود و مسدود شده است؛ مثل نام‌‌های پرکاربرد کودکان کشور و داده‌های جزئیات جمعیتی. نتیجه آن است که پژوهش به جای ابزار شناخت، به فعالیتی تشریفاتی بدل می‌شود.

سیاستگذاری بدون اتکا به پژوهش‌های معتبر، به میدانی برای کشمکش منافع، آرزوها و امیال تحقق‌نیافته تبدیل می‌شود؛ فرآیندی که در آن منافع عمومی معمولاً قربانی می‌شود. تصمیم‌ها یا آن‌قدر دیر اتخاذ می‌شوند که جامعه از آنها عبور کرده، یا آن‌قدر ناگهانی که جامعه را شوکه می‌کنند. هر دو حالت، هزینه‌زا و تنش‌زا هستند. مسئله فقط ضعف نهادهای موجود نیست؛ امکان شکل‌گیری نهادهای مستقل جدید نیز عملاً مسدود است.

تأسیس مؤسسه مستقل پژوهشی یا نظرسنجی، گرچه به لحاظ حقوقی منعی ندارد، اما فاقد امنیت نهادی و امکان استمرار فعالیت مفید است و در عمل، نوعی جرم نانوشته تلقی می‌شود. نتیجه روشن است؛ جامعه بدون چراغ و شفافیت می‌ماند. در غیاب این چراغ، سیاستگذاری به داستان فیل در تاریکی شبیه می‌شود؛ هر کس از ظن خود یار جامعه و مردم می‌شود.

چنان‌که مولانا گفت: «هر کسی از ظن خود شد یار من/ از درون من نجست اسرار من». این بیت، توصیف دقیق وضعیت امروز ماست. جامعه‌ای که اسرارش با ارجاع به درونش سنجیده نمی‌شود، در نتیجه به میدان تاخت‌وتاز روایت‌ها و جنگ بی‌پایان امیال ناصواب بدل می‌شود. هر جریان، مردمِ مطلوب خود را در خیال خویش پرورش می‌دهد و به نام آنان سخن می‌گوید. 

اختلاف‌ها از سطح سیاست به سطح هویت می‌لغزند و هر نقدی به دشمنی تعبیر می‌شود. پیامد این وضعیت، تشدید چنددستگی‌سازی است؛ نه الزاماً چون جامعه دو یا چند دسته شده، بلکه چون تصور ما از جامعه غیرواقعی و تخیلی است. پژوهش‌های مستقل معمولاً نشان می‌دهند جامعه سرشار از مواضع میانه، متناقض و مشروط است؛ تصویری پیچیده که جایی در سیاستگذاری ما ندارد.

در ایران، حتی همان نظرسنجی‌های دولتیِ انجام‌شده نیز اگر منتشر شوند، می‌توانند از شدت تنش‌ها بکاهند و سیاست‌گذار و جامعه را به یکدیگر نزدیک‌تر کنند. نمونه روشن آن، دیدگاه‌های مردم درباره حجاب یا میزان رضایت از وضع موجود است؛ داده‌هایی که انتشارشان به سود همه است، زیرا واقعیت را منعکس می‌کنند، نه روایت دلخواه را. نبود نهادهای مستقل پژوهشی، فراتر از یک نقص فنی؛ خطری اجتماعی است.

جامعه‌ای که دیده نشود، آتشفشان به‌ظاهر خاموشی است، که ناگهان فعال می‌شود، آن هم به شیوه‌ای که انتظارش نمی‌رود. نارضایتی‌ای که سنجیده نشود، انفجاری بروز می‌کند. سیاست‌گذاری که جامعه را نشناسد، مدام غافلگیر می‌شود. در این شرایط، سخن گفتن به نام مردم، بیش از آنکه نشانه شنیدن صدای آنان باشد، مصادره آن از طریق روایت‌سازی است. فریاد مردم، گوش شنوا می‌خواهد؛ و این صدا بدون پژوهش مستقل، داده‌های معتبر و منتشرشده و نهادهای علمی و پژوهشی قابل اعتماد شنیدنی نیست.

مسئله ایران امروز نه کمبود شعار درست است و نه فقدان تحلیل سیاسی؛ مسئله، فقدان داده‌های معتبر و فصل‌الخطاب و امتناع نهادی از شنیدن صدای جامعه و مصادره آن از طریق روایت‌سازی از سوی همه جناح‌هاست؛ هرچند سهم اصلی در این میان با حکومت است. فضای مجازی و الگوریتم‌های حاکم بر آن‌ و نیز انحصار صداوسیما، این فرآیند را تشدید کرده‌اند. تا زمانی که از پذیرش واقعیت مبتنی بر پژوهش، امتناع می‌کنیم، هر کس از ظن خود یار مردم خواهد شد و جامعه، یا بی‌صدا می‌ماند یا پرصدا می‌شود؛ و سیاست‌گذاری، همچنان در توهم پیش خواهد رفت.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

مطالب ویژه
دیدگاه

پربازدیدترین
آخرین اخبار