| کد مطلب: ۱۲۹۸۰

از رودبار جنوب تا نیایش

سلامت روانی در جامعه ایران به خطر افتاده است. در همین چند روز گذشته دو واقعه عجیب رخ داده که نشانه‌های تأثرآوری از این ادعا است. اولین مورد یک آموزگار جوان در شهرستان رودبار جنوب در استان کرمان، با فروش خودروی خود و خرید یک قبضه اسلحه از اوایل شب تا صبح تمامی اعضای خانواده خود را در چند خانه شهر به ضرب گلوله کشته و مجروح می‌کند؛ از پدر گرفته تا کودک 6 ماهه‌. وی پس از  هر کشتاری به خانه نفر بعدی می‌رفته و طرح خود را اجرا می‌کرده است. در نهایت 13 تا 14 نفر را کشته و چند نفر را هم مصدوم کرده است و در پایان هم به روایتی خودکشی می‌کند و البته نیروی انتظامی می‌گوید که او را کشته است. مدیران وی در آموزش و پرورش معتقدند که او هیچ مشکل خاصی نداشته است و آموزگار قابل قبولی بوده، علت این اقدام هم هنوز قطعی نشده، هرچند مواردی که گفته می‌شود ناکامی‌های نه‌چندان مهم است. نمونه دیگر در اتوبان نیایش تهران رخ داده که به نقل از روزنامه شهرداری تهران یک پاکبان از روی پل به زمین پرتاب شده و چند خودرو از روی آن رد شده‌اند و این فرد مستضعف کشته شده است. این اتفاق در ساعت 2 بعد از نیمه شب رخ داده و قاتل پس از دستگیری ادعا کرده که از آنجا رد می‌شده که دیده است: «پرچم‌ها به مناسبت ۲۲ بهمن برافراشته شده بود و من فکر کردم مقتول قصد اهانت به پرچم‌ها را دارد و می‌خواهد آن را از بین ببرد. حتی به پلیس هم زنگ زدم و موضوع را گزارش کردم. با این حال نتوانستم آرام بنشینم، از ماشین پیاده شدم و پس از درگیری با مقتول وی را هل دادم که پرت شد پایین و جان باخت.»

این دگرکشی‌ها را بگذارید در کنار خودکشی‌های موجود به‌ویژه در میان اقشار طبقه متوسط به بالا. اینها نشان‌دهنده وجود یک نوع از بیماری روانی است ولی نه بیماری روانی فردی که به‌طور طبیعی نزد روانپزشک یا روان‌شناس درمان و اصلاح رفتاری شود. در واقع این یک پدیده اجتماعی است بیش از آنکه یک امر فردی باشد. پدیده‌ای اجتماعی که افراد بیشتری را به سوی رفتارهای نامتعارف سوق می‌دهد.

مطالعات روان‌پزشکان نشان می‌دهد که دو پدیده در ایران رخ داده است. اول اینکه فاصله میان ناکامی با اقدام به قتل، اعم از خودکشی یا دگرکشی خیلی کم شده است. اگر در گذشته مدت‌ها طول می‌کشید تا فرد تصمیم به اقدام بگیرد، اکنون این فاصله کوتاه شده است. پدیده دوم نیز کاهش سقف تحمل ناکامی است.  

در واقع ما هر روز و یا هر هفته با برخی از ناکامی‌ها مواجه هستیم. بسیاری از آنها ناکامی‌های کوچکی هستند و بعضاً هم بزرگ می‌باشند، ولی این دلیل نمی‌شود که حتی در برابر ناکامی‌های بزرگ زانو زده و دست به قتل (خودکشی یا دگرکشی) بزنیم. ولی اکنون سقف ناکامی‌های قابل تحمل به شدت پایین آمده و از آن سو میزان ناکامی‌ها نیز در حال افزایش است؛ هم به لحاظ کمیت و هم کیفیت و سختی آن.

پرسش این است که چرا این دو پدیده به‌وجود آمده است؟ علت اول ناامیدی از آینده است. تقریباً همه مطالعات نشان می‌دهد که شاخص امید به آینده اندک است. همچنین اعتماد تعمیم‌یافته نیز خیلی کم است. این‌ها موجب می‌شود که احساس عاملیت در افراد نیز کاهش پیدا کند و دست به قتل و خودکشی بزنند. این قتل‌ها ناشی از فقدان عاملیت است و الا کسی خود را نمی‌کشد. دیگری را هم نمی‌کشد زیرا می‌داند خودش هم کشته خواهد شد.

همه اینها گفته شد تا به مسئله سلامت روان از بُعد اجتماعی و نه‌فقط فردی پرداخته شود. درمان این مسئله بیش از آنکه از عهده روان‌پزشکان و روان‌شناسان برآید، وظیفه سیاستمداران است که با مشاوره گرفتن از کارشناسان بدانند که برای اصلاح این بیماری چه باید انجام دهند؟

هنگامی که این اتفاقات در گذشته رخ می‌داد انواع و اقسام گفت‌وگوها درباره آنها انجام می‌شد و این گفت‌وگوها در فضای عمومی به سود اصلاح معضلات بود، ولی اکنون شاهد رویداد مشابهی نیستیم. به نظر می‌رسد که مسائل مردم و جامعه به بوته فراموشی سپرده شده است و مسائل کشورهای منطقه بیش از مردم در دستور کار سیاست‌های رسمی قرار دارد.

 

دیدگاه

سرمقاله
آخرین اخبار