احتمالِ امیرعلی
اوایلی که پدیدهای بهنام داعش، جهان بهخصوص خاورمیانه را در شوک فرو برده بود، حتی طالبان که آن زمان گروهی تروریستی بود و نه دولتی مستقر هم از آنها برائت میجست. طالبان مدعی بود که ما ترور کور انجام نمیدهیم و با این شیوه داعش که مردم عادی را مورد حمله قرار میدهد و دست به کشتار آنان میزند، نسبتی نداریم. فارغ از اینکه شیوه طالبان هم چنین نبود و در حملاتشان مردم عادی قربانی میشدند، اینکه آنها هم لااقل به ظاهر سعی میکردند خود را از این شیوه مبری کنند جای تأمل دارد.
حتی خونخوارترین و سفاکترین افراد و گروههای تاریخ هم سعی کردهاند تا آنها را به مردمکُشی بهخصوص کودککُشی بهیاد نیاورند. آنها با هزار زور و نیرنگ تلاش کردهاند بگویند که اینچنین اتفاقاتی یا غیرعمد بوده یا تلفات یک وضعیت است یا...
این مقدمه را برای فهم بیشتر شرایط خطرناک امروز گفتم. شرایطی که مدتی است هویدا شده اما کمتر کسی گمان میکرد که با آنچه این چند روز دیدیم، مواجه شویم. وضعیتی که کسانی نهفقط از به خون غلتیدن آدمها بهخصوص کودکان دلشان نلرزد، بلکه آن را مستمسکی برای تخفیف و تحقیر ساختار سیاسی امروز ایران قرار دهند. درست است که تعداد افرادی که با وهن از کشتهشدن هموطنان کرمانیمان یاد کردند معدود و کم است، اما صدایشان بلند است. از آن بدتر که بسیاری در برابر این فاجعه سکوت کردند، بسیاری که بهدرستی از کشتهشدن مردم در وضعیتهای دیگر یاد کردند و به سوگ نشستند و در اینجا نه.
بعضی میگویند این طوفان حاصل باد کاشتهشده پیشین است. اینکه وقتی تندروهای قدرتمند در نهان و آشکار برای غیر خودشان ارزش و حقی قائل نیستند، بالاخره کسانی هم ازاینسو پیدا میشوند که عین همان رفتار را داشته باشند. حتماً که رفتارهای پیشین آنان در این وضعیت بیتاثیر نیست، اما همهی آن نیست. جامعهی ایرانی دیروقتی است که بهسمت گسست میل میکند. به سمت جامعهای که هیچ عنصر پیونددهنده مورد توافق اکثریت در آن وجود ندارد. نتیجه این وضعیت در سطح فردی همین روزگار اسفناکی میشود که این چند روز شاهد بودیم. گویی هر ایرانی خود را تنها در پیوند با بخشی از جامعه میداند که مانند آن فکر میکنند و هدف مشترک دارند. تا اینجا مشکل ندارد، مشکل اینجاست که هیچ رشته نازک پیوندی، دیگر میان خود و بقیه جامعه ایرانی که همانند او فکر نمیکنند احساس نمیکند. وضع امروز ازآنرو اسفناک است که این عدمپیوند و غیریتسازی به این منتج شده که بخشی از این جامعه برای آن دیگریای که مانند او فکر نمیکند، حتی حقحیات هم قائل نمیشود.
شاید انتظار امثال ما آرزواندیشانه بود وقتی که؛ رسانههای بزرگ و کوچکی که با مالیات مردم ارتزاق میکنند دائماً در حال نفرتپراکنی و خطکشی میان مردم هستند. وقتی که تریبونهای رسمی دست تندروهایی است که رسماً بخشی از مردم را دیگریای میدانند که حتی لیاقت زندگی در ایران ندارند و اساساً شهروند نیستند. وقتی که کشتهشدن همین مردم مظلوم کرمان در مراسم تشییع سردار سلیمانی، آنهم با وضعیتی دردناک حتی آنقدر اهمیت نداشت که مقصران و مسببان شناسایی و تحت پیگرد قضایی قرار گیرند.
تکلیف اپوزیسیون تندرو خارج از کشور و رسانههای وابسته به آنها هم که دیگر مشخص است؛ بهخصوص از بعد رخدادهای پائیز پارسال. جذب سرمایه و گردش مالی آنها ربط مستقیم به رادیکالبودن فضای ایران دارد. هرچه وضعیت رادیکالتر، فاندهایی که آنان میتوانند بگیرند بیشتر. آنها از فضای نامطلوب رسانهای در ایران بیشترین استفاده را کردند تا جامعه ایران را هرروز گسستهتر و فضا را رادیکالتر کنند. آنان که با بیاعتبار کردن روشنفکران و فعالان دغدغهمند، قهرمانهای پوشالی و پولی خود را به مردم غالب کردند و لاطائلات خود را بهعنوان تحلیل از زبان اینان بیان کردند. در مقابل روشنفکران، بهمعنای عام آن، یا ترجیح دادهاند در این وضعیت سکوت کنند، سکوتی که حتی از منازعه هم خطرناکتر است یا بخشی از آنان هم همگام با شبکههای لندنی مشغول نبش قبر امثال شریعتی و جلال آلاحمد هستند که اینان چنین کردند و چنان. اگر اینان را کنار هم بچینیم شاید دیگر خیلی عجیب نباشد که کسانی هم در این جامعه پیدا میشوند که از تصویر کودکی معصوم که نقش بر زمین شده دلش نلرزد، که تصویر پلاستیکی که تیکههای بدن کودکی در آن قرار دارد و رویش نوشته «احتمالاً امیرعلی» قلبش را مچاله نکند.
ولی همه اینها برای آنکه به حقیقت میاندیشد، نافی مسئولیت فردی نمیشود. بالاخره آدمی باید جایی میخی بکوبد و بگوید از اینجا بهبعد برای من دیگر هیچ خطکشی و مرزی وجود ندارد. اگر این میخ حتی جان عزیز کودکی نباشد، پس دیگر کجا میخواهد باشد؟