فرصتی نیست
ماجرای رفع فیلتر چرا باید این همه شلکن و سفتکن داشته باشد؟ مگر چقدر وقت داریم؟ مگر چقدر همت، توانایی و انگیزه باقی مانده برای کار کردن؟ تا چشم بههم بزنیم پایان دولت فرا رسیده است. از فردای این مملکت هم که کسی خبر ندارد.
از مشروطه تا به امروز بارها و بارها خواستهایم به جایی برسیم که کشورهای توسعهیافته رسیدهاند. خواستهایم قانون معیار باشد. زندگیمان نظم و سامانی داشته باشد. تفکیک قوا داشته باشیم. حریم شخصیمان محترم شمرده شود. شایستگان بر مسند امور بنشینند و... الخ. هربار هم که دورخیز کردهایم تا اتفاقی رقم بزنیم بارقههایی از امید در دلمان روشن شده است، منتهی در اندک زمانی آن خردک شررها به خاموشی نشستهاند و ما دوباره زانوی غم در بغل گرفتهایم و مترصد فرصتی دیگر در کمین نشستهایم و هربار این بازی حوصلهسربر را تکرار کردهایم.
چرا هیچکدام از آن تلاشها درست و حسابی به ثمر ننشسته است؟ اربابان رأی و نظر در این باره حرف حسابی بسیار زدهاند. یکیش اینکه خواستن همیشه توانستن نیست و قرار نیست صرف تمنای ما برای برقراری قانون، به فراگیری قانون و گسترش آن در همه شئون فردی و جمعی زندگی ما بینجامد اما چیزی که من میخواهم بگویم خیلی ربطی به این مباحث مهم و نظری ندارد. بیشتر به تعلل سیاستورزان امروز ما در تغییر و تحول برمیگردد.
بگذارید خاطرهای بگویم و بعد برگردیم سر بحثمان. در زمان ریاستجمهوری آقای خاتمی بحث جامعه مدنی و حقوق شهروندی از مباحث رایج در جامعه بود. کتابفروشیهای جلوی دانشگاه تهران پر بود از کتابهای تألیف و ترجمهای که به این موضوعات میپرداخت. روزنامهها هم که آن روزها تیراژ قابل توجهی داشتند مدام به این موضوعات میپرداختند.
صداوسیما هم که رسماً مقابل دولت ایستاده بود مجبور میشد گاهی به این مباحث بپردازد. خلاصه آنکه به هر طرف که سر میچرخاندی کلماتی به گوشات میخورد که جامعه ایرانی تا چند سال پیش آشنایی چندانی با آنها نداشت. در همان روزها وقتی داشتم از میدان فردوسی میگذشتم، تصادفی رخ داد. مامور راهنمایی و رانندگی ازقضا در همان محل حضور داشت و شروع کرد با داد و فریاد بر سر راننده خاطی به او تذکر دادن. چند حرف نهچندان مناسب هم چاشنی فریادهایش کرد.
راننده چون مقصر بود در مقام دفاع از خود برنیامد اما بسیاری از مردمی که در حال عبور از خیابان بودند به سمت مامور آمدند و به او هشدار دادند که حق ندارد با راننده خاطی اینگونه حرف بزند. مامور میخواست توضیح بدهد که راننده چه خطای فاحشی مرتکب شده اما مردم به او میگفتند او اگر قتل هم مرتکب شده باشد پلیس حق ندارد حقوق شهروندی او را زیر سوال ببرد و کرامت انسانیاش را نادیده بگیرد.
صحنه عجیبی بود. صحنهای که دیگر آن را ندیدم. متاسفانه حرفهایی از این دست در سالهای پایانی دولت آقای خاتمی کمتر شنیده شد و بعد هم که نوبت ظهور معجزه هزاره سوم رسید بهکلی فراموش شد و بعد از آن هم طوفان حوادث چنان سهمگین بود که مردم فراموش کردند عشق را.
منظور اینکه یکی از دلایلی که ما نتوانستیم کار درست و حسابی فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی انجام دهیم همین تجربههای کوتاه، مقطعی و تکهپاره بوده. اصلاً زمین و زمان به ما فرصت ندادند تا بعضی چیزها را خوب درک کنیم. تا آمدیم به خودمان بیاییم، دیدیم بازی به پایان رسیده و باز به قول اخوان: هر که آمد بار خود را بست و رفت/ ما همان بدبخت و خوار و بینصیب/ زان چه حاصل جز دروغ و جز دروغ/ زین چه حاصل جز فریب و جز فریب.
اینها را گفتم تا به دولتمردان امروزی بگویم فرصت بسیار کوتاهتر از آنی است که تصورش را میکنید. من خوب این را میفهمم که اصلاحات اساسی گام به گام است و اصلاً یکی از مشکلات مهم ما از مشروطه تا به امروز همین تعجیل ما برای رسیدن به مقصد است. میخواهیم آنچه را که دیگران طی چند قرن و با گذر از هفتخوان به آن رسیدهاند، یکشبه و با یک انتخابات به دست آوریم اما معنی این همه تعلل را هم نمیفهمم.
مثلاً همین ماجرای رفع فیلتر چرا باید این همه شلکن و سفتکن داشته باشد؟ مگر چقدر وقت داریم؟ مگر چقدر همت، توانایی و انگیزه باقی مانده برای کار کردن؟ تا چشم بههم بزنیم پایان دولت فرا رسیده است. از فردای این مملکت هم که کسی خبر ندارد. باید همین فرصت کوتاه را غنیمت دانست و دستکم به اندازه همین فرصتی که در اختیار هست کار کرد.
آنها که هنوز هم حرفی برای گفتن دارند و امیدی و ایمانی یا آنقدر پیر شدهاند که دیگر رمقی برایشان نمانده یا آنقدر ناامیدند که دیگر نمیتوانند کاری از پیش ببرند. فرصت را غنیمت بشماریم و کاری صورت دهیم که اینبار حقیقتاً اگر از عهده برنیاییم، نه از تاک نشانی باقی خواهد ماند و نه از تاکنشان.