میان اسطوره و موزه/«بازخوانی انتقادی جهان بهرام دبیری در نمایشگاه اخیر موزه هنرهای معاصر»
نمایشگاه اخیر بهرام دبیری در موزه هنرهای معاصر تهران، با گردآوری آثاری از پنج دهه فعالیت هنری او، نهتنها فرصتی برای بازدید از کارنامهی یکی از جریانسازترین هنرمندان معاصر ایران است، بلکه امکانی فراهم میکند برای فهم سیر تحولات زیباشناختی، مفهومی و تکنیکی او.
نمایشگاه اخیر بهرام دبیری در موزه هنرهای معاصر تهران، با گردآوری آثاری از پنج دهه فعالیت هنری او، نهتنها فرصتی برای بازدید از کارنامهی یکی از جریانسازترین هنرمندان معاصر ایران است، بلکه امکانی فراهم میکند برای فهم سیر تحولات زیباشناختی، مفهومی و تکنیکی او. این نوشتار تلاشی است برای تحلیل این آثار براساس خوانش مستقیم، بازتاب نقدهای منتشرشده و جایگاه تاریخی دبیری در سنت نقاشی مدرن ایران. البته این نمایشگاه موقعیتی برای سنجش دوبارهی جایگاه او در منظومهی هنر معاصر ایران است؛ جایی که اسطوره، رنگ، خاطرهنگاری و بازماندههای نقاشی بیانی دهههای قبل، در کنار پرسشهای تازهای دربارهی نسبت هنر امروز با گذشته قرار میگیرند.
نمایشگاه اخیر بهرام دبیری در موزه هنرهای معاصر، یکی از معدود نمایشگاههایی است که توانسته حضور یک نسل نقاش را در عرصه رسمی هنر ایران دوباره قابل تأمل کند. دبیری از معدود هنرمندانی است که دو ویژگی را همزمان دارد؛ نخست استمرارِ کمنظیر در نقاشی و جهانسازی شخصی و دوم نوعی «خودبسندگیِ زیباییشناختی» که اغلب او را از جریانهای رایج هنر معاصر فاصله داده است. همین دوگانگی، نمایشگاه او را تبدیل به موضوعی برای نقد کرده؛ آیا دبیری هنوز در گفتوگو با زمانه است، یا صرفاً در جهان رنگین و اسطورهای خود باقی مانده؟
در این نمایشگاه، با مجموعهای مواجهیم که از نظر تکنیکی، وفادار به زبان شناختهشده دبیری است؛ رنگهای درخشان، خطوط نرم و هارمونیک، چهرهها و بدنهایی که در مرز انتزاع و فیگور باقی میمانند و مهمتر از همه، حضور مداوم اسطوره و حماسه بهعنوان ستون فقراتِ تصویر. این استمراری است که هم نقطه قوت کار اوست، هم نقطه ضعف آن. نقطه قوت، زیرا دبیری از معدود نقاشانی است که توانسته بدون تغییرات بیجهت، جهان نقاشی خود را طی زمان منسجم نگه دارد. اما نقطه ضعف، ازاینحیث که جهان او گاه بیش از حد بسته، تکرارشونده و بیتفاوت به تحولات مفهومی هنر معاصر جلوه میکند.
در برخی از یادداشتهایی که درباره نمایشگاه نوشته شده، جملهای تکرار میشود: «دبیری همچنان شاعر است.» این تعبیر اگرچه بهظاهر ستایشآمیز است، اما در لایهی دوم، به یک انتقاد پنهان اشاره دارد. شاعرانگی دبیری، همان چیزی است که باعثشده نقاشی او اغلب از پرداختن به پیچیدگیهای اجتماعی، تاریخی و حتی سیاسی امروز فاصله بگیرد. درواقع جهان او، جهانی «پناهجویانه» است؛ جهانی که در آن زیبایی و اسطوره، همچون حفاظی در برابر خشونتهای واقعی جهان معاصر عمل میکنند. این موضع، برای برخی جذاب است؛ اما برای برخی دیگر، نوعی فاصلهگیری آگاهانه از مسئولیتهای هنرمند معاصر.
بااینحال باید توجه کرد که اسطوره برای دبیری صرفاً یک تم نیست؛ یک نحوهی اندیشیدن است. او اسطوره را چونان جریانی زنده تصویر میکند؛ نه نمادی تزئینی، بلکه روایتی که در بدن انسان، در نگاهها، در مفصلبندی فضا و رنگ جریان مییابد. در تابلوهای جدیدترش، این روند شدت بیشتری یافته است. بدنهای شکسته، چهرههای نیمپنهان، سطوح چندلایهی رنگ و برخوردهای نامنتظر میان تناسبات انسانی و فرمهای هندسی، نشان میدهد که دبیری از نظر فرمی همچنان در حال تجربه است. اما این تجربهها همیشه منجر به بیان تازه نمیشوند؛ گاهی صرفاً تکرار آشناهای صیقلخوردهاند.
یکی از بخشهای قابلتوجه نمایشگاه، تناسب میان آثار قدیمی و جدید اوست. گویی دبیری به عمد این فاصله را کم کرده؛ بهشکلیکه تماشاگر گاهی نمیداند اثر متعلق به چه دورهای است. این ویژگی، اگرچه انسجام جهان او را نشان میدهد، اما ازسویدیگر میتواند نشانهای باشد از اینکه دبیری همچنان در چارچوب زیباییشناسی تثبیتشده خود حرکت میکند و نسبتاش با تحولات هنر جهانی چندان تعریف نمیشود.
در یادداشتهای برخی منتقدان نیز اشاره شده: «دبیری نقاشیِ امروز نمیکشد؛ نقاشیِ دبیری میکشد.» این جمله، هم تحسین است، هم نقد. نکته مهم دیگر، رابطه دبیری با مفهوم «پیکر» است. در بسیاری از آثار این نمایشگاه، بدن انسان هسته مرکزی تصویر است.
اما این بدن، نه یک بدن واقعگراست، نه یک بدن کاملاً انتزاعی؛ بلکه بیشتر بدنی است «روایی» در حال تبدیلشدن به اسطوره. فیگورها گاهی در مرز شمایلنگاری قرار میگیرند و گاهی در مرز نقاشی بیانگرا. اما باز هم این حرکت میان دو قطب، همیشه به جهش تازه نمیرسد؛ گاهی در حد یک «تعلیق فرمی» باقی میماند. بااینحال بخشی از قدرت دبیری در همین تعلیق است.
او نقاشی را تبدیل به یک فضای بینابینی کرده؛ نه کاملاً کلاسیک، نه کاملاً معاصر و نه کاملاً فیگوراتیو، نه تماماً انتزاعی. در این میانبودگی، نقاشیهای او شکلی از «خاطرهنگاری زیباییشناسانه» را میسازند؛ خاطرهای که هم جمعی است، هم فردی. رنگهای او اغلب یادآور فرش ایرانی، نقاشی قهوهخانهای، شمایلنگاری و حتی کمی از روشنیدرمانی غربی است.
اما همه اینها در نقاشی او حل شده و هویت تازهای یافتهاند. نمایشگاه اخیر، بیش از هر چیز نشان میدهد که دبیری هنوز جایگاه مستحکمی در ذهن مخاطب دارد، اما در گفتوگو با نسل جوان هنرمندان، کمتر وارد میدان شده است. جهان او، جهانی «در خودش» است؛ سرشار از زیبایی و رنگ، اما گاه منفصل از مسائل امروز هنر. اگر هنر معاصر را عرصهی پرسشگری بدانیم، دبیری هنوز بیشتر «تصویرگر» است تا «پرسشگر».
ازسویدیگر، دعوت از او برای نمایشگاه بزرگ موزه، در شرایطی که نسلهای جدیدتر کمتر در چنین سطحی فرصت نمایش مییابند، پرسشی نهادی به وجود میآورد؛ آیا موزه تلاش دارد پیوستگی تاریخی هنر ایران را نمایش دهد، یا در بازتولید الگوهای تثبیتشده عمل میکند؟ نمایشگاه دبیری پاسخ روشنی به این پرسش نمیدهد، اما بستر مناسبیست برای طرح آن.
درنهایت نمایشگاه اخیر دبیری، اگرچه یک بازگشت بزرگ نیست، اما یک یادآوری مهم است؛ اینکه نقاشی هنوز میتواند جهانسازی کند، میتواند روایت شخصی هنرمند را به اسطوره تبدیل کند. اما درعینحال یادآور این نکته نیز هست که جهان نقاش، اگر در برابر جریانهای تازهی هنر معاصر گشوده نشود، درنهایت بهسمت خودارجاعی و تکرار پیش میرود.
این نمایشگاه، نه ستایش مطلق است، نه نقد قاطع بلکه صحنهای برای دیدن نقاشیِ دبیری در فاصلهای صادقانه است؛ از نزدیک، زیبا و استوار و از دور، شاید کمی بیپرسش و بیخطر.