آیا باید از کاهش جمعیت ترسید؟بررسی تاثیر کاهش نرخ زاد و ولد بر قدرت ملی کشورها
در هر کشوری، وقتی نرخ مرگ و میر به نسبتی از نرخ زاد و ولد کمتر شود، این مسئله یک آسیب جدی برای قدرت ملی آن کشور محسوب میشود و اگر وضعیت به شکلی پیش برود که تعداد افراد مسن و سالمند از افراد جوان بیشتر شود، باید گفت که یک فاجعه بزرگ رخ خواهد داد.
در هر کشوری، وقتی نرخ مرگ و میر به نسبتی از نرخ زاد و ولد کمتر شود، این مسئله یک آسیب جدی برای قدرت ملی آن کشور محسوب میشود و اگر وضعیت به شکلی پیش برود که تعداد افراد مسن و سالمند از افراد جوان بیشتر شود، باید گفت که یک فاجعه بزرگ رخ خواهد داد. اینها فرضهایی است که همواره مطرح شدهاست.
در ایران هم چند سال است که در اینباره زیاد سخن گفته میشود و دولتها هم برای تشویق مردم به فرزندآوری، برنامههایی را اجرا کردهاند اما به نظر میرسد که این باورهای رایج باید دقیقتر بررسی شوند چراکه لزوماً صحیح نیستند. نخست اینکه بهطور حتم تعداد جمعیت هر کشوری یکی از مؤلفههای قدرت آن کشور محسوب میشود اما این فرض لزوماً به این معنا نیست که تعداد زیاد جمعیت سالخورده، حتماً به معنای تضعیف قدرت ملی آن کشور در آینده قابل پیشبینی است.
بررسی تاریخی روندهای جمعیتی در طول قرن بیستم نشان میدهد که ساختارهای جمعیتی دیگر پارامتر خیلی دقیقی برای سنجش دقیق قدرت ملی کشورها نبوده و حتی گاهی گمراهکننده نیز بوده است. برای مثال در سال 1933 بحث کاهش جمعیت و عواقبش خیلی در آلمان داغ شد و دولت وقت آلمان خیلی از کاهش جمعیت ترسید چون فکر میکرد که قرار است آلمان در مسیر زوال قرار بگیرد اما فقط چند سال بعد از آن، همین آلمان، تقریباً اروپا را فتح کرد. ضمن اینکه بررسیها نشان میدهد در قرن بیستم خیلی از جمعیتشناسان نتوانستهاند بهطور دقیق نرخ باروری و نرخ سالخوردگی جمعیت کشورها را پیشبینی کنند.
مثلاً، در دهه ۱۹۶۰، جمعیتشناسان آمریکایی از افزایش بیش از حد جمعیت آمریکا میترسیدند اما اواخر دهه ۱۹۷۰، همین جمعیتشناسان مدام درباره رکود زاد و ولد و کاهش نرخ رشد جمعیت آمریکا مینوشتند که تقریباً تا آخر دهه 1990 ادامه داشت. یعنی حتی جمعیتشناسان آمریکایی در پیشبینی سمتوسوی جمعیتی آمریکا اشتباه کردند. بهطور کلی میتوان گفت مسئله جمعیت یک مسئله نسبتاً پیچیده است و نیاز به بررسی خیلی دقیق دارد.
آلمان سال 1933
1 براساس نمودارهای جمعیتی دهه 1870، نرخ زاد و ولد در همه کشورهای غربی رو به کاهش بوده است. این کاهش دلایل زیادی داشته اما سه دلیل خیلی مهمتر از بقیه بودهاند. اولین دلیل، انقلاب صنعتی بود. تا قبل از انقلاب صنعتی داشتن فرزند برای هر خانوادهای یک مزیت اقتصادی محسوب میشد. در واقع به فرزند به عنوان نیروی کار نگاه میشد اما انقلاب صنعتی این روند را تغییر داد. چون همه چیز به سمت صنعتی شدن و ماشینی شدن حرکت کرد. ب
نابراین فرزند بیشتر داشتن لزوماً بازده اقتصادی نداشت و سرمایهگذاری خوبی محسوب نمیشد. دلیل دوم، ورود تعداد خیلی بیشتری از جمعیت زنان به حوزه اشتغال بود. زنها تا قبل از این صرفاً مشغول فرزندآوری و کارهای خانهداری بودند اما رفتهرفته زنها هم وارد بازار کار شدند بنابراین دیگر وقت نمیکردند به فرزندآوری فکر کنند و سومین دلیل، پیشرفت علم در خصوص پیشگیری از بارداری بود. این مسئله باعث شد که زنها این توانایی را پیدا کنند تا خودشان در چرخه تولیدمثل خانواده نقش کنترلی داشته باشند. بنابراین این سه عامل اصلی در کنار عوامل دیگر، رشد جمعیت را کم و کمتر کرد.
انقلاب صنعتی، دوره رشد اقتصادی زیادی داشت. البته معمولاً هر دوره رونقی یک دوره رکود هم دارد و این مسئله در خصوص انقلاب صنعتی هم رخ داد. اواخر قرن نوزدهم، دوره رونق اقتصادی انقلاب صنعتی به رکود خودش نزدیک شد. درست در همین وضعیت بود که یک دولت جدید و متحد در آلمان در سال 1871 ظهور کرد. آلمان به نسبت کشورهای دیگر اروپایی نتوانست خیلی زود به منافع اقتصادی انقلاب صنعتی برسد اما تا اواخر قرن نوزدهم توانست عقبمادندگیاش را جبران کند.
از سال 1871 تا سال 1914، جمعیت آلمان تقریباً ۲۷ میلیون نفر زیادتر شد؛ یعنی حدود 66 درصد افزایش؛ از 41 میلیون نفر به 68 میلیون نفر. سال 1870 وقتی که جنگ فرانسه و پروس شروع شد، بالانس نیروی انسانی نظامی بین آلمان و فرانسه تقریباً مساوی و برابر بود اما در آستانه شروع جنگ جهانی اول، جمعیت آلمان تقریباً ۶۸ میلیون نفر بود.
یعنی یکسوم بیشتر از جمعیت فرانسه. نکته مهم این است که وقتی آلمان برای جنگ جهانی اول سرباز بسیح میکرد، جمعیت مردان جوان بین 20 تا 24 ساله، حدود 7 میلیون نفر بود اما این جمعیت در فرانسه 4 میلیون نفر بود. همین جمعیت آلمان تا حد زیادی باعث شد که توانایی آلمان برای اینکه بهطور همزمان بتواند با امپراتوری بریتانیا، فرانسه و روسیه بجنگد، زیاد شود. آلمان تقریباً در جنگ جهانی اول پیروز میشد و اگر آمریکا وارد جنگ جهانی اول نمیشد، آلمان پیروز شده بود اما در نهایت بعد از دخالت آمریکا، آلمان دو و نیم میلون کشته نظامی و غیرنظامی داد و 4 درصد از جمعیتش را از دست داد و در نهایت شکست خورد.
آلمان علاوه بر این تلفاتی که در جنگ داد، درست مثل کشورهای پیشرو انقلاب صنعتی، مسیر کاهش نرخ زاد و ولد را آغاز کرد. نرخ باروری آلمان از سال 1883 کاهشی بود اما باز هم بهطور کلی نرخ رشد جمعیتش با 5/2 فرزند به ازای هر زن، در مقایسه با رقبای اروپاییاش مثل بریتانیا و فرانسه همچنان بالا بود. نرخ زاد و ولد در بریتانیا 4/6 فرزند به ازای هر زن بود و در فرانسه 3/4. بنابراین آلمان همچنان مزیت جمعیتی داشت. وقتی که جنگ جهانی اول تمام شد، جمعیت آلمان لزوماً افزایشی نشد. در واقع حتی کاهشی شد و از 25/9 تولد در هر هزار نفر در سال 1920، به 14/7 تولد در هر هزار نفر در سال 1933 رسید.
سال ۱۹۲۶، سازمان ملی آمار آلمان اولین پژوهش خود را درباره کاهش زاد و ولد در آلمان منتشر کرد. یکی از سناریوهایی که در این پژوهش مطرح شده بود این بود که جمعیت آلمان به خاطر تلفاتی که در جنگ جهانی اول داشته و به خاطر کاهش بلندمدت نرخ زاد و ولد، از اوایل سال 1945 شروع به کاهش خواهد کرد. سه سال بعد، سازمان ملی آمار آلمان یک پژوهش جدید انجام داد و پیشبینی قبلی خودش را اصلاح کرد و این بار اعلام کرد که آلمان شاهد کاهش خیلی شدید در نرخ زاد و ولد و در نتیجه کاهش شدید جمعیت خواهد بود. از اینجا بود که موضوع کاهش جمعیت بحث روز شد. همه جا بحث از کاهش جمعیت بود.
در دهه 1930، آثار هنری و ادبی در انتقاد از نابودی جمعیتی آلمان منتشر شد. همه درباره انحطاط جمعیتی آلمان صحبت میکردند. موضوع سقط جنین و کنترل بارداری نیز دوباره مطرح شد. بحث بر سر این بود که آیا سقط جنین و کنترل بارداری باید قانونی باشد یا خیر. صحبت از این بود که آیا زنها میتوانند این اجازه را داشته باشند که از «وظیفه میهنی» خود در قبال کشورشان شانه خالی کنند یا خیر.
در همین دوران بود که این ترس خیلی شدید از کاهش شدید جمعیت به بخشی از ایدئولوژی خطرناک حزب کارگران سوسیالیست آلمان به رهبری ادولف هیتلر تبدیل شد و هیتلر در طول مبارزات انتخاباتی به شدت روی موضوع ازدیاد جمعیت تمرکز کرد. البته در آن زمان کاهش نرخ زاد و ولد و ترس از کاهش جمعیت نوعی حس ناامنی در جامعه آلمان ایجاد کرده بود؛ بهطوری که آلمانیها به این نتیجه رسیده بودند که اگر از سمت شرق دچار تهدید موجودیتی شوند، با آن جمعیت کم نمیتوانند یک نیروی دفاع ملی قدرتمند داشته باشند.
در آن زمان داروینیسم هم اوج گرفته بود و آلمانیها معتقد بودند که باید جمعیتی داشته باشند که قدرت بدنی زیادی داشته باشد و به لحاظ فیزیکی بینقص باشد. به همین خاطر بود که مطالعات جمعیتشناسی در آلمان به سمت تمرکز روی بحثهای ژنتیکی و اصلاحنژاد حرکت کرد.
در سال 1933، نتایج اولین سرشماری آلمان منتشر شد و در این سرشماری برای اولین بار بخش ویژهای به جمعیت یهودیهای آلمان اختصاص یافت. نازیها به شدت نسبت به اصلاح مشکل باروری در آلمان وسواس داشتند چون معتقد بودند که این مشکل غیرطبیعی است و باید اصلاح شود. بنابراین اصلاح نژادی در آلمان به یک سیاست ویژه در ساختار حکمرانی نازیها تبدیل شد.
جنگ جهانی اول تقریباً یک نسل کامل از جمعیت آلمان را یا از بین برد و یا اینکه به شدت آسیب زد. طبیعی بود که اثرات چنین آسیبی به راحتی از بین نرود. هیتلر و نازیها وقت زیادی نداشتند؛ آنها بلافاصله دست به کار شدند. هیتلر پنج ماه بعد از اینکه به قدرت رسید، سیاست وام ازدواج را اجرا کرد. این وام بین زوجها پخش شد و هر زوجی به تعداد هر یک بچه میتوانست یکچهارم وام را بازپرداخت نکند.
اما این وام صرفاً به زوجهایی داده میشد که دولت آلمان به این نتیجه رسیده بود که به لحاظ ژنتیکی خالص هستند. از سال 1933 تا سال 1938 به یک میلیون و 100 هزار نفر وام ازدواج داده شد. به زنها هم گفته شد که بهتر است کار نکنند و مشغول بچهداری و تربیت فرزند شوند. قوانین ممنوعیت سقط جنین و ممنوعیت استفاده از ابزارهای کنترل بارداری با شدت و حدت اجرا شد.
سیاستهای نازیها در خصوص افزایش نرخ زاد و ولد توجه همه جهان را جلب کرد اما واقعیت این بود که آسیب بلندمدتی که به ساختار جمعیتی آلمان در بلندمدت وارد آمده بود را نمیشد یکشبه برطرف کرد. نرخ خالص تولید مثل آلمان در سال ۱۹۳۳، 0/76 درصد بود؛ سیاستهای نازیها در خوشبینانهترین حالت توانست این نرخ را تا سال 1938 به 0/95 درصد برساند.
اما سوال این است که آیا این ناموفق بودن آلمانها در افزایش نرخ زاد و ولد باعث کاهش قدرت ملی آلمان شد؟ بههیچوجه.
کاهش نرخ رشد جمعیت مانع از این نشد که آلمان بتواند ماشین جنگیاش را بسازد و هیتلر در نهایت قدرتمندترین ماشین جنگی که اروپا تا آن زمان به خودش دیده بود را ساخت و به راه انداخت. کاهش جمعیت آلمان مانع از این نشد که آلمان به شکلی برقآسا به لهستان حمله کند و بعد هم تا خود پاریس پیشروی کند.
در واقع در جریان جنگ جهانی دوم و تا سال 1942 آلمانیها در همه جبههها پیروز شده و مشغول پیشروی بودند. قدرت آلمان که دچار عارضه کاهش جمعیت بود آنقدر زیاد بود که ترکیب جمعیت ارتشهای آمریکا، شوروی و بریتانیا در کنار هم لازم بود تا بتواند آلمانیها را شکست دهد.
در واقع، در سال ۱۹۲۶، آلمان نگران بود که سابقه ۵۵ سالهاش به عنوان یک دولت-ملت متحد به خاطر کاهش نرخ زاد و ولد، پیر شدن جمعیت و حمله اسلاوها از سمت شرق، شکست بخورد اما این وضعیت جمعیتی نهتنها قدرت آلمان را تضعیف نکرد بلکه عوامل دیگری نظیر قدرت نظامی و توسعه زیرساختهای صنعتی باعث شد المان به قدرتمندترین کشور اروپا تبدیل شود.
ضمن اینکه باورهای رایج درباره اثرات فاجعهبار کاهش جمعیت حتی به نازیها کمک هم کرد. این باورهای اشتباه باعث شد که نازیها خیلی ماهرانه از این باورها سوءاستفاده کرده و به قدرت برسند و نوعی حمایت ملی برای اقدامات نظامیشان به دست آورند و کل جمعیت آلمان را به جمعیتی که میل کشورگشایی دارد تبدیل کنند.
آمریکا دهه 1980
2 دهه ۱۹۷۰ دهه سختی برای آمریکا بود. جنگ ویتنام پایان خوبی برای آمریکا نداشت. رسوایی واترگیت باعث شد ریچارد نیکسون از ریاستجمهوری استعفا کند و جنجال خلیج تونکین که لیندون جانسون در آن دست داشت، به مشروعیت سیاسی دولت آمریکا به شدت آسیب زد. بدهی آمریکا تقریباً سه برابر شده بود و از ۳۷۱ میلیارد دلار در اوایل دهه ۱۹۷۰ به ۹۰۸ میلیارد دلار در اواخر این دهه رسیده بود.
جنگ در خاورمیانه هم باعث افزایش قیمت نفت شده بود. نرخ تورم در آمریکا تا سال ۱۹۸۰ به ۱۴ درصد رسید و نرخ رشد تولید ناخالص داخلی راکد باقی ماند. در ایران هم انقلاب شده بود و محمدرضا پهلوی به عنوان مهمترین متحد آمریکا در خاورمیانه سرنگون شده بود. خلاصه اینکه در این دهه همه چیز برای آمریکا بد و فاجعهبار بود.
اواخر دهه 1970، رونالد ریگان با شعار «دوباره آمریکا را بزرگ میکنم»، در انتخابات ریاستجمهوری پیروز شد. در آن زمان آمریکا گرفتار رکود تورمی بود و چشمانداز در خصوص آینده مبهم و مملو از عدم قطعیت بود. در این دوره بود که جمعیتشناسان آمریکا شروع به هشدار دادن درباره روند نزولی جمعیت آمریکا کردند.
سالی که ریگان به ریاستجمهوری رسید، نرخ زاد و ولد در آمریکا به 1/76 رسیده بود. نرخ زاد و ولد در آمریکا از اوایل قرن بیستم روند صعودی داشت و از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۵۸ به 3/58 افزایش پیدا کرده بود. این جمعیت جدید، همان نسلی بودند که بعدها نسل انفجار جمعیت نامیده شدند. آن زمان، دوران بازسازی بعد از جنگ و افزایش تقاضا برای مصرف بود و اقتصاد آمریکا در اوج قرار گرفته بود.
در واقع در طول دهه ۱۹۶۰، نگرانی جمعیتشناسان آمریکایی نه درباره پتانسیل پیر شدن یا کاهش جمعیت، بلکه در مورد جمعیت بیش از حد آمریکا بود. در واقع اواخر دهه ۶۰، کتابهای زیادی در مورد اثرات منفی جمعیت بیش از حد آمریکا نوشته شد که مشهورترینشان کتاب «بمب جمعیت» نوشته استادزیستشناسی دانشگاه استنفورد به نام پل ارلیش بود.
ارلیش در کتابش پیشبینی کرده بود که اگر رشد جمعیت آمریکا همینطور ادامه پیدا کند، در طول دهه 1970، ممکن است 65 میلیون آمریکایی به خاطر کمبود غذا جانشان را از دست بدهند اما جالب این است که اواخر دهه 1970، چیزی که بیشتر از همه جمعیتشناسان آمریکا را نگران میکرد، احتمال کاهش جمعیت بود نه افزایش جمعیت. سال ۱۹۷۹، نشریه «بررسی جمعیت و توسعه» مقالهای با تیتر«آیا نرخ زاد و ولد در ایالات متحده پایین خواهد ماند؟» منتشر کرد.
در این مقاله اینطور نتیجه گرفته شد که کاهش زاد و ولد در آمریکا ممکن است تا پایان قرن بیستم ادامه داشته باشد. یک سال بعد، «فصلنامه جامعهشناسی» آمریکا مقالهای منتشر کرد که خیلی بیشتر بدبینانه بود. تیتر مقاله این بود:«آیا نرخ زاد و ولد در آمریکا به صفر خواهد رسید؟» این بار در آمریکا، درست مثل آلمان دهه 1930، بحثهای زیادی درباره سقط جنین و درست و غلط بودنش مطرح شد.
سال 1973 حکم دیوان عالی آمریکا در خصوص قانونی بودن سقط جنین لغو شد و دسترسی به وسایل پیشگیری از بارداری محدود شد. نگرانیهایی هم در مورد افزایش نرخ طلاق وجود داشت که اوایل دهه ۱۹۸۰ به اوج رسید. از اینجا به بعد بود که آمریکاییها نگران شدند و درست مانند آلمان دهه 1930، احساس تهدید و ناامنی بابت کاهش قدرت آمریکا به خاطر کاهش جمعیتش ایجاد شد.
دهه 1930 آلمانها از اسلاوها میترسیدند و دهه 1970 آمریکا از پرجمعیتترین کشور جهان، یعنی چین میترسید. آن زمان فضایی که بر آمریکا حاکم بود این بود که دوران سختی در انتظار آمریکا است و در این دوران سخت، کاهش جمعیت هم دردسرها را بیشتر خواهد کرد. اما گذر زمان نشان داد این دیدگاه بیش از حد بدبینانه بود. چراکه 11 سال بعد، جنگ سرد تمام شد. اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید و آمریکا تنها کشور پیروز و قدرتمند بعد از جنگ سرد بود.
نرخ زاد و ولد در آمریکا از میزان خیلی کم در دهه 1970 مقداری بهتر شد و تا سال 1990 رسید به 0/08. در واقع نرخ زاد و ولد آمریکا در مقایسه با کشورهای توسعهیافته تقریباً ثابت باقی ماند و در برخی موارد حتی کمی بالاتر بود. اخیراً و در چند سال گذشته باز هم بحث کاهش زاد و ولد در آمریکا مطرح شده است. سال 2017، مرکز کنترل و پیشگیری بیماریها در آمریکا گزارش داد که نرخ زاد و ولد در آمریکا 2 درصد کمتر شده و به پائینترین میزان در 30 سال گذشته رسیده و نرخ کل زاد و ولد هم 3 درصد کاهش یافته و به 60/2 تولد در هر 1000 زن رسیده است.
بنابراین الگوی تاریخی دوباره تکرار شد. بار دیگر بحث سقط جنین و استفاده از وسایل کنترل بارداری داغ شده است. سقط جنین بر بعضی ایالتها ممنوع شد. دسترسی به ابزارهای پیشگیری از بارداری محدود شد و بحث درباره اینکه آمریکا به شدت در معرض تهدید جمعیتی است، داغ شده است اما تاریخ همه این نگرانیها را رد میکند. 50 سال پیش، جمعیتشناسان، سیاستمدارها و عامه مردم معتقد بودند که پیرشدن جمعیت آمریکا یعنی افول قدرت جهانی آمریکا. اگر این تصورات درست بود، قاعدتاً آمریکا نباید به جایی میرسید که سال 1990 رسید.
در واقع اگر آمریکا را با شوروی آن دوران مقایسه کنیم میبینیم که ساختار جمعیتی آمریکا خیلی قویتر بود و همین مسئله بود که در جنگ سرد خیلی به آمریکا کمک کرد. اما در آن دوره هیچ کسی این استدلالها را قبول نداشت. تصور غالب در آن زمان این بود که هرم ناقص جمعیتی، کاهش نرخ زاد و ولد و پیری جمعیت، باعث میشود که آمریکا نهتنها در جنگ سرد شکست بخورد بلکه در رقابت بینالمللی با چین، ژاپن و شوروی از لحاظ نظامی و اقتصادی عقب بماند اما واقعیت این بود که آمریکا در مسیر تبدیل شدن به قدرتی بیرقیب حرکت میکرد.
چین سال 2018
3 در طول دهه ۱۹۷۰ میلادی، که خیلی از کشورهای جهان نگران کاهش جمعیت بودند، چین نگران افزایش جمعیت بود. در هر صورت سیرکردن شکم آن جمعیت بزرگ کار آسانی نبود؛ آن هم با اقتصاد آن زمان چین و اثرات سیاستهای فاجعهبار مائو. وقتی دنگ ژیائوپنگ بر سر کار آمد اصلاحاتی انجام داد و سیاست تکفرزندی یکی از این اصلاحات بود.
در چین زمان مائو، جمعیت زیاد، یک نقطه قوت برای چین محسوب میشد. جمعیت زیاد در آن دوره امتیازی بود که چین دوست داشت به رخ دنیا بکشد. البته چین دوران مائو بههیچوجه مدرن نبود. عمدتاً اقتصاد و فرهنگ روستایی داشت و از اقتصاد جهانی هم دور بود.
اما دنگ ژیائوپنگ، دیدگاههای متفاوتی درباره چین داشت. دیدگاه مائو برای چین حرکت به سمت خودکفایی و خوداتکایی بود اما دنگ معتقد بود که چین به جای خوداتکایی باید به دنبال غنیکردن خود برود. دنگ معتقد بود وقت زیادی هم برای این کار نیست. مائو مردم چین را متحد کرده بود اما دنگ معتقد بود که اگر قرار است استقلال و اتحاد چین حفظ شود، باید وارد دالانهای رقابت قرن بیستم شد و این کار هم باید هر چه سریعتر انجام شود.
در چارچوب این نگاه، جمعیت چین سرمایه بزرگی به حساب میآمد. میلیونها روستایی چینی حاضر بودند با دستمزد خیلی پائین نسبت به مردم کشورهای دیگر کار کنند و همین نیروی کار ارزان باعث میشد چین بتواند در تجارت جهانی و افزایش تولید ناخالص داخلی، رقیب بزرگی برای کشورهای توسعهیافته باشد.
اما موضوع این بود که اگر در درازمدت، جمعیت چین به رشد خودش ادامه میداد، ممکن بود بقای حزب کمونیست چین تهدید شود. چینیها تاریخ را خوب خوانده بودند و دیده بودند که صنعتی شدن در اقتصاد غربی خیلی فراز و نشیب دارد و با دورههای رکود و رونق همراه بود. بنابراین حزب کمونیست به خوبی دریافت با یک جمعیت خیلی زیاد نمیتواند از پس چالشهای صنعتی شدن برآید و این چالشها ممکن است موجودیت حزب کمونیست را تهدید کند. در واقع، برنامه چین این بود که ظرف چند دهه به موفقیتی برسد که اکثر کشورهای اروپایی و آمریکا در یک قرن به آن رسیده بودند. علاوه بر این چین مجبور بود برای رسیدن به این موفقیت، نرخ بیکاری را هم پائین نگه دارد.
اما وقتی جمعیت زیاد و زیادتر شود، کنترل بیکاری سخت و سختتر میشود و منابع دولت هم بیش از حد مصرف میشود و وقتی بیکاری زیاد شود، ثبات سیاسی و اجتماعی کمتر خواهد شد. حفظ ثبات اجتماعی و سیاسی صرفاً یک هدف سیاسی برای دولت چین نبود بلکه یک چالش موجودیتی بود. نرخ زاد و ولد در کشورهای غربی از نیمه دوم قرن نوزدهم به صورت ارگانیک کاهش پیدا کرد و این کاهش جمعیت در واقع واکنشی بود به تغییرات ساختارهای اقتصادی این کشورها در طول 50 سال گذشته. اما چینیها نمیتوانستند مثل کشورهای غربی 50 سال صبر کنند.
بنابراین دولت چین سیاست کنترل اجباری نرخ زاد و ولد را اجرا کرده تا هم مجبور نباشد شکمهای بیشتری را سیر کند و هم اینکه مجبور نباشد برای جمعیت بیشتری اشتغال ایجاد کند. دولت دنگ در آن زمان معتقد بود «فرزند کمتر، زندگی بهتر»؛ یعنی ثروت بیشتر برای بزرگسالهای چینی که توان کار کردن دارند.
از این جهت، سیاست تکفرزندی چین خیلی موفق عمل کرد. سال ۱۹۸۰، رشد جمعیت چین، به ۱۵ تولد از هر ۱۰۰۰ زن رسیده بود. تا سال ۲۰۱۵، که قانون تکفرزندی در چین لغو شد، نرخ رشد جمعیت چین به کمتر از 5/5 تولد در هر 1000 زن رسید. نرخ زاد و ولد هم از اوایل دهه 1990 زیر سطح جایگزینی جمعیت بود.
با این حال، حالا هرم جمعیتی چین به بدترین کابوس جمعیتشناسان چینی تبدیل شده است. تعادل به هم خورده است. رشد اقتصادی چین سریعترین رشد اقتصادی در تاریخ صنعتی شد اما حالا سریعتر از رشد اقتصادی، جمعیتش در حال پیر شدن است. تعداد چینیهایی که سن اشتغال به کار دارند از سال 2013 مدام کم و کمتر میشود.
در بسیاری از رسانهها و اندیشکدهها از این موضوع به عنوان بحران چین یاد میشود. واقعیت این است که چین از سال 1979 ثروت زیادی بهدست آورده اما هنوز هم صدها میلیون فقیر دارد و بخش بزرگی از جمعیت چین که دور از مناطق ساحلی چین زندگی میکنند هنوز ثروت کافی بهدست نیاوردهاند و چشمانداز تیره و تاری از رفاه اقتصادی دارند اما باز نمیتوان مطمئن بود که طبق نظر اندیشکدههای اروپایی و آمریکایی، پیری جمعیت چین باعث نابودی اقتصاد این کشور خواهد شد. استدلالها و پیشبینیها درباره آلمان دهه 1930 و آمریکای دهه 1970 درست از آب درنیامد.
درست است که هرم جمعیتی چین معکوس شده اما تولید ناخالص داخلی چین هنوز روندی افزایشی دارد. ضمن اینکه چین هنوز هم از منافع اجرای سیاست تکفرزندی بهره میبرد. اگر آن سیاست اجرا نمیشد الان حزب کمونیست با یک جمعیت 400 میلیونی مازاد روبهرو بود! بانک جهانی خط فقر بینالمللی را 1 دلار و 90 سنت درآمد در روز اعلام کرده است. تا سال 2015، فقط 700 هزار چینی زیر خط فقر بودند. حال تصور کنید که 400 میلیون نفر به این جمعیت اضافه میشد.
البته این ادعا نیز درست نیست که پیری جمعیت چالشی برای چین ایجاد نمیکند. در هر صورت وقتی جمعیتی به بزرگی جمعیت چین پیر میشود، جوانها مجبور خواهند شد از سالمندها مراقبت کنند؛ بنابراین فرصت نمیکنند مانند گذشته کار کنند اما حزب کمونیست چین برای حل این مشکل ابزارهای زیادی در اختیار دارد. استفاده از فناوری و تکنولوژی، اجرای سیاستهای جدید مهاجرتی، واردات و غیره همه راهحلهایی هستند که حزب کمونیست میتواند به کار بگیرد.
دیکتاتوری عیبهای زیادی دارد و در درازمدت معمولاً ناکارآمد میشود اما مزایایی هم دارد و یکی از مزایای دیکتاتوری این است که اجرای تغییرات بنیادی و اصولی راحتتر انجام میشود و سرعت تصمیمگیری بیشتر میشود. اگر آینده چین متزلزل شود صرفاً به خاطر پیر شدن جمعیتش نیست بلکه به خاطر تمرکز بالای ثروت در مناطق ساحلی چین و کُندی انتقال این ثروت به مناطق مرکزی چین است. چین مجبور است این روند را معکوس کند؛ اگر میخواهد با یک انقلاب دهقانی دیگر روبهرو نشود.
اساساً با توجه به تاریخ چین و مشکلات اساسیاش، شاید جمعیت کمتر برای چین یک مزیت باشد. اینکه خانوادههای چینی از زمان لغو سیاست تکفرزندی در سال ۲۰۱۵ به سمت فرزندآوری نرفتند به این دلیل است که چین در 40 سال گذشته در مدرن کردن اقتصادش خیلی موفق بوده و حالا جمعیتی دارد که ویژگیهای فرهنگی و سبک زندگی اقتصادهای مدرن را دارند.
نتیجه
بهطور حتم موضوع جمعیت، پارامتر مهمی در تحلیل ژئوپلیتیک و قدرت ملی کشورها است اما این موضوع پیچیدهتر از آن است که بخواهیم نتیجهگیری سادهای از آن بهدست آوریم. این باور رایج که میگوید کشورهایی که جمعیت پیر دارند و و نرخ زاد و ولدشان پائین است، محکوم به فنا هستند، به کلی اشتباه است.
سن جمعیت یک کشور و نرخ زاد و ولد آن میتواند سرنخهای مهمی از نحوه رفتار و سیر تحول و تکامل یک کشور به دست دهد اما کاهشی بودن آمار، لزوماً به معنای کاهش یا افزایش قدرت ملی کشورها نیست. عقل متعارف در مورد آلمان سال ۱۹۳۳ و آمریکای سال ۱۹۸۰ اشتباه کرد. بنابراین شاید حالا هم اشتباه کرده باشد.
منابع:
1- Harvard Business Review
2- Spiegel
3- Bookings Institute
4- Wilson Center
5- Will US fertility remain low? A new economic interpretation Y1 - 1979 DO - 10.2307/1971976 JF - Population and Development Review VL - 5 IS - 4 ER
6- The Sociological Quarterly 21 (Autumn 1980):481-492. Will U.S. Fertility Decline Toward Zero?- Joan Huber, University of Illinois at Urbana-Champaign
7-Journal of the American Statistical Association
Vol. 33, No. 204 (Dec., 1938), pp. 709-712 (4 pages)
Published By: Taylor & Francis, Ltd.