راز رهایی از آسیلی
جنگ ۱۲روزه تمام شده، اما التهاب و تردید هنوز در هوای جامعه سنگینی میکند. حالا در یک وضعیت برزخی گرفتاریم که ما تبریزیها به آن «آسیلی» میگوییم؛ موقعیتی که در آن دل و دماغ کار نداریم، تصمیمها نیمهکاره میمانند و افق فردا پیدا نیست و شرایط پیشرو، مثل مه غلیظی جلوی چشم را گرفته است.

جنگ 12روزه تمام شده، اما التهاب و تردید هنوز در هوای جامعه سنگینی میکند. حالا در یک وضعیت برزخی گرفتاریم که ما تبریزیها به آن «آسیلی» میگوییم؛ موقعیتی که در آن دل و دماغ کار نداریم، تصمیمها نیمهکاره میمانند و افق فردا پیدا نیست و شرایط پیشرو، مثل مه غلیظی جلوی چشم را گرفته است.
نسل جوان ما چندسالی است در چنین آسیلی گرفتار است. تحریمها زندگی عادی را از مردم دریغ کرده و چشمانداز روشن را کمرنگ ساخته است. طبیعی است که در چنین وضعیتی احساس بیافقی بر ما غلبه کند، اما همینجا نقطه آغاز پرسش تازهای است؛ وقتی همهچیز مهآلود بهنظر میرسد، شاید بهترین فرصت برای بازاندیشی، برای خلق افقهای تازه و برای یافتن راههایی نو باشد. تاریخ نشانداده هربار که ملت ما در تنگنا قرار گرفته، نیروی خلاقه و امید در دل مردم جوانه زده است. اینبار نیز میتوانیم از دل همین ابهام، مسیرهای تازهای برای زندگی و آیندهمان بسازیم؛ در همان لحظههای کوچک زندگی که با همه دشواریها، طعم لذت را به ما میچشانند.
شادی را معمولاً به داشتن «چیزها» گره میزنند؛ خانهای بزرگ، ماشینی آخرینمدل یا اندامی بینقص، اما تجربه زیسته ما چیز دیگری میگوید. شادی عمیقتر، وقتی رخ میدهد که از دل فشار و خطر، رهایی را لمس میکنیم. پس از بیماری سختی که از آن جان سالم بهدر بردهایم، یا در امتحانی دشوار که نتیجه درخشان گرفتهایم. لذتی که از دل اضطراب زاده میشود. هیچچیزی این درس را بهتر از شطرنج به ما نمیآموزد. شاید عجیب باشد، اما شطرنج دقیقاً ما را با این واقعیت روبهرو میکند که شادی محصول جستوجوی حریصانه نیست.
این بازی قدیمی، بیش از یک سرگرمی است. شبیهسازی میدان زندگی است. در هر حرکت، مسئله «مسئولیت» را پیشرو میگذارد که چه باید کنم؟ حرکت بعدی چیست؟ برخلاف تصور رایج، شطرنج شادی نمیآفریند. فشار رقابت، تلخی شکست، اضطراب حرکتهای اشتباه، همه بیش از لذت کوتاه پیروزی بر جان بازیکن مینشیند. بااینحال میلیونها انسان در طول تاریخ داوطلبانه سراغ این بازی آمدهاند. دلیلاش روشن است؛ آنچه ما در پیاش هستیم، الزاماً شادی نیست؛ بلکه «معنا» و «لذت» است. لذتی که بدون خطر، بدون رنج و بدون مسئولیت بهدست نمیآید.
بهگمانم خطای بزرگ دوران ما، تبدیل شادی به یک «وظیفه» بوده است. جامعه، تبلیغات و حتی رسانهها مدام میگویند «شاد باش!»؛ گویی غم، تردید و شکست هیچ جایی در زندگی ندارند، اما همانطور که آدام فیلیپس، روانکاو انگلیسی میگوید، شادی بهمثابه الزام، ظلمی بیرحم است. انسان موجودی پیچیده، تاریک و عاصی است و زندگی او فقط با لبخندهای مصنوعی تعریف نمیشود. پس چه باید کرد؟ شاید پاسخ در بازتعریف لذت نهفته باشد. لذت نه بهمعنای خوشی سطحی، بلکه بهمعنای تجربهای که از دل سختی زاده میشود.
همانچیزی که سی.اس. لوییس آن را «میل برآوردهنشده اما خواستنیتر از هر برآوردهشدنی» مینامد. این نوع لذت، نه از رفاه بیدغدغه، بلکه از میدانهای پُرتنش زندگی بیرون میآید. جایی که برد و باخت معنا دارد. امروز جامعه ما در یک بازی بزرگ شطرنج تاریخی قرار گرفته. رقیبها فراوان و میدان پیچیده است. ما بارها شکست خوردهایم و تلخیاش را چشیدهایم، اما مگر نه اینکه هر شکست، دریچهای به یادگیری تازه میگشاید؟ مگر نه اینکه ارزشمندترین تجربهها همانهاییاند که در کشاکش خطر و ابهام بهدست آمدهاند؟ نسل جوان ایران نیازمند بازتعریف امید است.
امیدی که نه بر پایه رویاهای بزرگ و وعدههای توخالی، بلکه برمبنای حرکتهای کوچک اما معنادار بنا شود. شاید نتوانیم یکشبه تحریمها را رفع کنیم یا افق سیاسی روشنی ترسیم کنیم، اما میتوانیم همانند شطرنجبازی که در بدترین موقعیت هم بهدنبال بهترین حرکت میگردد، مسئولیت حرکت بعدی خود را بهعهده بگیریم. زندگی معنادار، در همین جستوجوی پُرخطر و پُرفشار شکل میگیرد. اگر چنین ببینیم، آسیلی بهمعنای ایستایی مطلق نخواهد بود؛ بلکه فرصتی برای مکث، اندیشیدن و انتخاب بهترین حرکت در دل مه و ابهام است.
شاید شادی از ما گریزان باشد، اما لذت و معنا در دسترساند. همینکه بدانیم هر حرکت ما ــ هرچند کوچک ــ میتواند به زندگیمان جهتی تازه بدهد، کافی است تا از اسارت وضعیت آسیلی بیرون بیاییم. زندگی میدان بازی است و ما ناگزیر از بازیکردنیم. اینبار نوبت ماست که صفحه شطرنج زندگی را از نو بچینیم.