| کد مطلب: ۴۸۳۷۸

بازآفرینی امید از دل یأس

جنگ ۱۲‌روزه، فارغ از ابعاد نظامی و سیاسی‌اش، درسی بزرگ برای ما ایرانیان داشت؛ اینکه امید را می‌توان بازتعریف کرد.

بازآفرینی امید از دل یأس

جنگ 12‌روزه، فارغ از ابعاد نظامی و سیاسی‌اش، درسی بزرگ برای ما ایرانیان داشت؛ اینکه امید را می‌توان بازتعریف کرد. روزگار شعارها و ادعاها به‌سر آمده است. برخی هنوز چشم‌به‌راه معجزه‌ای نشسته‌اند، اما آنچه می‌تواند خون تازه‌ای در رگ‌های جامعه جاری سازد، کنش‌های کوچک اما لازم توسط حکمرانی است؛ اقداماتی پیوسته و ارزشمند که آرام‌آرام حیات اجتماعی را زنده می‌کند و به آینده معنایی روشن‌تر می‌بخشد. 

آنچه این روزها در زیر پوست شهر به‌چشم می‌آید، غلبه یأس و نگرانی بر امید به بهبود است، اما این پایان داستان نیست. درست است که امید در جان ما ایرانیان چنان فرسوده شده که حتی بدتر نشدن اوضاع را نشانه‌ای از بهبود می‌پنداریم، اما از دل همین شرایط هم می‌توان افقی تازه جست. 

امید را باید در بازگشت به ارزش‌های انسانی و در تجربه‌های اجتماعی جست. امیدی که اگر بر بنیاد عدالت، همبستگی و صداقت استوار شود، خود به سرچشمه‌ای برای زیستن و تاب‌آوردن بدل می‌گردد. چنین امیدی است که می‌تواند جامعه خسته و دل‌نگران را بار دیگر به حرکت درآورد و راهی به فردایی روشن‌تر بگشاید. بااین‌همه، نمی‌توان از یاد برد که از میانه دهه 80، مسیر حکمرانی بر ریل دیگری افتاد و به‌تدریج نتایج نفسگیر آن در تورم سرسام‌آور، سقوط ارزش پول ملی، محدودیت‌های ارتباطی و سیاسی، موج‌های پی‌درپی مهاجرت نخبگان، فرسایش سرمایه اجتماعی و تکرار چرخه وعده‌های بی‌فرجام، نمایان شد و افق آینده را برای بسیاری از ایرانیان مبهم و تیره ساخت. جامعه در چنین شرایطی، امیدش را به حداقل‌ها فروکاست.

امروز درحالی‌که ناترازی در اقتصاد، سیاست، فرهنگ و حتی محیط‌زیست، جامعه را به ستوه آورده است، نباید از یاد برد که تجربه تاریخی و فلسفی بشر بارها نشان داده است، درست در لحظه‌ای که یأس بر همه‌چیز سایه می‌افکند، امکان عزیمتی تازه پدیدار می‌شود. آلبر کامو، در تفسیر افسانه سیزیف، به همین حقیقت اشاره می‌کند؛ اینکه انسان ناگزیر است تخته‌سنگ بی‌معنایی را بارها و بارها بر فراز تپه‌ای سنگلاخ برکشد، حتی اگر هر بار به پایین بغلتد. اما از دل همین چرخه فرساینده، نوعی آزادی زاده می‌شود؛ آزادیِ انتخابِ چگونگی زیستن. سیزیف به تعبیر کامو، «شادمان» است، زیرا معنای زندگی را نه در نتیجه، که در خودِ کنش می‌یابد، حتی اگر دستاورد بیرونی‌ای در کار نباشد.

مارا ون‌درگولت، فیلسوف هلندی، این منطق را بدبینیِ امیدوارانه می‌نامد. به‌باور او، بدبینی برخلاف ظاهر منفی‌اش، می‌تواند نیروی محرک باشد. بدبین به‌خوبی می‌داند که آینده الزاماً روشن نیست، اما همین آگاهی او را به سوی ارزش‌هایی می‌کشاند که حتی در تاریک‌ترین شب‌ها چراغ راه‌اند: عدالت، آزادی، همبستگی و صداقت. ارزش‌هایی که حتی اگر نتیجه‌ای بیرونی و فوری نداشته باشند، باز هم معنا می‌آفرینند و انسان را به ادامه زیستن و کنش وامی‌دارند.

کریس هیس، در کتاب راه بی‌بازگشت، داستان گروهی از زندانیان نازی را روایت می‌کند که با وجود اطمینان به مرگ قریب‌الوقوع، تصمیم گرفتند با دست خالی تونلی برای فرار حفر کنند. بسیاری جان باختند، اما تعدادی نجات یافتند. امید آنان نه بر احتمال پیروزی، بلکه بر ارزش مقاومت استوار بود. 

واتسلاو هاول، روشنفکر و رئیس‌جمهور فقید چک، به‌زیبایی این حقیقت را صورت‌بندی کرده است: «امید یعنی تلاش برای انجام کاری که درست است، نه کاری که الزاماً موفق خواهد شد.» امروز این تعریف مصداقی روشن برای میهن ما دارد. در جامعه‌ای که چشم‌انداز اقتصادی و سیاسی‌اش مبهم و پُرچالش است، لابد امید حقیقی را باید در عملِ درست جست؛ در صداقتِ زندگی روزمره، در شفافیت فعالیت‌های اجتماعی و مدنی، در آموزشِ درست به فرزندان و در ایستادگی پیگیرانه بر عدالت. چنین امیدی است که بی‌هیاهو و آرام، اما پیوسته، می‌تواند ریشه‌های جامعه را آبیاری کند و راه فردایی روشن‌تر را بگشاید.

برای جامعه ایران، چنین رویکردی می‌تواند کلید بازاندیشی و بازآفرینی امید باشد. امید، الزاماً به‌معنای انتظار معجزه‌ سیاسی یا تغییرات فوری نیست؛ بلکه می‌تواند به‌معنای پایبندی به ارزش‌هایی باشد که زیستن را حتی در دل بحران معنا می‌بخشند.

امروز بسیاری آینده را مبهم‌تر از همیشه می‌بینند، اما شاید همین وضعیت، فرصتی است برای بازگشت به ریشه‌ها و بازشناسی آنچه واقعاً مهم است. ایرانیان در طول تاریخ بارها نشان داده‌اند که حتی از دل شکست‌ها و یأس‌های بزرگ می‌توانند معنا و امیدی تازه بسازند. شاید این‌بار نیز، همان‌گونه که گذشته آموخته است، بتوانند روشنایی را بیرون بکشند و فردایی تازه رقم زنند.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار