| کد مطلب: ۳۸۴۵۰

زیستن در ناپایداری/تأملی بر سرشت ناآرام ارتباطات در جهان امروز

اگر روزی دغدغه ارتباطات، یافتن راهی برای «وصل‌شدن» بود، امروز مسئله اصلی، «چگونه دوام آوردن» در میان طوفانی از پیوندهای ناپایدار است که بی‌وقفه پدید می‌آیند و از هم می‌گسلند.

زیستن در ناپایداری/تأملی بر سرشت ناآرام ارتباطات در جهان امروز

شگفت‌انگیز است، در جهانی زندگی می‌کنیم که هیچ‌چیز در آن حتی برای لحظه‌ای پایدار نمی‌ماند. در عصری که هر فناوری، نه صرفاً ابزاری برای کار، بلکه صورت‌بندی تازه‌ای از هستی ماست؛ در جهانی که ارتباط‌ها پیش از آن‌که مجال زیستن یابند، کهنه می‌شوند و عادت‌ها، پیش از آن‌که شکل بگیرند، باید کنار گذاشته شوند. اگر روزی دغدغه ارتباطات، یافتن راهی برای «وصل‌شدن» بود، امروز مسئله اصلی، «چگونه دوام آوردن» در میان طوفانی از پیوندهای ناپایدار است که بی‌وقفه پدید می‌آیند و از هم می‌گسلند.

ما به عصری رسیده‌ایم که درآن، نه‌تنها نمی‌توان بر ابزارها تکیه کرد، بلکه حتی معناهای پشت آن‌ها نیز لغزان شده‌اند. آنچه روزی «ملاقات» نام داشت، امروز «لینک» شده، آنچه «دوستی» بود، اکنون «فالو» است و آنچه «سکوت» بود، حالا نوتیفیکیشن‌نشده‌ای ا‌ست که هر لحظه ممکن است پدیدار شود. همه‌چیز پیوسته به‌روزرسانی می‌شود، جز ما که همچنان با قلبی انسانی، به‌دنبال معنا، ثبات و حضوریم.

در جهانی که دیگر حتی عادت‌کردن ممکن نیست، چگونه باید زیست؟ پاسخ، شاید نه در فناوری، نه در ابزار، بلکه در نوعی بازاندیشی رادیکال به خودِ ارتباط نهفته باشد؛ جایی که تماس‌ها به تجربه بدل می‌شوند و داده‌ها دوباره معنا می‌یابند. جایی که شاید ارتباط، نه وسیله بقا که راه نجات باشد.

سرزمین برف‌های آب‌نشده

زمانه‌ی ما، زمانه‌ی تغییر بی‌وقفه است. ارتباطات دیگر نه وسیله‌ای برای انتقال پیام، بلکه بستر زیست بشر مدرن است؛ اما بستری ناپایدار، سیال و گاه سرگیجه‌آور. ما در دل وضعیتی به‌سر می‌بریم که هنوز به یک فناوری خو نگرفته‌ایم که فناوری تازه‌ای ظهور می‌کند؛ به یک شکل بیان عادت نکرده‌ایم که قالبی دیگر، ترجیح داده می‌شود؛ و به الگوریتمی نیاندیشیده‌ایم که نسخه جدید آن، میدان را از نو بازتعریف می‌کند. گویی سرنوشت نسل ما، زیستن در سرزمین برف‌های آب‌نشده است.

روز جهانی ارتباطات فرصتی است، نه برای ستایش فناوری‌های تازه، بلکه برای تأملی دوباره بر چیستی این پدیده‌ فراگیر. در عصر ما، ارتباط دیگر فقط فراگرد انتقال پیام نیست؛ تجربه‌ای زیستی است که هویت، زمان، حافظه و حتی درک ما از واقعیت را شکل می‌دهد. ما نه‌فقط در جهان ارتباطات زندگی می‌کنیم، بلکه در آن ساخته و بازساخته می‌شویم.

اما آنچه این تجربه را منحصربه‌فرد کرده، شتاب تغییرات است؛ شتابی که به هیچ چیز اجازه ماندن نمی‌دهد. این شتاب، نه صرفاً فناورانه، بلکه عمیقاً معرفت‌شناختی است. دیگر نمی‌توان دانست، بلکه باید پیوسته دانستن را بازسازی کرد. در جهانی که «معلوم»ها هم تاریخ مصرف دارند، ارتباطات بیش از هر زمان دیگر، کنشی وجودی شده است: هر کنش ارتباطی، کوششی است برای ساختن معنا در میان هیاهوی بی‌پایان اطلاعات، تصاویر و اصوات.

بازتعریف حضور در جهان شتابان

اینجاست که وظیفه‌ ما بازتعریف رابطه‌ انسان با این جهان شتابان است. اگر روزگاری سوژه‌ مدرن در پی تسلط بر طبیعت بود، امروز باید به درکی فروتنانه‌تر از حضور خود در جهان ارتباطات برسد؛ حضوری ناپایدار، موقت، لغزنده، اما در عین حال خلاق، ترکیبی، و پُر از امکان.

تکرار بی‌قراری‌ها، ویژگی ذاتی عصر ارتباطات است. ما در جهانی زندگی می‌کنیم که دیگر نظم معنا ندارد و عادت، مفهومی بی‌مصرف شده است. این وضعیت اگرچه برای ذهن‌های سنت‌گرا نگران‌کننده است، اما برای ذهن‌های جسور، فرصتی بی‌نظیر است برای اندیشیدن به شکل‌های نوین معنا، کنش و حتی امید.

در این روز جهانی، شاید به‌جای ستایش ابزارهای نو، بهتر باشد برای لحظه‌ای مکث کنیم و به این بیاندیشیم که چگونه در جهانی که همه‌چیز ناپایدار است، هنوز می‌توان ارتباطی انسانی، پُرمعنا و رهایی‌بخش رقم زد.

زیر پوست زندگی شبکه‌ای

و این فقط آغاز ماجراست. تنها سه دهه پس از ظهور نخستین فروشگاه‌های اینترنتی، ما در جهانی ایستاده‌ایم که در آن آمازون نه‌فقط شیوه خرید که مفهوم «نیاز»، «انتخاب» و حتی «صبر» را از نو تعریف کرده است. آنچه روزگاری صرفاً به نوجویان فناوری اختصاص داشت، اکنون به عادتی فراگیر بدل شده است: از خرید نان سنگک و بربری تا ثبت‌نام در کلاس فلسفه اگزیستانسیالیسم، همه‌چیز در بستر شبکه ممکن شده است. اینترنت، نخستین فناوری برهم‌زننده‌ فراگیر، در سکوتی خزنده و بی‌رحم، زیرساخت‌های نظم پیشین را فرو ریخته است.

در این میان، تجربه زندگی دیجیتال با هجوم فناوری‌هایی مانند هوش مصنوعی، بلاک‌چین، اینترنت اشیاء، کلان‌داده و اکنون متاورس، دستخوش تحولی ژرف‌تر شده است. متاورس، این کالبد مجازی و فربه‌شونده‌ اینترنت، وعده‌ جهانی را می‌دهد که در آن مرز میان واقعیت و بازنمایی، میان حضور فیزیکی و تعامل دیجیتال، میان زیستن و شبیه‌سازی، هر روز کمرنگ‌تر خواهد شد. شاید حق با زاکربرگ باشد؛ آنجا که می‌گوید متاورس نه امتداد اینترنت، بلکه جانشین آن است.

ما از جهانِ رابطه‌مند به جهانی متصل پرتاب شده‌ایم، بی‌آن‌که مجال اندیشیدن به نسبت این ارتباطات تازه با خودِ وجودمان را یافته باشیم. هنوز خاطره لمس مستقیم جهان، بوی کاغذ کتاب، صدای تورق روزنامه، سردی دستگیره در، یا حتی تماس یک اسکناس در ذهن‌مان زنده است، اما لمس جهان برایمان به تجربه‌ای کم‌رنگ و گاه نوستالژیک بدل شده است.

زیستن در «پلتفرم‌ها» یعنی واگذارکردن بخشی از حواس، حافظه، حافظه تاریخی، قضاوت، و حتی خیال به ساختارهایی بیرون از خویش. در این فرآیند تدریجی، ما از فاعلان کنشگر، به داده‌هایی برای تحلیل و پردازش تبدیل شده‌ایم؛ و اینجاست که پرسش بنیادینِ «معنای بودن» دوباره با شدتی تازه برمی‌خیزد.آیا در چنین جهان واسطه‌دار و ازخودبیگانه‌ای، هنوز می‌توان انسانی ماند؟

هوش مصنوعی، یکی از جدیدترین تجلی‌های این پرسش است؛ تجلی‌ای که دیگر در آینده دور نیست، همین حالاست. آیا هوش مصنوعی راهی بی‌بازگشت است؟ تجربه‌ گفت‌وگو با رباتی که می‌تواند به سرعت و منطق پاسخ دهد، تا چندی پیش ناممکن و تخیلی می‌نمود، اما امروز برای بسیاری از ما عادی شده است. قدم بعدی چیست؟ آینده‌ای درخشان یا جهانی در آستانه زوال؟

فیلسوفانی چون دنیل دنت آن را با بمب هسته‌ای مقایسه می‌کنند و پژوهشگرانی چون فرانسوآ شوله به ما یادآوری می‌کنند که هوش، یک سامانه درهم‌تنیده است و نه چیزی مستقل. برخی هنوز هشدار می‌دهند، برخی دیگر امیدوارانه با آن جستار ادبی می‌نویسند، اما همه در یک چیز مشترکند؛ ما با چیزی مواجه‌ایم که نه‌فقط کار و اقتصاد، که فهم ما از خود، از خلوت، از معنا، از انسان‌بودن را به لرزه درآورده است. 

گذار هستی‌شناختی

آنچه در حال وقوع است، نه صرفاً یک انقلاب تکنولوژیک، بلکه یک گذار هستی‌شناختی است؛ عبور از نظمی است که در آن ارتباطات، ابزاری برای زندگی بودند. به نظمی که در آن زندگی، به تابعی از شبکه‌های ارتباطی بدل شده است. در این جهان تنها اصل ثابت، تغییر است؛ تنها فضیلت باثبات، انعطاف‌پذیری است و تنها بقا برای کسانی ا‌ست که قادرند خود را در برابر موج‌های پی‌در‌پی نوجویی، بازتعریف کنند.

اگر روزی، سواد به‌معنای توانایی خواندن و نوشتن بود، امروز به‌معنای توانایی تطبیق‌پذیری است، سواد تکنولوژیک، سواد زیستی و از همه مهم‌تر سواد معنایی؛ توان بازخوانی خود در جهانی که هر روز معنای تازه‌ای از ارتباط تولید می‌کند. آینده سرشار از اختلال‌های پی‌درپی است. اما شاید تنها امید ما برای زیستن در این ناپایداری، بازاندیشی فلسفی ارتباط باشد. تلاشی برای حفظ معنا در جهانی که هیچ‌چیز در آن ماندگار نیست؛ جز بی‌ثباتی.

جرقه‌های بازاندیشی

القصه در جهانی که پیوسته در حال لغزش از دست ماست، شاید دیگر نتوان بر هیچ فناوری، هیچ ساختار ارتباطی و حتی هیچ معنای پایداری تکیه کرد، اما درست در همین گسیختگی‌هاست که جرقه‌های بازاندیشی روشن می‌شود. شاید باید از نو بپرسیم که ارتباط، فقط پل میان دو فرد است یا راهی برای عبور از خود؟ آیا ما هنوز در پی رساندن پیام‌ایم یا در جست‌وجوی بازیابی خویش در جهانی که هیچ‌کس فرصت ایستادن ندارد؟

اگر تا دیروز ارتباطات پاسخی به نیازهای انسانی بود، امروز شاید خود، تبدیل به سؤال انسان شده ‌است: ما کیستیم، وقتی دیگر چیزی برای عادت‌کردن وجود ندارد؟ شاید درنهایت ارتباطات نه ابزاری برای کنارآمدن با جهان که راهی باشد برای مقاومت در برابر جهانی که مدام از درک و تصرف ما می‌گریزد؛ راهی برای آن‌که هنوز بتوان انسانی ماند، حتی در روزگاری که هیچ‌چیز دیگر، انسانی نیست.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
آخرین اخبار