اشراف و انحراف/بدون توسعه نه سفرهای ماند و نه نفتی
کم نیستند کسانی که آرزو دارند کاش چرخ روزگار در همان روزهای بهار ۱۳۸۴ متوقف میشد. کاش رویای ۲۰ساله قدرت اول منطقه شدن را در سر نمیپروراندیم. کاش به یکدیگر نمیپریدیم. کاش به همان سفره پیشین قناعت میکردیم. کاش انحراف واقعی را میشناختیم و بیانصافانه، به مدیران و تکنوکراتها و نخبگان ریشهدار نمیتاختیم...

۲۰سال پیش همین روزها بود که شهردار جوان تهران به رئیسجمهور وقت طعنه میزد و میگفت اگر شما در کاخ سعدآباد و شمال شهر نمینشستید، برای حضور در دانشگاههای مرکز شهر دچار تاخیر نمیشدید. طعنه محمود احمدینژاد به سخن سیدمحمد خاتمی بود که در روزی بارانی در میانه بهار، برای رسیدن به دانشگاه تهران دچار تاخیر شده بود و در مقام رئیس دولت، بهجای مدیریت شهری از حاضران عذر خواسته بود.
چنین بود که مناظرهای غیرمستقیم میان رئیسجمهور مستقر و رئیسجمهور بعدی شکل گرفت. آن مناظره غیرمستقیم، اما فراتر از طعنه و کنایه دو سیاستمدار بود. چون نیک بنگریم، جدیترین و تاثیرگذارترین مواجهه دو جریان و دو نیرو بود.
نیروی نخست، آخرین روزهای حضور موثر و جدی در قدرت را میگذراند و میخواست میوه ۱۶سال حرکت پرفرازونشیب اما پیوسته در مسیر توسعه را بچیند. نهالی که پس از جنگ کاشته شد، در ۱۶سالگی در آستانه تناوری و باردهی قرار داشت. بااینحال، هنوز چنان ریشه ندوانده بود که از تندباد و توفانی که در راه بود، در امان بماند.
توفان همان نیروی دوم بود. نیرویی توسعهستیز، بیبرنامه اما مدعی و طلبکار. نیرویی که در همان ماجرای باران، به جای آنکه مسئولیت بیبرنامگی و ناکارآمدی خود در مدیریت شهری را بپذیرد و دستکم عذرخواهی کند؛ ژست عدالتخواهی میگرفت و لباس ضدیت با اشرافیت حاکم بر تن میکرد و با ارائه تصویری انقلابی از خود علیه وضع موجود، خواستار تغییر مناسبات - آنهم در ظاهربینانهترین شکل آن؛ یعنی، تغییر محل استقرار مدیران و دولتمردان- میشد.
نیروی دوم اما در سطحی کلانتر مدعی بود دولتمردان و برخورداران توسعه پس از جنگ، سفرهای برای خود چیدهاند و بقیه نیروهای اجتماعی را به حاشیه راندهاند.
چنین بود که احمدینژاد در مقام نماد و نماینده این جریان، خود را «مردی از جنس مردم» و «خارج از حلقه بسته قدرت» میخواند و با این شعارها، از درونیترین و سختترین بخش هسته پوزیسیون، ژست و شعار رادیکالترین نیروهای اپوزیسیون را مطرح میکرد. چنین بود که آن مناظره غیرمستقیم در آن روزهای بهار ۲۰سال پیش، در واقعیت امر، مهمترین صفآرایی سیاسی-اجتماعی کشور را نشان میداد و میتوان مدعی شد همه تحولات داخلی و خارجی دو دهه گذشته، ذیل همان صفآرایی قابلتعریف است.
همه صفبندیهایی که در سالهای بعد حول دوقطبی انتخابات۸۸، تحریم و برجام، خالصسازی و عادیسازی، میدان و دیپلماسی، آزادی و اجبار پوشش، اینترنت آزاد و فیلترینگ و... شکل گرفت؛ در سایه تحولات بهار۱۳۸۴ بود که نطفه بست و همچون بوتههای کوچک خار در راه ایران و مردمان کاشته شد تا به جنگل بیسروته و پرتیغ و چاه امروز تبدیل شد.
آنچه امروز از آن بهعنوان ناترازی یاد میشود، ریشه در تقابل همان دو نیروی توسعهخواه و توسعهستیز در بهار ۱۳۸۴ دارد. راهی که کشور پس از جنگ در پیش گرفته بود و با سازندگی آغاز و با اصلاحات ادامه یافته بود؛ ۲۰سال پیش در همین روزها به بیراهه افتاد. حرکت انحرافی واقعی این بود، نه آنکه چند سال بعد اقتدارگرایان حاکم از آن گفتند و احمدینژاد و یارانش را به حاشیه بردند.
احمدینژاد لیدر و نماد جریان انحرافی بود؛ اما نه به این خاطر که به اسفندیار رحیممشایی پروبال میداد و از «اسلام ایرانی» و «مکتب بهار» و... سخن میگفت. احمدینژاد لیدر و نماد جریان انحرافی بود؛ به این خاطر که انتخاب او (به هر شکل که صورت گرفت) و دولت او، قطار توسعه ایران را از ریل خارج کرد و در این خارجسازی از ریل، فقط احمدینژاد نبود.
مجلس هفتم و اصولگرایانی چون احمد توکلی و غلامعلی حدادعادل هم بودند که با هدف تضعیف دولت خاتمی و گرفتن ژستهای عدالتخواهی در سال انتخابات، روند عادی افزایش نرخ حاملهای انرژی را که در هشت سال دولت خاتمی رشدی آرام و تدریجی و منطقی و متناسب با نرخ تورم داشت، ممنوع کردند و بر طبل تهی تثبیت قیمتها کوفتند و آن را عیدی به ملت خواندند.
طعم تلخ آن عیدی بودجه ۱۳۸۴، امروز پس از ۲۰سال در خاموشیها و ناترازیها چشیدنی و دیدنی است. یا بحث غنیسازی اورانیوم که تیم مذاکرهکننده ایران در دولت خاتمی به ریاست حسن روحانی آن را به جایی رسانده بود و چنان که روحانی اخیراً گفت غرب و آژانس شکلی از کنسرسیوم غنیسازی را هم پذیرفته بودند؛ اما تندباد احمدینژاد رسید و مسئله حساس و امنیتی هستهای را به شعار تبلیغاتی سفرهای استانی فروکاست و آنقدر از «حق مسلم» و «کاغذپاره» و «نابودی اسرائیل» گفت و گفت که ایران و فعالیتهای هستهای آن، تهدیدی برای امنیت جهان تلقی شد و نهفقط اسرائیل و آمریکا و اروپا که چین و روسیه هم آن را تهدیدی واقعی دانستند و در نتیجه، شش قطعنامه شورای امنیت علیه ایران صادر شد. برهم خوردن فضای سیاسی و رخدادهای ۱۳۸۸ تا امروز نیز، ریشه در همان گسست ۱۳۸۴ دارد.
چنین بود که انحراف رخ نمود و بر همه شقوق و شئون کشور سایه افکند. انحراف (نیروی دوم) خود را علیه اشراف (نیروی اول) تعریف میکرد؛ اما در واقعیت امر، علیه توسعه و علیه همه تجربهها، دستاوردها و فرصتها و ظرفیتهایی بود که مجموعه کشور و نظام سیاسی تا آن زمان اندوخته بود. بااینحال، در آن بهار ۲۰سال پیش، این نیروی دوم بود که بر نیروی نخست ترجیح داده شد و تفوق یافت. آنهم درحالیکه نیروی نخست، نیرویی امتحانپسداده، کارآزموده و مورد تایید و حمایت عموم نخبگان حوزههای مختلف سیاست و اقتصاد و فرهنگ و اندیشه بود و از منظر سوابق در ساختار سیاسی نیز متشکل از چهرههایی ریشهدار، شناختهشده و مورداعتماد (چه در زمان حیات رهبر موسس و چه پس از آن).
در واقع، نیروی اول گرچه در بهار ۱۳۸۴ در قامت اصلاحطلبان و برآمدگان دومخرداد ۱۳۷۶ شناسایی و نمایندگی میشد و خاتمی و نیروهای حامی او را در برمیگرفت؛ اما در تحلیلی کلانتر، دو جریان راست میانه (که هاشمیرفسنجانی شاخصترین نماد و رهبر معنوی آن بود) و حتی راست سنتی (که ناطقنوری ریاست تشکیلات سیاسی آن را در آن مقطع عهدهدار بود) نیز، ذیل این نیروی نخست قابل تعریف بودند. چراکه این سه بلوک چپ/ راست/ میانه بهرغم شکافها و اختلافات تاریخی و نیز راهبردها و منافع و پایگاه متمایز، در کلیت خود ذیل گفتمان توسعهخواهی میگنجیدند و با کلیت مسیر و روند اتخاذشده پس از جنگ، در تعارض نبودند.
این همگرایی، چهار سال بعد در انتخابات ۱۳۸۸ بیشتر و روشنتر خود را نشان داد. جایی که احمدینژاد در آن مناظره تاریخی، برای ارائه تصویری «غیرخودی» و «ضدسیستم» از خود، هاشمی و ناطقنوری و میرحسین موسوی و اصلاحطلبانی چون محسن میردامادی و صفاییفراهانی را در یک مجموعه تعریف کرد و اتحاد و ائتلاف آنان در مقابل خود را گواه تقابل و تعارضاش با قدرت و اشرافیت حاکم دانست.
در واقع، احمدینژاد چه در مناظره غیرمستقیم بهار ۱۳۸۴ با خاتمی و چه مناظره مستقیم بهار۱۳۸۸ با موسوی، یک استراتژی داشت: معرفی خود بهعنوان نیرویی جدید که آمده بود سفره خواص را برچیند و عوام را بر سر آن نشاند. در مسیر پیشبرد این استراتژی، آنچه از بین میرفت توسعه بود و آنچه میتاخت، پوپولیسم بود. پولپاشی در اقتصاد و تنشزایی در خارج و بیثباتی در داخل، لازمه و ضرورت این توسعهستیزی بود.
خروجی این روند، امروز پیش روی ماست. پس از ۲۰سال، میراث دولت دومخرداد ۱۳۷۶ که در بهار ۱۳۸۴ در قالب سند چشمانداز بیستساله و برنامه چهارم توسعه بستهبندی و آماده شده بود؛ تا حد زیادی زیر تندباد تهدیدها و تحریمها و تحدیدها و ستیزها بر باد رفته است. قامت تراز دولت/ملت برآمده پس از دومخرداد که با همه چالشها و درگیریها، امیدوار و باانگیزه و توسعهگرا بود؛ امروز ناساز و ناتراز شده است. به نقطهای رسیدهایم که نه سفرهای مانده و نه نفتی. جیرهخواران و مدعیان وفاداری اما همچنان طلبکارانه در صحنهاند تا تهمانده سفره را هم بربایند.
چنین است که حتی امروز، در روزگار دولت پزشکیان نیز، تمامقد در برابر هر اصلاحی میایستند و با همان تعابیر و ادعاها و شعارهای ۲۰سال پیش، میخواهند بیراهه پوپولیسم و خالصسازی را تداوم بخشند. آری؛ صفآرایی ۲۰سال پیش همچنان ادامه دارد. حتی اگر نسل امروز خاتمی و دومخرداد را نشناسد. حتی اگر کمتر کسی آن مناظره غیرمستقیم را به یاد داشته باشد.
ولی کم نیستند کسانی که آرزو دارند کاش چرخ روزگار در همان روزهای بهار ۱۳۸۴ متوقف میشد. کاش رویای ۲۰ساله قدرت اول منطقه شدن را در سر نمیپروراندیم. کاش به یکدیگر نمیپریدیم. کاش به همان سفره پیشین قناعت میکردیم. کاش انحراف واقعی را میشناختیم و بیانصافانه، به مدیران و تکنوکراتها و نخبگان ریشهدار نمیتاختیم...