آیندگان بیش از ما قدر او را خواهند دانست
خبر درگذشت سیدجواد طباطبایی همه ما را بهتزده کرد. او مانند هر اندیشمند بزرگ دیگری، میراثی از خود به یادگار گذاشته است که جاودانه خواهد شد و به
احمد بستانی
عضو هیئتعلمی دانشگاه خوارزمی
خبر درگذشت سیدجواد طباطبایی همه ما را بهتزده کرد. او مانند هر اندیشمند بزرگ دیگری، میراثی از خود به یادگار گذاشته است که جاودانه خواهد شد و به گمان من، آیندگان بیش از ما ارزش، اهمیت و جایگاه اندیشه این استاد ارجمند را درک و دریافت خواهند کرد. از این نظر میتوانیم بگوییم طباطبایی، نقش خود را به خوبی ایفا کرد. به نظر من ایشان از سه جهت تاثیری اساسی، تعیینکننده و مثبت در ایران معاصر داشتهاند و حتی اگر یکی از این جهات هم بود، برای آنکه میراثشان را عظیم بدانیم، کفایت میکرد. جمع این سه جهت در یک شخصیت، پدیدهای منحصربهفرد بود و بعید میدانم تا دههها شاهد ظهور فردی مانند ایشان باشیم.
نکته نخست این است که سیدجواد طباطبایی تقریبا بیتردید مهمترین اندیشمند سیاسی معاصر ایران محسوب میشود و از سوی دیگر، بنیانگذار اندیشه سیاسی ایرانی هم بهشمار میآید. اینکه مرحوم دکتر داوود فیرحی، سیدجواد طباطبایی را پدر اندیشه سیاسی ایران خطاب کردند بههیچوجه مبالغهآمیز نیست و سخنی دقیق است. این نکته از اهمیت بالایی برخوردار است. هرچند کسانی پیش از ایشان کارهایی در حوزه اندیشه سیاسی انجام دادند بهخصوص مرحوم حمید عنایت، نقشی مهم در شکلگیری اندیشه سیاسی در ایران داشت اما اهمیت سیدجواد در آن بود که اندیشه سیاسی ایران را بهمثابه عنصری مستقل از اندیشه سیاسی اسلامی مورد تحلیل قرار داد. درواقع اغلب پژوهشگران اعم از مستشرقانی مثل آن لمبتون، اروین روزنتال، پاتریشیا کرون، ویلیام مونتگومری وات و... اندیشه سیاسی در ایران را همواره بهمثابه بخشی از اندیشه سیاسی اسلامی و تابع منطق عمومی و کلی آن در نظر میگرفتند. پژوهشگرانی مثل حمید عنایت نیز همین ویژگی را داشتند. اهمیت دکتر طباطبایی و کار درخشان ایشان در توجه به این نکته بود که اندیشه سیاسی در ایران دارای منطق خاص خود است و بخش قابلتوجهی از این منطق از قبل از
ورود اسلام به ایران در بعد از ورود اسلام به ایران، تداوم پیدا کرده و درواقع اگرچه اسلام هم در شکلگیری اندیشه سیاسی ایرانی نقش داشته اما اندیشه سیاسی ایرانی دارای هویت مستقل است. اهمیت کار طباطبایی در این بود که اندیشه سیاسی ایرانی را در آثار متعدد خود مبنای تحلیل قرار داد و یکی از مباحث مهمی که مطرح کرد نسبت اندیشه سیاسی ایرانی با اندیشه سیاسی اسلامی بود.
از سوی دیگر طباطبایی شخصی بود که با یادداشتهایش در اوایل دهه60 در مورد افلاطون و ارسطو، هگل و اندیشه سیاسی او، الکسی دو توکویل و برخی فیلسوفان معاصر اروپایی و فیلسوفان سیاسی مسلمان مانند فارابی و... بهطور جدی به نسبت بین اندیشه سیاسی و فلسفه سیاسی پرداخت. در تمام این موارد میتوان طباطبایی را اولین شخصی دانست که به مواجهه جدی، منتقدانه و متاملانه با اندیشه سیاسی میپردازد و به همین جهت تردیدی نیست که با طباطبایی بود که اندیشه سیاسی در ایران رونق گرفت و بعد از طباطبایی، هر کسی، چه موافق و چه مخالف، ناگزیر از مواجهه با او و اتخاذ موضع در موردش شد.
به گمان من دومین کار مهمی که طباطبایی انجام داد، دفاع پرشور از تجدد سیاسی بود. امری که شاید امروزه چندان به چشم نیاید ولی در دهه60 که طباطبایی عملا کار فکری خود را آغاز کرد، دفاع پرشورش از تجدد سیاسی یا مدرنیته اولا چندان طرفداری نداشت و ثانیا برای افراد مدعی آن هزینهزا بود. چراکه رویکردهای اسلام سیاسی؛ رویکردهایی مبتنی بر امتگرایی، چپگرایی و... همگی منتقد راستین مدرنیته بودند و در آن فضا دفاع از تجدد و نقد کردن نیروهای سنت از اهمیت بسیار بالایی برخوردار بود. این نکته بسیار مهم است که طباطبایی در دفاع خود از تجدد سیاسی، مسئله سنت را دور نمیزند بلکه با آن مواجه میشود و به تعبیر معروف راه بلند را انتخاب میکند، نه راه کوتاه را. خیلیها بدون توجه به سنت در مورد تجدد احکامی صادر کردهاند اما طباطبایی اینگونه نبود. دفاع او از تجدد و فهمش از آن، جز با عمل آوردن و تامل انتقادی در سنت ممکن نمیشد و پروژه طباطبایی از این نظر دوگانه بود. او از یکسو به فهم سنت و مواجهه انتقادی با آن و از سوی دیگر به فهم تجدد و یادگیری از بزرگان مدرنیته برای ایده «تاسیس» میپرداخت. خوانش طباطبایی از هگل بهمثابه فیلسوف مدرنیته
از این نظر اهمیت دارد که طباطبایی از هگل و بهطور گستردهتر از ایدهآلیسم آلمانی بهره میبرد برای اینکه نشان دهد شیوه مواجهه ایدهآلیسم آلمانی با ارسطو، افلاطون، سنت قرون وسطایی، ماکیاولی، توماس هابز و فلسفه جدید بهگونهای بود که در پی تاسیسی مبتنی بر مطالعه انتقادی سنت بودند. به گمان من تمام تلاش او بر این بود که چنین الگویی را در دفاع از تجدد سیاسی به کار ببندد و به همین خاطر در اغلب کارهای او چه در مورد سنت، چه خواجه نظامالملک، چه فارابی، چه ابنخلدون و... ردپای تمنای مدرنیته یا اندیشه سیاسی دیده میشود. نکته سوم، تأملات دو دهه اخیر سیدجواد طباطبایی درخصوص ایران بود که تحت عنوان مفهوم اندیشه سیاسی ایرانشهری یا نظریه ایرانشهری صورتبندی شد. به گمان من طباطبایی مهمترین مدافع ایران دستکم در 40 یا 50 سال اخیر محسوب میشود. البته ما همواره بزرگانی در حوزههای ادبیات، عرفان و... داشتهایم که از نام ایران و مفهوم آن و وطندوستی دفاع کردهاند اما اهمیت طباطبایی در آن بود که اولا تمام تمرکز خود را در دو دهه اخیر، به طور خاص بر ایران گذاشت و ثانیا کوشید ایران را پروبلماتیزه کند. او کوشید ایران را به عنوان
موضوع، متعلق یا ابژه تفکر فلسفی تبدیل به مسئله اساسی کند. او تلاش کرد نظریهای برای ایران فراهم آورد که هم توضیحدهنده پیچیدگیهای آن باشد و هم بتواند برای فهم و عمل سیاسی، فکری، برنامهریزی و... وجوه هنجاری داشته باشد. پروژه طباطبایی میتواند از کلانترین سطوح فلسفی تا خردترین و جزئیترین مسائل بهکار ما بیاید. به این دلیل که دغدغه اصلی او، دغدغه ایران و احیای ایده ایران در برابر دشمنان ایران اعم از قومگرایان، تجزیهطلبان، امتگرایان و... بود. به گمان من او کار بسیار بزرگی کرد و چنانچه میدانیم، هزینه بسیاری هم برای دفاع از ایران پرداخت کرد و دشمنان فراوانی هم برای خود خرید. به هر حال به گمان من این سه نکته، سه نکته اساسی در میراث استاد ارجمند سیدجواد طباطبایی بود. باید در مورد میراث ایشان بیشتر نوشت و گفت و فکر میکنم حتی بخشی از وجوه اندیشه طباطبایی را آیندگان قرائت و در مورد آن قضاوت خواهند کرد و قدر این مردبزرگ را بیشتر از ما خواهند دانست.