علاج دلتنگی/گزارش مواجهه با حرم علی(ع)
میگویند علاج دلتنگی زیارت است و غم است. من در عین دلتنگی و ناامیدی به حریم امنی پا گذاشتم که شنیده بودم هرچه بخواهم میدهد. خواستم. هرچه به ذهن علیلم، به زبان الکنم رسید، خواستم. باقیاش را سپردم به کرم مولا که کریم کریمان عالم است...
طلبیده شدم. نه قصد داشتم، نه تلاش کردم. قرار بود برای یک ایرلاین مجله پروازی منتشر کنم. توی کنداکتور نوشتم، روایت پرواز در کاکپیت. تایید شد. زنگ زدند که صفحه اول پاسپورتت را بفرست. فرستادم. چشم باز کردم و خودم را در سرزمین عجایب یافتم. به شهری پا گذاشتم که آسمانش با تمام وجود خوشآمدم میگفت.
اندکاند سرزمینهایی که وقتی از دروازهشان میگذری حس کنی کسی به انتظارت نشسته. نجف اینگونه به استقبالم آمد؛ و من یکی از هزاران و بلکه صدهزارانی بودم که مغناطیسی غریب به سوی خودش میکشاندم. با این همه شور عجیبی در دلم تنوره میکشید و ندایی گنگ زیر گوشم میگفت؛ این شهر غریبنواز، تنها برای تو آغوش باز کرده.
نمیخواهم داستان را پیچیده و قصه را دراماتیزه کنم. حتی نمیدانم چطور میتوانم شوری که در وجودم نشسته بود را به شما بگویم. پاپوشم را به کفشداری حرم دادم و پا به حریم دل گذاشتم. بعید میدانم بتوانم از پس نوشتن احوالم در مواجهه با شیر خدا بر بیایم.
قرار بود با کسی روبهرو شوم که همه عمر اسمش را صدا زده بودم. میگویند الاسماء تُنَزّل من السّماء. «علی» اما حقیقتاً از آسمان آمده بود. عجیب نیست که وقتی میخواهی کسی را به خدا بسپاری میگویی «یا علی». عجیبتر نیست که وقتی میخواهی دل قرص کنی هم بگویی یا علی. اصلاً چطور میشود که وقتی میخواهی دست یاری بدهی هم بگویی «یا علی». هزار هزار از این یا علیها میتوانم برایتان بشمارم و شما با شنیدن هرکدامش بدانید که مقصد، بلکه مقصودم چیست.
پرتو طلاییرنگی به چشمانم خورد و زیر لب گفتم «یا علی». نسیم خوشی صورتم را در دستانش گرفت و به وجودم نشست. به خودم آمدم و دیدم در میان چاووشیخوانی مردی عرب که نمیشناختم تنم را به تنهای دیگر سپردم و به ضریح رسیدم.
میگویند علاج دلتنگی زیارت است و غم است. من در عین دلتنگی و ناامیدی به حریم امنی پا گذاشتم که شنیده بودم هرچه بخواهم میدهد. خواستم. هرچه به ذهن علیلم، به زبان الکنم رسید، خواستم. باقیاش را سپردم به کرم مولا که کریم کریمان عالم است...