هدیه مغان ۲/ درباره عکسی از زهرا رحیمی نایب قهرمان المپیک و پدرش
عشق و فداکاری ارزشمندترین هدایا هستند و اشیاء مادی در مقایسه با احساسات حقیقی پشیزی ارزش ندارد.
نمیدانم قصه «هدیه مغان» «اُ هنری» را خواندهاید یا نه؟ برای آنها که نخواندهاند در چند سطر قصه را تعریف میکنم و بعد میروم سر اصل مطلب.
زوج جوان و فقیری به نام «دلا» و «جیمز» با نزدیک شدن کریسمس، برای آنکه همدیگر را خوشحال کنند تصمیم به خرید هدیهای ارزشمند میگیرند. نکته اما اینکه هیچکدام پول درست و درمانی در بساطشان ندارند. هر کدام آنها اما چیزی دارد که برایش ارزشمند است. دلا موی بلند و بسیار قشنگی دارد.
«جیمز» هم ساعتی طلا که از پدربزرگ و پدرش به ارث برده است. شب کریسمس، «دلا» که تنها ۱ دلار و ۸۷ سنت دارد، به سلمانی نزدیک خانهاش میرود و موهایش را به ۲۰ دلار میفروشد. از پول فروش مو، زنجیر طلایی برای ساعت جیمز به ۲۱ دلار میخرد. او به خانه میرود و شام را آماده میکند؛ درحالیکه ۸۱ سنت بیشتر ندارد.
از آنطرف جیمی به خانه میآید؛ او از دیدن دلای بی مو شوکه میشود و دلا برایش توضیح میدهد که برای خریدن زنجیر موی خود را فروخته است. بعد از آن جیمی هدیه خود را به او نشان میدهد: دو گیره مو، برای موهای بسیار بلند دلا... بله درست فکر کردید، جیمز هم ساعتش را فروخته بود تا برای موهای دلا آن دو گیره را بخرد.
اما این را نوشتم که بگویم چیزی که در این قصه مهم است نیت است. در حقیقت عشق و فداکاری ارزشمندترین هدایا هستند و اشیاء مادی در مقایسه با احساسات حقیقی پشیزی ارزش ندارد.
اُ هنری نخستین بار این قصه را در سال ۱۹۰۵ در روزنامه نیویورک ورلد چاپ کرد. حالا اما در سال ۲۰۲۵ دختر قهرمان ایرانی از مرند آذربایجان شرقی قصهای را به حقیقت تبدیل کرده که بیراه نیست بگوییم روی دست نویسنده آمریکایی بلند شده.
دختر ۱۶ سالهای که قبل از اعزام به بازیهای المپیک گفته بود آرزو دارم روزی برسد که بتوانم برای پدرم تریلی بخرم خیلی زود به آرزویش رسید. من نمیدانم قصه این دختر چیست و پدرش چه چیزهایی برای او گفته و چطور اینقدر بخشنده تربیتاش کرده.
اما این را میدانم که حکما قبل از این پدر زهرا ساعت طلایش را برای او فروخته. یک چیز دیگر را هم میدانم و آن اینکه اگر قصه زندگی زهرا و آقای رحیمی نوشته شود حتماً یک آس روی دست قصه هدیه مغان رو میشود.