عکسی از جمعهی غمگین میبینم
عصر جمعه است. در خانه نشستهام. میخواهم برای خودم چای دم میکنم. قصدم این است که بر ملال آوارشده بر ذهنم فایق آیم.
عصر جمعه است. در خانه نشستهام. میخواهم برای خودم چای دم میکنم. قصدم این است که بر ملال آوارشده بر ذهنم فایق آیم. چای کشت اول لاهیجان فرد اعلا اگر در قوری گلسرخی دم بکشد میتواند بساط هر چه ملال است را به یغما ببرد. من اما نه قوری گل قرمزی دارم، نه چای لاهیجان فردِ اعلا، نه توان شستن قوری که درش چای کپک زده. با این همه خدا زنده نگه دارد تولیدکنندگان تیبگ و کتری برقی را.
کتری را به برق میزنم و خیره نگاهش میکنم تا آب را زودتر جوش بیاورد. در این بین با حفظ موقعیت و نگاهم یک عدد تیبگ تویینینگز را از جعبه ۲۵تایی بیرون میکشم و در لیوان میاندازم. کتری به جوش میآید، اول صدای قلقل آب میآید و ده ثانیه بعد دکمه کتری میپرد. ده ثانیه دیگر هم میایستم و اجازه میدهم تا آب آرام شود. آب جوش را روی کیسه چای میریزم و صبر میکنم تا کیسه شیره جانش را به آب بدهد. چای را داغ داغ سر میکشم.
همسایه دیوار به دیوارم کلاس آموزش پیانو دارد. پشت پیانو نشسته و به شکل مبتدیانه و عذابآوری ترانه جمعه فرهاد را میزند و میخواند. به خیال خودش خوشذوقی کرده که در عصر ملالانگیز پاییز، ترانه جمعه فرهاد را تمرین میکند. در گروه واتساپ ساختمان مینویسم «همسایه عزیز از اینکه تن چریکهای سیاهکل را گور لرزاندی متشکرم، لطفاً همان «گل گلدون من» را تمرین کن».
چند ثانیه بعد صدا قطع میشود. سرمست از پیروزی سرم را از پنجره بیرون میکنم تا کمی هوای تازه به کلهام بخورد. تصویری که میبینم خارج از تصورم است. گمانم دیوانه شدهام. بالای ۲۰۰ گربه به محلهمان حمله کردهاند. صبر کنید، انگار حملهای در کار نیست. ظاهراً همسایه دیگرمان مادر گربههای مقیم مرکز است. سطلی پر از جگر مرغ در دست گرفته و جلوی خانه کت واک میرود.
او پیروزمندانه راه میرود و قربان صدقه میرود و لشکر گربهها از سر و کولش بالا میروند. پنجره را میبندم و روی مبل لم میدهم و جمعه فرهاد را پلی میکنم و توی گروه واتساپ ساختمان مینویسم: توی قاب خیس این پنجرهها/ عکسی از جمعهی غمگین میبینم.