| کد مطلب: ۱۵۵۱۳

بلا و بهای خام‌اندیشی

در نگاه اول شاید این پرسش در ذهن شما بنشیند که کدام نکتۀ ناگفته دربارۀ استاد مرتضی مطهری در این 45سال باقی مانده که این گفتار درصدد تبیین آن است؟

اگر هم از یادآوریِ صِرفِ یک مناسبت سیاسی فراتر نیست چه نیاز به بازخوانی تاریخی و یادداشت تحلیلی و چرا در صفحۀ آخر و در مرور تقویمی نه؟ نهایت اینکه به این بهانه از «روز معلم» بگوییم اگرچه این هم از آن نام‌گذاری‌های شگرف است زیرا مرحوم مطهری هیچ‌گاه معلم به مفهوم آموزش و پرورشی و مصطلح کلمه نبوده بلکه استاد دانشکدۀ الهیات دانشگاه تهران بوده (که قبل‌تر به‌عنوان دانشکدۀ منقول و معقول هم شناخته می‌شده) و اگر این نویسنده گشاده‌‌دستانه لفظ «استاد» را دربارۀ او به کار می‌برد به همین اعتبار است نه به سبک دیگران که مثل نقل و نبات به هر که استاد می‌گویند.

در نظر داشته باشید مرتضی مطهری‌‌یی که برخلاف بهشتی و باهنر و مفتح و گلزادۀ غفوری و حتی کروبی و خاتمی و روحانی و ناطق نوری در زمرۀ روحانیونی نبوده که بعد از تحصیلات حوزوی یا هم‌زمان با آن در دانشگاه نیز تحصیل می‌کرده‌اند (غالباً در رشتۀ الهیات و در مواردی هم حقوق یا فلسفه یا ادبیات) تحصیلات دانشگاهی نداشته اما در دانشکده‌ای تدریس می‌کرده که بزرگان و نام‌دارانی چون دکتر مهدوی‌دامغانی و دکتر عبدالحسین زرین‌کوب استاد آن بوده‌اند.

در خاطرات پروفسور رضا، رئیس وقت دانشگاه تهران - در اواسط دهۀ 40 خورشیدی - آمده روزی آقای مطهری را در ایستگاه اتوبوس منتظر می‌بیند، می‌ایستد و او را به خانه می‌رساند و در پی آن به امور مالی دانشگاه تهران دستور می‌دهد حقوق این استاد چنان باشد که بتواند برای خود اتومبیل مناسبی تهیه کند و اندک زمانی بعد از آن او می‌تواند بنز سوار شود. نه از بیت‌المال یا هدیۀ فلان بازرگان که حاصل تدریس در جایگاه استادیِ دانشگاه تهران.

توضیح «استاد»ی زیاده از حد شد. دربارۀ اصطلاح «معلم انقلاب» نیز می‌دانیم این عنوان برای دکتر علی شریعتی به کار می‌رفت نه مرتضی مطهری و جالب است یادآوری شود که 12 اردیبهشت سالروز شهادت دکتر ابوالحسن خانعلی است؛ معلمی که 12 اردیبهشت 1340 در جریان اعتراض صنفی معلمان به لایحۀ «اِشِل حقوقی» با گلولۀ سرگرد ناصر شهرستانی رئیس کلانتری 2 (بهارستان) کشته شد و بعد از آن یکی دو سال به عنوان روز معلم گرامی داشته می‌شد و قرار بود بعد از انقلاب 57 احیا شود و گواه این مدعا هم خبر صفحۀ آخر روزنامۀ اطلاعات در 9 اردیبهشت 1358 یعنی دو روز قبل از شهادت استاد مطهری است؛ خبری که در آن کانون مستقل معلمان تهران خواستار آن شده بود که روز 12 اردیبهشت به عنوان روز معلم نام‌گذاری شود و معلمان نیز روز چهارشنبه 12 اردیبهشت 1358 در آیینی به همین مناسبت در باشگاه معلمان (در خیابان کاشان) شرکت کنند.

جالب اینکه ابوالحسن خانعلی در دبیرستان جامی تهران فقه و عربی درس می‌داده و چون دانشجوی دکتری دانشکدۀ معقول و منقول یا الهیات بعدی بوده به دکتر خانعلی شهرت داشته است؛ همان دانشکده‌ای که آقای مطهری در آن بعدتر تدریس کرد و همین تقارن سبب شد 12 اردیبهشت به‌عنوان روز معلم احیا شود اما مناسبت آن در تقویم رسمی جمهوری اسلامی نه شهادت ابوالحسن خانعلی در 12 اردیبهشت 1340 در حوالی بهارستان که شهادت مرتضی مطهری در شامگاه 11 اردیبهشت 1358 و باز هم در حوالی بهارستان باشد و مشکل با انتقال از روز 11 اردیبهشت به فردای آن حل شد!

مهم‌تر از اینها اما اقدام و انگیزۀ ضاربِ مطهری است. جوانی به نام محمدعلی بصیری عضو گروه فرقان که در آن شب و در مقابل خانۀ دکتر یدالله سحابی استاد را که سر کوچه منتظر اتومبیل بود هدف قرار داد تا علی مطهری همواره حسرت خورَد که کاش آن روز هم مثل قبل پدر را به مقصد می‌رساند.

پررنگ‌ترین ادعا در تبلیغات رسمی اما در این سال‌ها این بوده که گروه فرقان تحت تأثیراندیشه‌ها و آموزه‌های دکتر‌علی شریعتی قرار داشته و به همین خاطر کینۀ مطهری را به دل داشتند و او را ترور کردند چون علیه شریعتی موضع می‌گرفته است.

این در حالی است که با این تحلیل آخرین ترور فرقان (آیت‌الله خامنه‌ای در 6 تیر 1360) یا ترور دکتر مفتح در آذر 1358 قابل توضیح نیست چون یکی از دوستان و علاقه‌مندان شریعتی بود و دیگری در مراسم تشییع دکتر در دمشق هم شرکت داشت.

یا گفته شده تحلیل اکبر گودرزی سرکردۀ فرقان این بود که مطهری به قدر کافی انقلابی و شایستۀ ریاست شورای انقلاب نبوده و به همین خاطر همان شب وقتی با روزنامه‌ها تماس گرفتند و گفتند، «رئیس شورای انقلاب را کشتیم» تازه رسانه‌ها و مردم دانستند آقای مطهری نه‌تنها عضو که رئیس شورای انقلاب هم بوده و اسباب شگفتی هم بود زیرا کسی چون آیت‌الله طالقانی که به مرد شمارۀ دو انقلاب شهرت داشت هم عضو آن شورا بوده است و ریاست در حضور طالقانی باورپذیر نمی‌نمود. او که همه جا چتر پدری می‌گسترد.

اگر مطهری به اندازۀ کافی انقلابی نبود و ایضاً مهدی عراقی که در جشن سپاس سال 1355 شرکت کرده بود چرا هاشمی‌رفسنجانی را در خرداد 58 یا آیت‌الله خامنه‌ای را در تیر 60 ترور کردند؟

بعضاً این‌گونه تحلیل می‌شد که مبارزه با مثلث زر و زور و تزویر را که شریعتی گفته بود بد فهمیدند و نماد زور را سرلشگر قرنی اولین رئیس ستاد ارتش ملی بعد از انقلاب دانستند و در فروردین سراغ او رفتند و تزویر را مطهری و زر را هم دیگری به صرف نام خانوادگی و ارتباط و شراکت برادر.

تحلیل اولیۀ خود هاشمی‌رفسنجانی هم البته نادرست بود. در همان مراسم مشهور در مدرسۀ فیضیه که امام خمینی با دستمال اشک از صورت می‌زداید و مانند مراسم عاشورا اندوه‌گینی خود را علنی ابراز می‌کند (‌هم او که در سوگ فرزند خود مصطفی در علن نَگریسته بود) سخنران مراسم، هاشمی‌رفسنجانی بود که انگشت اتهام را به جانب دو‌درصدی‌ها گرفت تا به مارکسیست‌ها طعنه بزند که در رفراندوم جمهوری اسلامی از تحریم آن طرفی نبسته بودند زیرا 98 درصد مردم به جمهوری اسلامی رأیِ آری داده بودند.

تحلیلی که البته کاملاً نادرست و از هاشمی‌ای که بعدتر بیشتر شناختیم بعید بود همان موقع و همان جا البته حسین نقاشان از محافظان امام خمینی در گوش رهبر فقید انقلاب گفت اشتباه می‌کنند چون اینها را برخی از دوستان می‌شناسند و متعاقب آن بود که اعضای ارشد مجاهدین انقلاب اسلامی و چهره‌هایی چون محمد عطریان‌فر و مرتضی الویری با اطلاعاتی که از گروه فرقان داشتند در نابودی و به دام افتادن آنان نقش مؤثری ایفا کردند.

در خاطرات حجت‌الاسلام معادیخواه که تنها کرسی قضاوت او در جمهوری اسلامی همان محاکمۀ فرقانی‌ها بوده (‌با همکاری ناطق نوری که او هم استثنائاً تنها در همین فقره قضاوت کرد) نیز آمده برخی از فرقانی‌ها چنان عقبه مذهبی یا علایق انقلابی داشتند که به جبهۀ جنگ رفتند و شهید شدند.

این اشاره هم جالب است که دو سه روز بعد روزنامۀ «بامداد» دربارۀ ترور شهید مطهری با آیت‌الله سیدکاظم شریعتمداری مصاحبه و در آن ایشان تصریح کرد ترور کار متعصبان مذهبی است و نمی‌تواند کار نیروهای چپ باشد. تحلیلی که درستی آن بعدتر روشن شد.

با این اوصاف اگر به خاطر بدفهمی آرای شریعتی یا کینۀ شخصی از مطهری و مفتح نبوده و جاسوس و عامل اجنبی هم نبوده‌اند پس آن ترور‌ها ریشه در چه داشت؟ خاصه مورد مطهری که اگر زنده می‌ماند چه‌بسا اتفاقاتی چون اشغال سفارت و سقوط دولت بازرگان رخ نمی‌داد و حتی سرنوشت دوست و هم‌حجره‌ای او – آیت‌الله منتظری- در 10 سال بعد هم دیگر می‌شد.

تشبیه به خوارج هم راهی نمی‌گشاید یا اینکه از تعبیر دکتر محقق داماد در موارد دیگر استفاده کنیم: جهل مقدس. چون فرقانی‌ها به‌رغم سابقۀ طلبگی رئیس‌شان - اکبر گودرزی- الزاماً آدم‌های خیلی مذهبی نبودند تا بتوان فرد اخیر‌الذکر را به ابن‌ملجم مرادی ماننده کرد.

اینها اما خام‌اندیشانی بودند که سیاست را ساده می‌انگاشتند و با تحلیل‌های ابتدایی می‌خواستند حرکتی انجام دهند. انقلابی بودند ولی بی‌سواد یا کم‌سواد و بی‌سبب نیست که می‌گویند کم دانستن از ندانستن بدتر است.

آن کس که نمی‌داند یا می‌کوشد که بداند و اگر بداند که نمی‌داند گستاخی نمی‌کند اما آنکه کم می‌داند و می‌پندارد می‌داند و زیاد می‌داند اعتمادبه‌نفسی پیدا می‌کند که یک بار از سلاح محمدعلی بصیری به گلوله علیه مرتضی مطهری بدل می‌شود و نوبت دیگر از سلاح سعید عسگر و به گلوله علیه سعید حجاریان و البته می‌دانیم اولی اعدام شد و دومی نه. اگر تصور کنیم به خاطر آن بوده که ترور اول چون به قتل انجامیده ضارب اعدام شده و دومی چون جسته نه باید یادآور شد ضارب هاشمی‌رفسنجانی هم اعدام شد با آنکه هاشمی از آن جست.

مدعای اصلی آیت‌الله محقق‌داماد در «فاجعۀ جهل مقدس» این است که «امام حسین را بی‌دین‌ها نکشتند، دین‌دارها - یا مدعیان دین‌داری- کشتند» و توضیح داده این عنوان را از «جردانو برنو» وام گرفته که وقتی او را در میدان روم بسته و دور او هیزم انباشته بودند، پیرزنی جمعیت را می‌شکافد و از گوشۀ دستمال خود یک قطعه چوب بیرون می‌آورد تا برای رسیدن به خدا در آتش زدن برنو مشارکت داشته باشد و برنو که این صحنه را می‌بیند فریاد برمی‌آورد: «نفرین بر جهل مقدس تو.»

مراد از جهل مقدس آن قِسم از نادانی است که به خداوند نسبت داده می‌شود ولی دربارۀ فرقان نمی‌توان گفت به قصد قربت الهی و بهشتی شدن می‌کشتند و دیدگاهی چون داعش می‌داشتند تا عنوان «جهل مقدس» بر آنها بار شود.

پس کدام انگیزه سبب می‌شود محمد علی بصیری فرمان اکبر گودرزی را اجرا کند و با مدعای انقلابی‌گری سراغ رئیس شورای انقلاب برود؟ همان انگیزه یا توهُم که موجب می‌شود محمدمهدی عبدخدایی 15 ساله به دکتر سیدحسین فاطمی شلیک کند.

این همان بلای خام‌اندیشی است و اگر در یک‌ماهگی نظام سیاسی قابل درک است ولو بسیار پرهزینه باشد در 45 سالگی همان ساختار اسباب شگفتی است اگر کسانی همچنان بر همان مدار خام‌اندیشانه رفتارهایی داشته باشند که جز خسران در پی نیاورد.

بالاترین بهایی که جمهوری اسلامی در این 45 سال پرداخته بابت همین بلا بوده: خام‌اندیشی و شگفتا که چنین تجربه‌ای را پشت سرگذاشته‌ایم و همچنان کسانی و محافلی و گروه‌هایی انقلابی‌گری را همان خام‌اندیشی می‌دانند و خام‌اندیشانه و خیال‌پردازانه نسخه‌هایی تجویز می‌کنند که اگرچه در قالب گلوله بر شقیقۀ امثال مطهری نمی‌نشیند اما هزینه‌های فراوان در بر دارد چندان که اگر جردانو برنو، سیاوش‌وار از آتش رَسته باشد هم به جای نفرین بر جهل مقدس فریاد برآوَرَد: نفرین بر این خام‌اندیشی!

دیدگاه

ویژه تیتر یک
آخرین اخبار