درباره روزنهگشایی انتخاباتی
میگویند یک نفر باری از شیشه بر استر نهاده بود و به شهر میبرد. به دروازه شهر که رسید، نگاهبان دروازه، با چوبی که در دست داشت، بر خورجین استر زد و پرسید، چه بار داری؟ آن بینوا هم به ناله گفت: «اگر یک چوب دیگر بزنی، هیچی». این داستان بیشباهت به وضع امروز کشور و مردمان ما نیست. بگذارید ماجرایی را بگویم. برخی از دوستان و آشنایانم و یکی دو تن از اقوام سببیام، پیش از انقلاب چریک بودهاند، زندگی مخفی داشتند و کپسول سیانور. خود را برای مرگ آماده کرده بودند و تا پای مرگ هم رفتهاند؛ معروفترینشان دوست مهربانم جناب «لطفالله میثمی» است که شرح کوتاهی از آنچه بر او گذشته را قبلاً به مناسبت بزرگداشتی که همین اخیراً برای او برپا شد، در یادداشتی گفتهام. یکی دیگر که حتماً بسیاری از آنانی که این متن را میخوانند، میشناسندش؛ «هادی خانیکی» است. اولین بار از او بود که شنیدم «در دوران پهلوی، عمر زندگی چریکی حداکثر دو سال بود که این اواخر به شش ماه رسید» و هر کس وارد این عرصه میشد، میدانست که مرگ و کشته شدن، آخر این راه است. خوب بهخاطر دارم که چریک بودن آن اوائل، در جامعه ما با عبارت خرابکار در بین مردم معنا میشد، ولی بعد از محاکمه «خسرو گلسرخی» بود که چریک بودن دیگر نهتنها با عبارت منفی خرابکار در ذهن جامعه همراه نبود که ارج و قرب هم پیدا کرد و مردم به این باور رسیدند که یک چریک برای زندگی بهتر آنان در آینده، امروز از جان خود میگذرد. برای اینکه تحول ذهنی جامعه را بفهمیم، کافی است مقایسه کنیم که از «واقعه سیاهکل» در سال 1349 تا سال 1352، یعنی فقط به فاصله سه سال، چقدر در نگرش مردم تفاوت ایجاد شد. از سیاهکلی که مردم با چریکها درگیر شدند، تا سال 1352 که خود به یاد دارم و احتمالاً بسیاری از همسالان من هم در خاطر دارند که گلسرخی با آن دفاعیه بهیادماندنیاش در دادگاه، تبدیل به یک اسطوره در جامعه ایران شده بود.
در فرهنگ سیاسی، کنار کلمه چریک، کلمه «آنارشیست» را هم داریم که شاید معادلش همان خرابکار باشد که تا سال 1352 در افواه و در بین ایرانیان رایج بود. وجه اشتراک جنبش آنارشیستی و جنبش چریکی در استفاده از روشهای قهرآمیز و خشن برای رسیدن به اهداف است که جنبش اول مذموم و خرابکارانه و جنبش دوم عدالتجو و شهادتطلبانه معنا میشود. در هر صورت آنچه این دو کنش را دوگانه میسازد، آن است که جامعه، آنارشیسم را به ضرر آرامش و رفاه خود تلقی میکند و جنبش چریکی را، با وجودی که در روش مانند جنبش آنارشیستی است، ولی چون آن را تلاش از جان گذشتگان برای زندگی بهتر مردم قلمداد میکنند، نگاه مثبتی به آن دارند و همین هم شرط ماجراست. این شرط که هدف یک فعال اجتماعی، حتی در رادیکالترین وجه، باید تلاش در جهت بهبود زندگی مردم باشد تا توجیهپذیر شود.
با انقلاب 57، جامعه از دوره مبارزات چریکی و قهرآمیز گذشت و حکومت و مردم پذیرفتند که از روشهای مسالمتآمیز برای کنش سیاسی بهره ببرند و هرچند این فرآیند فراز و فرودهایی داشته، ولی همچنان آن نوع کنشهایی که پیش از انقلاب و بهخصوص در دهه 40 و 50 به عنوان کنش سیاسی شناخته میشد، امروز وجهی از مقبولیت ندارد، اما آن معنا که یک کنشگر سیاسی باید با هدف بهبود وضعیت زندگی مردم وارد عرصه فعالیت سیاسی و سیاستورزی شود، همچنان بهجای خود باقی است و طبیعی است که یک سیاستورز، برای آنکه بتواند برنامههای خود را برای بهبود زندگی مردم اجرایی کند، لازم است که قدرت را بهدست گیرد و در یک نظام انتخاباتی، این فرآیند از صندوق رای بیرون میآید. مشکل اما الان این است که آن فرآیند انتخاباتی که کنشگران بتوانند به واسطه آن قدرت را بهدست بگیرند تا وعده بهبود زندگی مردم را عملیاتی کنند، با دشواریهایی همراه شده، اما با وجود این دشواریها چه باید کرد و راه چیست؟ دولت سیزدهم و در رأس آن جناب آقای رئیسی، مثل هر کس دیگر که قصد بهدست گرفتن سکان اداره کشور را دارد، در زمان انتخابات وعدههایی داد که حالا در آستانه پایان سومین سال، با وجود تکرار مکرر حرکت قطار پیشرفت و حتی حرکت ریل این قطار، نهتنها در واقعیت امر، خبری از تحقق آن وعدهها نیست، بلکه با این گفته سخنگوی دولت که «اگر این بودجه تصویب شود اثرش در سال بعد میشود کسری بودجه و تورم»، از حالا دهل تورم سال آینده را زدهاند و با این حساب، پس از گذشت سه سال از یکدست شدن حاکمیت، که قرار بود با این یکدستی، هم تورم نصف و سپس تکرقمی شود، گویی سخنگوی دولت دارد اذهان را برای تورم سال آینده آماده میکند.
خب حالا چه کنیم؟ آنطور که به نظر میرسد، با همه آن وعدهها که چاره کار مملکت در یکدست شدن آن است، طبق گفته سخنگوی محترم، خبری از بهبود اوضاع با این قطار و این ریل نیست. از طرفی با آن ماجرایی که در موضوع نهادههای دامی و بعد چای دبش گذشت، آن ادعاهای مبارزه با فساد را هم که نه خبری در مجلس بهعنوان خانه ملت شد و نه گزارشی از سوی دولت منتشر شد و گویا قرار نیست خبری هم بشود. مجلس هم که داستانش با ماجرای «طرح صیانت» و «لایحه عفاف و حجاب» و آن داستان «اصل 85»، گفتن ندارد؛ این از دولت و مجلس. طرف دیگر هم آنهایی هستند که راهحلشان عدم شرکت در انتخابات است، ولی حتی اگر نگوییم پنج سال و از انتخابات مجلس یازدهم، که از همان سه سال پیش و انتخابات سال 1401، آیا حتی یکبار شنیدهاید در این ماجرای دعوت به تحریم انتخابات، یک نفر از این دعوتکنندگان بگوید که مردم بعد از روز انتخابات، با این حاکمیت یکدستی که از اول هم معلوم بود چگونه کشور را اداره خواهد کرد، چگونه باید زندگی کنند؟ ماجرا فقط یک چیز است و باقی همه حاشیه است و آن هم اینکه چه خوشمان بیاید یا نیاید، بعد از روز انتخابات، مردم باید زندگی کنند و این موضوعی است که انگار نه مسئله دعوتکنندگان به تحریم انتخابات است و نه مسئله تشویقکنندگان حرکت ریل قطار پیشرفت و این دقیقاً همان چیزی است که در «بیانیه تحلیلی 110 کنشگر سیاسی اجتماعی برای انتخابات 1402» مدنظر بوده. اینکه موضوع اصلی، زندگی مردم است، همان زندگیای که روز بعد از انتخابات، باز مردم دچار آن هستند و متاسفانه انگار، این زندگی نه مسئله دولت است، نه مجلس و نه دعوتکنندگان به تحریم انتخابات. پرسش اما یک چیز است، مردم قرار است روز بعد از انتخابات چطور زندگی کنند؟ و آیا این زندگی مردم، چه برای دولتی که سخنگویش از حالا وعده تورم سال آینده را میدهد و چه برای آنها که میگویند رای ندهید، اهمیتی دارد؟ برای همین است که میگویم بیانیه تحلیلی 110 کنشگر سیاسی اجتماعی مهم است، چون آنچه در این بیانیه مسئله اصلی است، یافتن چارهای برای زندگی واقعی مردم است و نه رویاپردازی بیسرانجام و نه حرکت ریل قطار.