بازمانده
نکوداشت لطف الله میثمی در اوج حملات مجازی به مبارزان قبل از انقلاب
در بین فعالان سیاسی و مبارزانی که پیش از انقلاب فعالیتهای گستردهای داشتند، به زندان رفتند، آسیب دیدند و پس از انقلاب هم بدون اینکه بهدنبال قرار گرفتن در هسته قدرت باشند، به فعالیت سیاسی و مدنی خود ادامه دادند؛ نام لطفالله میثمی در بین اسامی درخشان است. فردی که از دهه 30 فعالیت خود را آغاز کرده و حالا در هشتمین دهه از زندگی، بدون اینکه زخمهای دوران خستهاش کند، همچنان به فعالیت در راستای عشق و علاقهای که به ایران و آینده دارد، ادامه میدهد.
در روزهایی که مستندی از سوی یکی از شبکههای اپوزیسیون برای سفید نشان دادن چهره پرویز ثابتی به نمایش درآمده است، مراسمی برای نکوداشت لطفالله میثمی با عنوان «ایستاده با شاخه زیتون» عصر 16 آذر برگزار شد؛ مراسمی که پیش از برگزاری با حملههایی از سوی برخی براندازها روبرو شد و آنها اتهاماتی را به میثمی نسبت داده بودند. به رغم این فضاسازیها، مراسم با حضور صدها نفر از دوستداران او برگزار شد، مراسمی که چهرههای شاخص در آن به حدی زیاد بودند که شمارش یک به یک چهرهها حتی با استفاده از تصاویر هم سخت است؛ مراسمی که در کنار سخنرانی افرادی مانند «هادی خانیکی، بدرالسادات مفیدی، فضلالله صلواتی، محمدجواد غلامرضاکاشی» با پیام سیدمحمد خاتمی همراه شد و رونمایی از کتابی را بهدنبال داشت که در آن بیش از 70 یادداشت درباره میثمی نوشته شده است؛ مجموعهای که «شاید تجلیلی کوتاه باشد از کسی که سالها در برابر حذف و بیعدالتی، با سری بالا و رویکردی صلحآمیز ایستاده است (به نقل از کتاب)».
گفتار ۱
حرکت به سوی جامعه بدون حذف
لطفالله میثمی
فعال ملیمذهبی و مدیرمسئول مجله «چشمانداز ایران»
اولین حرف که میخواهم بزنم این است که واقعاً از زحماتی که دوستان کشیدهاند و صحبتهایی که کردند، شرمنده هستم، این صحبتها و زحمات در خور من نبود. وقتی خودم را نگاه میکنم، میبینم ضعفهای زیادی دارم که شاید خوب خودم را نشان ندادهام.
16 آذر است و این روز، نقطهعطفی در تاریخ معاصر ما بود. نقطهعطف به این معنا که، بار مبارزات نهضت ملی تا آن موقع روی دوش بازار و کسبه و کارخانههای ملی بود اما بعد از کودتا فشارها آنچنان زیاد شد که دانشگاه درخشید و 16 آذر قلب تپنده دانشجویی به کار افتاد و بار مبارزات از بازار و خیابان به دوش دانشگاه افتاد. همزمان با اعدام فاطمی یک تغییر مشی هم اتفاق افتاد. در دوران نهضت ملی اولویت، مبارزه با استعمار بود اما بعد از اعدام فاطمی مبارزات ضداستبداد شروع شد و تا انقلاب ادامه داشت.
من خودم را فرزند 16 آذر میدانم. من خودم را فرزند مصدق، بازرگان و خاتمی میدانم؛ به این معنا که مصدق نفت را ملی کرد، بازرگان دین را ملی کرد و خاتمی اطلاعات را ملی کرد. نفت دست فراملیتها بود، دست انحصارات نفتی بود. نیکسون یک کتابی نوشته و در آن گفته، هیچکس اندازه مصدق منافع ما را به خطر نیانداخت. مرحوم بازرگان، بعد از کودتا آمد دین را ملی کرد. دین هم در دست انحصارات بود و بازرگان آمد قرآن و نهجالبلاغه را بدون پیرایه در دست جوانهای آن زمان گذاشت. در زمان خاتمی قتلهای زنجیرهای رخ داد و بعد از آن، آقای خاتمی به جای اینکه لاپوشانی کند، آمد گفت این از متنِ وزارت اطلاعات بود. این کار در دنیا بینظیر بود. در ماجرای ترور کندی، انسان وقتی کتابها را میخواند به هیچجا نمیرسد؛ CIA حاضر نبود اعتراف کند این ترور توسط آنها بوده اما اینجا وزارت اطلاعات بیانیه داد و آقای خاتمی تاوان آن را هم با وقایعی مانند کوی دانشگاه و تعطیلی فلهای مطبوعات و زندانی کردنها چشید و شاهد هر 9 روز یک توطئه بودیم. اگر ما بخواهیم بررسی کنیم، شعار «زن، زندگی، آزادی» در آن دوران به بهترین وجه انجام شد. من فرزند این سه ملی کردن و مدیون این بزرگان هستم.
میخواهم از همه معلمان و اساتید سابق تشکر کنم و بعد هم امیدوارم صلاحیت حرفهایی که اینجا زده شد را داشته باشیم و نیکفرجام شویم. میخواهم از مادرم تشکر کنم که 25 ساله بود که پدرم فوت کرد و ما را در آن وضعیت بزرگ کرد و به دانشگاه فرستاد. دو وصیت به من کرد؛ یکی اینکه میگفت امامحسین از اسب افتاد اما از اصل نیفتاد و دیگر اینکه، صبر کوچک خدا 40سال است؛ حضرت یعقوب 40سال برای یوسف صبر کرد. این دو توصیه واقعاً راهنمای بزرگی برای من بود.
از همسرم هم باید تشکر کنم، همسر اولم که فداکاری کرد، چون بیمار بود برای معالجه به خارج رفت، بعد از برگشت، بنا بود که با فاطمه امینی خانه تیمی جدیدی داشته باشیم، من دستگیر شدم و او هم شهید شد. همسر دومام که بعد از انقلاب با وجود نابینایی کنارم بود. حقوق هر دو ما قطع شده بود و خیلی سختی کشید. گلفروشی میکرد که زیر بار خودکامگی مسوول وقت زندان نرود.
بعد از پیروزی انقلاب من به این نتیجه رسیدم که ما به هر حال عاشق پیشرفت و توسعه ایران هستیم. احساس کردم که این دانش راهبردی، ضعیف است و این نشریه را راه انداختیم. من یک دعا دارم؛ اینکه ایران، ایران بماند و ایرانیان سربلند باشند. روزی که آقای خاتمی، شال سبز را روی دوش مهندس موسوی انداخت، بعد از مراسم در یک اتاق بودیم. آقای خاتمی گفت، مهندس میثمی! شما هم چیزی بگویید. گفتم، شما هیچ چیز از «حزب رجا» نمیگویید. گفت «رجانیوز» که با ما خوب نیست. گفتم نه، رجا راندهشدگان جمهوری اسلامی هستند، آنها که انقلاب، نظام و قانون را قبول دارند اما به دلایل مختلف حذف شدهاند. بعد که همه رفتند، آقای مهندس موسوی که ایکاش اینجا بود، گفت، مهندس! من امیدوارم که تو از حزب رجا بیرون بیایی. گفتم، من امیدوارم شما هم رئیسجمهور شوید، دلم نمیخواهد این را بگویم اما میترسم شما هم به حزب رجا بیایید و به هر حال آمد. در حزب رجا آدمها ناامید نیستند، امیدوار هستند. فرهیختگی دارند اما سرکوبشده و زیر فشار هستند. راهی که من بعد از شصت و چند سال به آن فکر میکنم این است که ما بدون اینکه وساطت خارجی را فکر کنیم، بدون جنگ داخلی و مسلحانه، ما باید جامعه مدنی را تقویت کنیم. هر ریزش و حذفی که در نظام صورت بگیرد، یک رویش برای جامعه مدنی است؛ به شرط اینکه ما اینها را در آغوش بگیریم و همدست شویم. همه دستهایمان را به هم بدهیم و دستهگلی را بنا کنیم که نام آن «جامعه بدون حذف» باشد.
متاسفانه حافظهشان خوب نیست که این خالصسازی از کلیسای قرن 14 شروع شد که هر کسی در آموزههای کلیسا تردید میکرد، حذف میشد و حالا اینها هم دارند خالصسازی میکنند. هر چه هم که خالص میکنند، تنازعات آنها بیشتر خواهد شد. من به این نتیجه رسیدهام که جامعه مدنی باید با یک گفتمان فراگیر اینقدر توانمند شود که نظام یکدستشده با ما گفتوگوی برابر کند. آن موقع موازنه برقرار خواهد شد و در نهایت هم اینطور خواهد شد.
گفتار ۲
چهار محور برای گفتگو با نسل جوان
محمدجواد غلامرضا کاشی
استاد دانشگاه
من فکر میکردم که در این جلسه باید چه بگویم، مواجه شدم با یادداشتهایی که علیه این جلسه در فضای مجازی دست به دست میشد و خودم هم وقتی اطلاعیه مراسم را استوری کردم، چند پیام برایم آمد که طنین همدلانهای با مراسم و شخص آقای میثمی نداشت. این است که فکر کردم این جلسه، جلسه خوبی است برای اینکه ما پیامهایی که عمدتاً از سوی نسل جوان ارائه میشود را جدی بگیریم و سعی داشته باشیم با آنها گفتوگو کنیم.
به نظرم روزگاری که این نسل پشت سر میگذارد، آنقدر روزگار تلخ و سختی است که باید به او حق داد که خشمگین باشد و نسبت به هر آنکس و هر میراث فکری و عملی که به پیش از انقلاب ربط دارد، نامهربان باشد و خیال کند عسرتهای زندگیاش را به خاطر وجود چنین نسل پیش از خودش تحمل میکند. بنابراین باید با آنها گفتوگو کرد و این گفتوگو لزوماً از این زاویه نیست که ما پیام حقی داریم و قرار است آنها را به پیام حق خودمان دعوت کنیم. فرصتی است برای آنکه اگر خودمان قصور و تقصیر داریم، به آنها اعتراف کنیم و در عین حال، این فرصت فراهم شود که همدلانه به ترکیب و سنتز تازهای با افق نسل جدید واصل شویم. در این راستا من چهار محور به نظرم میآید که میتوان برای آنها میز گفتوگو گذاشت و یک به یک آنها را با نسل جدید در میان گذاشت و گفتوگو کرد.
۱. اولین و متواضعانهترین عبارتی که گفته شد و باز هم باید گفته شود، این گزاره است که «هر کسی، هر نسلی و هر میراث فکری و عملی، فرزند دوران و زمان خویشتن است»؛ این گفته شده و میشود اما معمولاً از این موضع گفته میشود که حالا ببخشید، یک نسل گذشتهای بود و در افقی زندگی میکرد و حالا آن دوره گذشته است. من از این منظر نمیگویم، وقتی میگوییم هر نسلی فرزند زمان خودش است، یعنی اینکه هر دوره از تحولات تاریخ بشری، یک افق شناختی، فکری و یک الگویی از ارزشگذاری امور و یک شیوههایی از عمل به مثابه الگوی اخلاقی، راهبردی و برونرفت دارد. ما بخواهیم یا نخواهیم اسیر افقهای دوران خود هستیم. هیچکس نمیتواند از افق دوران خود به کلی گسیخته عمل کند، کم یا بیش ما در افق یک زمان قصور داریم. هر وقت سخن از اندیشهها و بازیگران دوران قبل به میان میآید، این نکته گفته میشود اما آن نسلی که در موضع نقد ایستاده، انگار خودش بیرون از اقتضائات خودش قرار دارد و این همان اشتباهی است که ما در دوران خودمان میکردیم که این تصور را داشتیم که ما قرار است بشر را نجات دهیم. نسل بعد از ما هم دچار همین خطاست اما هنوز مشتش باز نشده و به همین علت فکر میکند از خطا مبراست.
۲. فراموش نکنیم اگر هر نسلی افق آگاهی، اخلاق و راهبردهای دورانی خود را دارد، به این معنا نیست که همه در یک دوران یکطور فکر میکنند و در یک افق اخلاقی هستند. اکثر مردم دنبال زندگی شخصی هستند، اینها هیچوقت موتور تحول و تغییر نبوده و نیستند. اگر فاعلان تغییر امروز تکریم میشوند، چرا فاعلان اعصار قبل تنها و متهم هستند؟ آنها در دوران خودشان کسانی بودند که حقیقت را میخواستند، نیکی و بهروزی را طلب میکردند. بنابراین دست هر کسی را که در طول تاریخ زندگی، خودش را برای حقیقت هبه کرده است، باید بوسید، البته باید بپذیرد که در افق خود بوده، بنابراین اسطورهای در کار نیست و مسئولیتش را بپذیرد.
۳. تلخیهای روزگار ما ممکن است این توهم را در نسل جدید ایجاد کرده باشد که به کلی از افق نسل گذشته خودش گسیخته است. من میخواهم بگویم، درست است که در باب تفاوتهای این دوران و آن دوران سخنها بسیار است اما دردهای مشترک هم وجود دارد که حداقل آن تجربه استبداد سیاسی است. اگر شما از استبداد سیاسی مینالید، گذشتهها هم از همین ناله داشتند. اگر شما بهدنبال عبور از استبداد هستید، گذشتهها هم دنبال عبور بودهاند. این درد مشترک شما را با همه گذشته تاریخ پیوند خواهد داد. بنابراین درباره راههای برونرفت، خطاها و سرمایههای موجود ضمن محترم شمردن گسستها، باید تداومها را هم جدی گرفت و ملاحظه کرد.
۴. آخرین محور که از همه مهمتر است این است که گفتم، هر نسلی و هر میراث فکری، فرزند زمان خویشتن است اما نه به این معنا که همه چیز دورانی است. یک اموری وجود دارد که دورانی نیست، یک صورتهای آگاهی وجود دارد که از روز آغاز تولد بشر تا امروز ارزشهای محترم و پایدار بشر هستند. گفتم که حداقل کسانی به فاعلان دوران خود تبدیل میشوند اما اینها هم دو گروه هستند. یک گروه جوانان جوزده هستند، هر کسی در هر دورهای در لباس مبارز و مجاهد ظاهر شده، الزاماً معلوم نیست که نیتش چیست. جوان جوزده که در یک دورانی، ورود به لباس ارزشهای اخلاقی و سیاسی دوران را راهی برای ابراز وجود یافته است، حساب جداگانه دارد. خیلی از اینها هزینه گزاف دادند و خیلیها جان دادند، اما خیلیها هم ماندند؛ آنها سایه تاریک جنبش انقلابی بودند؛ فقط دنبال این بودند که روی آنتن باشند. یک روز آنتن، آنتن مبارزه بود و یک روز آنتن، آنتن نشستن در رأس قدرت بود. آن روز اگر تا پای جان مبارزه کردند، یک روز هم تا پای جان منابع مالی، فرهنگی و اخلاقی مردم را غارت کردند و در هر حال روی آنتن بودند اما از این نسل مبارزی که در افقهای اخلاقی خود ظاهر شد، بودند افرادی که دستکم از یک ارزش انسانی و اخلاقی، بهرهمند بودند که این ارزش صداقت با خویشتن و مردم است، دوست داشتن عمیق مردم است. عشق ورزیدن و دیگری را بر خود ترجیح دادن است. اینها وقتی پیروزی انقلاب هم از راه رسید، جویای قدرت، منزلت و ثروت نبودند. در حاشیه ماندند اما منزوی نبودند. در حاشیه ماندند و نشان دادند که انقلاب یک امکان دیگر داشت. انقلاب میتوانست زایشگر نوعدوستی، همگرایی و عشق و دگرپذیری صادقانه باشد اما نشد.
جناب آقای لطفالله میثمی با نحوه زندگیای که پس از انقلاب کرد، نشان داد، اگر در چارچوب ارزشهای دورانی خود ظاهر شد، اما جوان جوزده نبود. بهرهمند از ارزشهای اخلاقی بود که تا بشر بوده، محترم است و تا بشر هست، محترم خواهد ماند.
گفتار ۳
در فضیلت پرسشگری و کنشگری
هادی خانیکی
استاد دانشگاه
در ابتدا باید دنبال این بگردیم که چرا آیین نکوداشت؟[دلیل اول] قطعاً بخشی از ما و حتی نوعی از همین نسلی که آقای میثمی و بسیاری از سخنرانها به آن تعلق دارند، قائل به این هستند که برای کسانی که بدون نام و نشان در پی آرمانها بودند، جایی برای نکوداشت نیست. این نسل تا جایی که من میبینم، چهارگونه با گذشته خود برخورد میکند. برخورد اول، گروهی هستند که متصلب بر آن چیزی است که انجام داده و دفاع تمامقد میکند. گروه دوم نسلی هستند که تماماً از آنچه کردهاند پشیمان هستند و ابراز پشیمانی میکنند. گروه دیگر، به صورت انتقادی به گذشته خود نگاه میکنند، البته بخشی از آنها، گروهی هستند که دیگران را نقد میکنند اما خود را مبرا میدانند. گروه چهارم، گروهی هستند که در عین تداوم، تغییر هم کردهاند. امروزشان را در ادامه گذشته میدانند. به نظرم نکوداشت گروه چهارم، ضرورت فهم تاریخی را تکمیل میکند، منظور از فهم تاریخی آوردن گذشته به حال است، همان چیزی که در توسعه از آن با عنوان انباشت تجربه یاد میشود. دلیل دوم برای یافتن پرسش زمانه خودمان و مسئله امروز ایران که مسئلهای چندوجهی است؛ باید گذشته را از سر درد خواند و بهجای عبورهای شتابزده، بایستیم و پرسش امروز را پیدا کنیم. دلیل سوم این است که برای فرار از تبیینهای کلگرایانه و فراتر از زمان و مکان رفتن، دنبال مصداقها و مستندات بگردیم. برای جامعهای که همیشه یکی از مشکلاتش بدون زمان و بدون مکان بودن است، به مسئله دارای زمان و مکان برسیم و آنجاست که به آقای لطفالله میثمی خواهیم رسید. به نظرم هفت نکته وجود دارد که ما به «آقالطفی» خواهیم رسید و این نکوداشت به معنای نیازی است که ما نیازمند شناخت او و جامعه او هستیم.
1- آقا لطفی یک سند 83ساله است، آثار و رنج روزگار بر تن او آشکار است. تاریخ مدونی از یک نوع مبارزه و مسیر است.
2- زیست چنددههای دارد و در یک دهه متوقف نشده است. وقتی از امثال میثمی حرف میزنیم، اینها به دههها تعلق دارند، آقای میثمی قبل از انقلاب حداقل به سه دهه تعلق دارد. نسلی که بعد از کودتای 28 مرداد آمده است، نسلی که در دهه 40 بوده و به سمت سازماندهی مبارزه رفته است. نسلی که در دهه 50 به سمت کنش انقلابی میرود. آقا لطفی چهار دهه بعد از انقلاب از دوران جنگ و نظاممندی تا سازندگی و اصلاحات و پس از آن پوپولیسم و بعد از آن اصلاحات و امروز خالصسازی را دیده است و در همه دورهها حضور داشته و به خلوت نرفته است.
3- ایشان زیست اندیشهای و کنش چندساعته دارد. به نظرم اینکه از پارادایمهای مختلف عبور کرده، آن پارادایم قبلی را رها نکرده اما این تغییر را میتوان در او دید.
4- به لحاظ نوع رفتار، بیشتر گوشی است برای شنیدن تا زبانی برای گفتن باشد. به همین علت است که سر از گفتوگو درآورده است.
5- همیشه پرسش دارد، با کسی روبهرو نمیشود که با سوال شروع نکند و این سوال از جنس سوالهای زمانه و مسائل ایران است.
6- یک سرمایه اخلاقی دارد. همان چیزی که در عالم سیاست و حتی در عالم مبارزه جزء گمشدههای ماست.
7- اهل ایستادن و ایستادگی است، نه نشستن و در خود فرورفتن.
گفتار ۴
نمونهای از انسان باورمند
سیدمحمد خاتمی
رئیسجمهوری دوره اصلاحات
با سلام و درود به جناب آقای لطفالله میثمی و سپاس از عزیزانی که به بزرگداشت این بزرگمرد اقدام کردهاند. سخن از میثمی، سخن از اندیشه است و تلاش برای دستیابی به اندیشه و باور درست و استقامت و پایمردی در راه بهروزی انسانی که اگر اسیر هوس خود و هوای قدرتهای زورگو باشد از انسانیت تهی میشود. میثمی انسانی است باورمند؛ باور به خدا، باور به کرامت انسان و باور به اینکه مبنای نظم اجتماعی و انتظام امور عدالت باشد؛ عدالتی که نهتنها باید بنیاد جامعه باشد که عالم و آدم بر بنیان آن بنیاد شده است و لاجرم جامعه انسانی نیز باید برخوردار از آن باشد. میثمی بزرگوار براساس باور خود زیست و مبارزه کرد و جوانی و آرامش خود را در طوفان حوادث تلخ از دست داد تا کام آدمی و در درجه اول ایرانی با آزادی و بهروزی و کمال شیرین شود. وی چشمان خود را از دست داد تا چشم ما به روی حقیقت باز شود و دست خود را داد تا دستان انسان خردمند، آزاد و بااراده از زیبایی و نکوئی پر شود. در تمام دوران پس از پیروزی انقلاب نیز از او جز خیرخواهی و دعوت به اصلاح امور ندیدهایم. توصیه او به حاکمان همواره این بوده است که عدالت را پاس بدارند و حرمت انسان را نگاه دارند و حقوق شهروندان را تامین کنند و آنچه به مردم توصیه کرده است: آرامش، رعایت نظم و انتظام امور در عین بیداری و مطالبه حقوق خود به مدنیترین شیوه و پرهیز از خشونتورزی بوده است. با وجود همه نامهربانیها چه از جانب همرزمان پیشین خود که از مسیر حق و انصاف منحرف شدند و چه از سوی جمهوری اسلامی که نهتنها از دانش و تجربه و خیرخواهی او به شیوه مناسب بهره نبرد بلکه برای او تنگناها نیز ایجاد کرد، وی از مسیر آنچه حق میدانست و از راه اعتدال و خیرخواهی منحرف نشد؛ میثمی را بزرگ میداریم چون حقیقت، عدالت، ایمان و پاکدستی را بزرگ میداریم.
گفتار ۵
جنس کنشگری «آقا لطفی»
بدرالسادات مفیدی
روزنامهنگار
مطالبی که میخواهم بگویم، برحسب نوع آشنایی و نزدیکی است که با آقای لطفالله میثمی است و از دو زاویه به این موضوع نگاه کردهام. یکی از جهت نگاه قرآنی و برداشتهای قرآنی ایشان است. آشنایی من با ایشان از کلاسهای قرآن شروع شد که در منزل مرحوم بستهنگار تشکیل میشد و این آشنایی از آنجا بیشتر شد که دیدم چقدر تفکرات ایشان نسبت به آموزههای قرآنی بهروز است و نگاهشان با تفسیرهای سنتی فاصله داشت و فهم جدیدی ارائه داد. چیزی که ایشان به من انتقال داد، درست در مقطعی بود که اندیشههای آقای مصباحیزدی در عرصه حکمرانی کشور در حال رواج بود. آقا لطفی با باوری که به احیاء قرآن داشت، بسیار کمک کرد که اندیشه جدیدی مقابل اندیشه آقای مصباحیزدی به ما نشان داده شود. در ادامه میخواهم از جنس کنشگری دیگر [آقا]لطفی هم صحبت کنم. قبل از انقلاب همه شاهد بودیم چریک و معتقد به مبارزه مسلحانه بود اما نوع کنشگری او را با بعد از انقلاب مقایسه کنیم. در واقع میخواهم بگویم کنشگری لطفی به قبل و بعد از انقلاب تقسیم میشود و البته خود بعد از انقلاب هم به دو دسته تقسیم خواهد شد. در ابتدا ایشان بیشتر از هر چیز روی فعالیت تشکیلاتی متمرکز بود اما به تدریج جنس سیاستورزی لطفی به سمت کنشگری مدنی و فعالیت مطبوعاتی و انتشاراتی گرایش پیدا کرد. من این روند تکاملی شخصیت لطفی را حتی در فعالیت مطبوعاتی دیدهام. از سال 60 تا 72 آقالطفی نشریه «راه مجاهد» را منتشر میکردند که انگار کار تشکیلاتی میکند و در سال 72 توقیف شد. بعد از 4سال رفع توقیف شد و ایشان میتوانست راه مجاهد را منتشر کند اما این کار را انجام نداد و متأثر از رواج گفتمان اصلاحات و تحولات پس از دومخرداد، نشریه «چشمانداز ایران» را راهاندازی کرد. آنچه من را به لطفی نزدیک کرد، همین سبک روزنامهنگاری اوست. دو نکته پراهمیت و کلیدی وجود دارد. یکی اینکه ایشان بر اطلاعرسانی و آگاهیبخشی شفاف همیشه تاکید داشته است. نکته دوم پرهیز از غوغاسالاری و واکنشهای هیجانی بوده است. ایشان همیشه انصاف و پایبندی به اخلاق حرفهای را رعایت کرده است. در پایان درباره رویکرد راهبردی آقالطفی در نشریه بگویم که ایشان سعی کرده، حوزه نفوذ جریان راست افراطی را به جامعه بشناسد. بحثی که ایشان روی آن تمرکز دارد، به گروگان گرفتن اقتصاد ایران و شکلگیری مافیای ثروت و قدرت توسط همین راست افراطی است. همچنین بر ترویج فرهنگ قانونگرایی تمرکز دارد. اخیراً هم ایشان خیلی روی تقویت جامعه مدنی تمرکز دارد و نقد جدی بر حذف نیروها دارد.
گفتار ۶
همه باید میثمی باشیم
فضالله صلواتی
استاد دانشگاه
حدیثی هست که میگوید: «اگر زمین خالی از حجت باشد، اهل خودش را فرو میبرد»؛ در جلسهای که همه از فرهیختگان، چهرههای آشنا و زجرکشیده قبل از انقلاب هستند، افرادی را میبینم که انقلاب را شکل دادند. یک صحبتی امام داشتند که میگفتند اگر سپاه نبود کشور نبود، من میگویم اگر شما هم نبودید، انقلاب نبود. 15 خرداد امام حرفهایش را زد اما چه کسی آن حرفها را پرورش و شکل داد، چه کسی مقابل استبداد ایستادگی کرد، زندان رفت و شکنجه شد؟ آنهایی بودند که انقلاب را شکل دادند اما اینکه از انقلاب بهرهبرداری نشد، پوپولیست حاکم شد و عدهای فرصتطلب آمدند و هرچه بود را گرفتند، تقصیر انقلابیون نبود. انقلابیون پایداری کردند و جانشان را در راه مبارزه با استبداد، تبعیض و دروغ در خطر انداختند.
خودم که از دوستان قدیم و دبیرستان آقای میثمی هستم، فکر نمیکردم اینقدر از این مراسم استقبال شود. یک کلام هم به آنهایی که انتقاد میکنند، بگویم؛ آنها باید بدانند قبل از انقلاب سازمان مجاهدین خلق مورد تایید بود اینکه راه جدا شد، بحث دیگری است.
و در آخر حرفم با فرهیختگانی است که اینجا میبینم؛ 60سالهها فکر نکنید بازنشسته شدهایم، همه ما باید مهندس میثمی باشیم و به روز فکر کنیم، آنوقت است که میتوانیم جامعه متعالی داشته باشیم و اسلام را سرزنده کنیم. چرا همه شما که زندان بودید کنار رفتهاید، چرا حرف نمیزنید، چرا کنار کشیدهاید؟ وقتی شما جلو نیایید، جلو میآیند.