قتل الهه حسیننژاد و مسئولیت جمعی ما
وقوع فجایعی مانند قتل الهه حسیننژاد، جامعه را با پرسشهایی مواجه میکند که فراتر از حوزه حقوقی و قضایی است. ظاهر قضیه این است که فردی مرتکب جرم میشود. سیستم قضایی وارد عمل شده و با حکم دادگاه و اجرای آن، پرونده به لحاظ قضایی مختومه میشود. به لحاظ انسانی اما، پرونده همیشه باز است.

وقوع فجایعی مانند قتل الهه حسیننژاد، جامعه را با پرسشهایی مواجه میکند که فراتر از حوزه حقوقی و قضایی است. ظاهر قضیه این است که فردی مرتکب جرم میشود. سیستم قضایی وارد عمل شده و با حکم دادگاه و اجرای آن، پرونده به لحاظ قضایی مختومه میشود. به لحاظ انسانی اما، پرونده همیشه باز است. چه با نگاه معنوی که عالم و آدم را شبکهای متصل و متاثر از هم میبیند، چه با نگاهی که ساختار و سازوکارهای اجتماعی را در نظر دارد، همه ما در همه اتفاقاتی که در جامعه میافتد، نقش داریم. چندان که در رشد، شکوفایی، برخورداریها، در فرومایهگیها، فقر و فقدانهای فردی و جمعی تاثیرگذاریم. از منظر معنوی، جهان شبکهای بههمپیوسته است که هر کنشی در آن، واکنشی در کل سیستم ایجاد میکند.
این نگاه، ریشه در اندیشههای وحدت وجودی دارد. نحوه عمل ما هرچه باشد تنها محدود به ما، خانواده و پیرامونمان نیست. بلکه موجی است که تمام اجتماع را در برمیگیرد. با پذیرش این دیدگاه، هیچ رنجی جدا از ما نیست. فقر، خشونت و بیعدالتی محصولی جمعی است که در آن مشارکت داریم. خواه با سکوت، خواه بیتفاوتی یا با تقویت ساختارهای ظالمانه. از سوی دیگر، فلسفه اخلاق نیز بر مسئولیت مشترک تأکید دارد.
امانوئل لویناس، فیلسوف معاصر فرانسوی، معتقد است که «چهره دیگری» ما را به پاسخگویی فرا میخواند. وقتی انسانی در رنج میمیرد، آیا میتوانیم ادعا کنیم که این ربطی به ما ندارد؟ یا اینکه سیستم اقتصادی، فرهنگی و سیاسیای که در آن زندگی میکنیم بهگونهای است که برخی را به حاشیه میراند و آنها را به نقطه انفجار میرساند؟ از نگاه روانشناسی، خشونت رفتاری تصادفی نیست، بلکه زبانی است برای بیان آنچه در سکوت تحمل شده است. نظریههای روانشناسی اجتماعی نشان میدهند که رفتارهای خشن، اغلب نتیجه محرومیتهای ساختاری، تحقیر سیستماتیک و ناامیدی عمیق هستند.
فردی که دست به قتل میزند، پیش از آن، بارها در سکوت جامعه مُرده است: در فقر، در بیعدالتی، در نبود آموزش و حمایت اجتماعی. کارل یونگ مفهوم «سایه» را بهعنوان بخشی از روان معرفی میکند که جامعه ترجیح میدهد آن را انکار کند. سایه جمعی شامل تمام آن ویژگیها، ترسها و رنجهایی است که یک جامعه نمیخواهد با آنها روبهرو شود.
وقتی جامعه فقر، نابرابری و خشونت ساختاری را نادیده میگیرد، این سایه خود را در قالب رفتارهای خشونتآمیز بروز میدهد. قتل الهه حسیننژاد را میتوان نمونهای از این بروز جمعی دانست؛ خشونتی که ریشه در بستر اجتماعیای دارد که سالها آن را تغذیه کرده است. نظریهپردازانی مانند پیر بوردیو بر این باورند که خشونت تنها در سطح فردی رخ نمیدهد، بلکه محصول «خشونت نمادین» است؛ سیستمی که بهصورت نامرئی برخی گروهها را تحقیر میکند و امکانات آنها را محدود میسازد.
وقتی نظام آموزشی، اقتصادی یا قضایی بهگونهای طراحی شده که عدهای را در موقعیت فرودست نگه میدارد، آیا میتوان گفت که این فقط تقصیر فرد قاتل یا مقتول است؟ با این شرایط آیا میتوان به تغییر اوضاع امید داشت؟ پاسخ به این پرسش به این بستگی دارد که آیا جامعه حاضر است مسئولیت جمعی خود را بپذیرد. سیستم قضایی فعلی عمدتاً بر پایه عدالت تنبیهی استوار است. اما آیا اجرای احکام مرگ واقعاً به بهبود جامعه منجر میشود؟ نظریه «عدالت ترمیمی» مطرح میکند که بهجای تمرکز بر مجازات، باید به ترمیم آسیبهای وارده بر قربانیان و جامعه پرداخت. همدلی یک مهارت اکتسابی است که باید از طریق آموزش، پرورش یابد. برنامههای درسی که بر احساسات و روابط انسانی تمرکز دارند، میتوانند به کاهش خشونت کمک کنند.
علاوه بر این، رسانهها با نمایش زندگی گروههای محروم به شیوهای انسانیتر، میتوانند حس مسئولیت جمعی را تقویت کنند. تقویت و توسعه نهادهای مدنی که به حمایت از افراد در معرض خطر میپردازند، گام دیگری در جهت شکستن چرخه خشونت است. این نهادها میتوانند با ارائه خدمات رواندرمانی، کمکهای حقوقی و اشتغالزایی، از انزوای اجتماعی افراد بکاهند.
پرونده قتل الهه حسیننژاد، هرچند در دادگاه قضایی درنهایت مختومه میشود، در دادگاه اخلاق و انسانیت همیشه باز است. تغییر تنها زمانی ممکن میشود که به جای سرزنش فردی، به بازسازی ساختارهای اجتماعی بپردازیم. این کار نیازمند شجاعت اخلاقی برای نگاه کردن به «سایه» جمعی و تلاش برای التیام زخمهایی است که سالها نادیده گرفته شدهاند.