تا میتوانید سفر نروید. خارج که به مدد دولت قسمت از ما بهتران شده و داخل هم دوباره به مدد دولت دمار از روزگارتان درمیآورد. اگر خبط کردید و سفر رفتید توصیه این برادر کوچکترتان را بپذیرید و قید تماشای هر چه مکان تاریخی و تفریحی دارای گیت و ورودی را بزنید. مخلص کلام هر کجا دیدید ردی از دولت و ذیل آن وزارت میراث و گردشگری هست راهتان را کج کنید و به دل دشت و دَمَن بزنید که نه پولتان میرود، نه جانتان. اصلاً و ابداً هم به فروش اینترنتی بلیط و سامانهها چه و چه اعتماد نکنید، برای «آنها» واژههای قشنگی است که باید مدام تکرار کنند. سامانه هوشمند فروش بلیط فلان، فروش اینترنتی بلیط بهمان، رزرو هوشمند این و بلیط برخط (آنلاین) آن. این هوشمند بودن فقط تا مرحله کسر پول از حساب بانکی شما مثمرثمر است و باقیش کشک.
بیایید برای جلوگیری از اتهام «هوشمندانه» سیاهنمایی ماجرای سفری تماماً هوشمندپایه به همدان را بدون واسطه بشنوید. پرداخت آنلاین عوارض بین راهی، یافتن و خرید بلیط اقامتگاه و در نهایت خرید بلیط دیدار از غارعلیصدر با عنوان پرطمطراق بزرگترین غار آبی جهان یا همچین چیزی.
حرف آخر را همین اول بزنم که تنها قسمت موفق این خریدهای آنلاین، تا الان به قسمت پرداخت الکترونیکی عوارض بینراهی محدود است (از قید زمان استفاده میکنم چون تا الان برگه جریمهای برایم صادر نشده است و بنابراین فرض را بر عملکرد درست سیستم هوشمند دریافت عوارض آنلاین میگذارم). باقی این پروسه افتضاح کامل بود. افتضاح به اشد معانی که در ذهن خوانندهها مترتب میشود. اول از اقامتگاه شروع کنم.
در سامانه هوشمند رزرو برخط اتاق، مجموعهای از بومگردیها وجود دارد که آب از دهان راه میاندازد، قیمتها تقریباً مناسب است و تصاویر درخشان. اتاقهایی در قلعه مربوط به دوران زندیه یا موجود در روستایی کهن با منظرههایی چشمگیر و در و دیواری مرتب. خیلی هم عالی. مطابق آنچه میبینید رزرو میکنید، عکسها یکی از یکی بهتر، تختهای تمیز، اتاقهای مرتب و غذاهای رنگارنگ و لوکیشن و توضیحاتی قابلقبول اما حقیقتش اینکه اینها نوازشهای باربَد است برای خسرو پرویز پیش از اعلام خبر مرگ شبدیز یا مصداق آن جمله معروف سرود ادیسه «آوایشان هر انسانی را که به سویشان برود، افسون میکند. اگر کسی ناآگاه و هشدارناداده، به ایشان نزدیک شود و آوازشان را بشنود، هرگز بازگشتاش را جشن نخواهند گرفت». باور کنید اغراق نمیکنم. شما با ورود به این سامانهها «ترومنی» میشوید ملعبه دست کسانی که بیرون سامانهها پولتان را میگیرند و شانس بیاورید اتاق را تحویل میدهند.
تجربه ما نشان داد اتاق شبیه تصاویر بود اما فقط همین، تختی نصیبمان شد که فنر تشک بیرون زده بود، فرشی که سوسک مرده داشت و دری که بسته نمیشد. یعنی اگر نخواهم سیاهنمایی کرده و علیه امنیت کشور خزعبلاتی ساز کنم، ممکن است هر آینه رودابهای وارد اتاق رستم شود، شاید هم ادوارد دست قیچی. بگذریم. ما تحت تاثیر آواز سیرنها پیش از حرکت اتاقی سهتخته «رزرو» کردیم. برای تخت سوم 170 هزارتومان اضافه هم دادیم اما در عالم واقعیت اتاقی تحویل گرفتیم با دو تا تخت. میدانید چرا؟ مسئول تختها فراموش کرده بود و چون «امشب» به بومگردی نمیآید، در صورت تمایل فردا تخت را اضافه میکند.
اما ما که فقط یکشب میمانیم و فردا برمیگردیم.
خب پس هیچی
از آنجا که در دشتهای باز و فراخ همدان بیشتر از هر چیز حضور تاریخ محسوس است به سبک و سیاق نیایشهای رستم و سهراب و اسفندیار و گاهی طوس و پیران و اشکبوس ایزد یگانه را شکر میکنیم که پتویی برای خوابیدن هست و سقفی بالای سر که «فزونی کسی را دهد کش سزاست».
اما آنکه میخندد هنوز خبر بد را نشنیده است که خبر بد همان تلاش برای رفتن به داخل غار بود. بزرگترین غار آبی جهان با سامانهای پرطمطراق و بلیطفروشی آنلاین. ما از تهران بلیط ساعت 10 صبح را گرفتیم که غارندیده برنگردیم و رأس ساعت خوشخیال و هیجانزده و حتی کمی با نگاه غرورآمیز و تأسفبار گیرکردگان توی درازای صف وارد ساختمان ورودی غار شدیم. اما زهی خیال باطل که ضربه اول را پشت کانتر تحویل جلیقههای نجات نوش جان کردیم.
ته صف اونوره
ما بلیط داریم واسه ساعت ده
خب داشته باشید، اینجا خیلیها بلیط ساعت 8 دارند.
درازه نگویم که ما بلیط به دست ساعت 13 وارد غار شدیم، اما نه اینکه ماجرا تمام شده باشد چون باید یک ساعت دیگر هم توی صف قایق میایستادیم. آن هم با پسزمینه صدای نک و ناله بچههایی که خسته و کوفته دمار همه را درآورده بودند. بچههای بیچاره و بیچارهتر از آنها پدر مادرها میخواستند عطای این غار جهانی را به لقایش ببخشند اما مگر ممکن است.
شما فقط میتونید وارد بشید و خروج از طرف دیگه
تماشای غار سه بخش است، چیزی شبیه هفتخوان رستم و اسفندیار. قایق، پیادهروی و دوباره قایق. قایق اول یک ساعت، تقریبا یک ربع سواری و هفتهشت دقیقهای پیادهروی و دوباره یک ساعت انتظار برای قایقسواری دوم و در نهایت خروج میشود ساعت 5.
هفت ساعت برای تماشای غاری که در یک برنامهریزی منسجم حداکثر نیم ساعت باید به طول بیانجامد و همه این ساعتها از برکت همان سامانههای برخط فروش بلیط است.
اینطور است که تماشای بزرگترین غار جهان به یک ترومای بزرگ تبدیل میشود چیزی شبیه آواز خواندن رستم در یکی از خوانها که تماماً گله از سفر است. سفرهایی که میبایست در خوشی طی میشد اما همگی در جنگ و جدال با دیو و گرگ و گرگسار بود.
ما نمیدانیم سرنوشت یا آنطور که میگوید خویشکاری رستم میتوانست غیر از این باشد یا نه اما بدون شک تماشای یک غار میتوانست بدون این مصائب باشد. بدون آن خستگی و درد سرپا ایستادنها و سرمای داخل غار.
فقط کمی برنامهریزی لازم بود، کمی کاستن از آن «هفتدست آفتابه لگن» آنلاینیسم و برخط بودن و افزودن به مایه شام.
مدیری، رئیسی یا کارمندی در آن میانه اعتراضها باور داشت این بهخاطر بیفرهنگی خود مردم است که هجوم میآورند برای دیدن غاری که ظرفیتش گنجایش ندارد و البته ما نفهمیدیم این دوازده هزار نفری که به قول رئیس روزانه از غار دیدن میکنند چطور از آن همه گیت و چک بلیط گذر کردهاند که باعث تکدر خاطر آنجنابان شدهاند. اما بههرحال حتما که تقصیر ماست، چنانچه وقت تسویهحساب به صاحب اقامتگاه متذکر شدم 170 هزارتومان بابت خدماتی (تخت اضافه) دادهام که ارائه نشده است نگاه عاقل اندر سفیه انداخت که چه مردمان نمکنشناسی هستید که سقف بالای سر و فرش زیرپا را ندیدی و غرولند هم میکنی.
سفر نکنید
- نویسنده: مهدی افروزمنش
- تیتر یک
نظرهای من