غزه و سکوت معنادار ایرانیان
در جنگ غزه، افکارعمومی جهانی چنان نیرومند شد که دولتها را به واکنش واداشت. اما در ایران، افکارعمومی از میدان رسمی کنار کشید. بسیاری از شهروندان نگران آن بودند که هر ابراز همدلی، در خدمت تبلیغات رسمی تعبیر شود. این احتیاط، نوعی دفاع مدنی در برابر مصادره معنایی است.

جنگ غمانگیز غزه به پایان رسید. شاید در تاریخ معاصر، چنین صحنههای جگرسوز و جنایتکارانهای در برابر چشم انسانها رقم نخورده بود. جهان بهپا خاست. میلیونها نفر در خیابانها فریاد عدالت سردادند، اما در ایران – با سابقهای طولانی در دفاع از آرمان فلسطین – خیابانها آرام ماند. سکوتی که نه از بیاحساسی، بلکه از حیرت و پرسشی عمیق حکایت دارد؛ چه بر سر رابطه میان مردم و حاکمیت آمده که همدلی اخلاقی جامعه در سطح کنش عمومی متجلی نمیشود؟
این سکوت جمعی، بیشازآنکه نشانه افول صدا باشد، لابد نشانه تحول معنا در افکارعمومی است که در آن، مردم ترجیح میدهند احساس خود را در درون حفظ کنند تا در صحنهای بازنماییشده مصادره نشود. در روزگار جدید، افکارعمومی دیگر همان مفهوم کلاسیک قرن بیستم نیست. آنچه هابرماس «گفتوگوی آزاد شهروندان در فضای عمومی» مینامید، در جهان شبکهای امروز جای خود را به «افکارعمومی دیجیتال» داده است؛ شبکهای از ذهنهای پیوسته که در لحظه میتواند خشم، امید یا همبستگی جهانی بیافریند.
از لیپمن و نوئل نئومن تا کاستلز و بوردیو، همه بر این نکته تأکید کردهاند که افکارعمومی نه محصول اجماع، بلکه نتیجه تعارض، بازنمایی و قدرت است. در ایران، این پدیده رنگی دیگر دارد. مردم میاندیشند، همدلی میکنند، اما کمتر سخن میگویند. میان وجدان اخلاقی جامعه و نظام بازنمایی رسمی، شکافی پدید آمده است که محصول بیاعتمادی، سیاستزدگی رسانه و فرسایش مرجعیتهای اجتماعی است.
در جنگ غزه، افکارعمومی جهانی چنان نیرومند شد که دولتها را به واکنش واداشت. اما در ایران، افکارعمومی از میدان رسمی کنار کشید. بسیاری از شهروندان نگران آن بودند که هر ابراز همدلی، در خدمت تبلیغات رسمی تعبیر شود. این احتیاط، نوعی دفاع مدنی در برابر مصادره معنایی است. جامعه، به تعبیر بوردیو، خود را در میدانی نابرابر میبیند که در آن صداهای مستقل شنیده نمیشود یا در نظام بازنمایی رسمی حل میشود. نتیجه، شکلگیری نوعی افکارعمومی خاموش است؛ همان وجدان بیداری که سخن نمیگوید، اما میبیند و قضاوت میکند. در چنین شرایطی، رسانه ملی ما که باید آیینه تنوع فرهنگی باشد، به نهادی تکصدا تبدیل شده است.
جامعه ایران احساس میکند که دیده نمیشود و همین احساس حذف، سرمایه اجتماعی را فرسوده کرده است. با وجود این، پیمایشها نشان میدهد که افکارعمومی کشورمان زنده است. مردم در سطح اخلاقی با مردم فلسطین همدلی دارند، از جنایات وحشیانه اسرائیل خشمگیناند و درعینحال، خواهان سیاست خارجی تعاملمحور و اولویتیافتن منافع ملیاند. آنان از اقتدار دفاعی کشور احساس غرور میکنند، اما از ناکارآمدی اقتصادی و بیاعتمادی سیاسی رنج میبرند. درواقع افکارعمومی ایران در ساحت عاطفی فعال است و در ساحت کنشجمعی منجمد. این تضاد، نشانه بحران نمایندگی و شکاف میان درک اخلاقی جامعه و رفتار سیاسی حکومت است.
در حوزه فرهنگی، جامعه ایران بهطور طبیعی متکثر شده است. سبکهای زندگی و ارزشها دیگر یکدست نیستند. تلاش برای تحمیل همرنگی و وحدت، بهتعبیر شانتال موفه، راه را بر دموکراسی گفتوگومحور میبندد و جامعه را بهسوی تقابل میبرد. وحدت پایدار تنها در پذیرش کثرت و شنیدن صداهای متفاوت ممکن است. درمقابل، حذف تفاوتها، سیاست را به سلب و نفی فرو میکاهد.
هسته سخت قدرت در ایران اما، در سالهای اخیر بهجای کارآمدی، وفاداری را معیار قرار داده و بدینسان شکاف میان دولت و جامعه را ژرفتر کرده است. بازسازی اعتماد عمومی بدون بازتعریف نمایندگی سیاسی و گفتوگو با نیروهای معتدل و عقلگرا ممکن نیست. جامعه امروز به چهرههای میانجی نیاز دارد، نه سیاستمداران حزبی؛ بلکه نخبگان گفتوگومحور که بتوانند میان قدرت و مردم پل بزنند. در جهان جدید، قدرت دیگر در انحصار دولتها نیست. در غرب، فشار افکارعمومی دولتها را ناگزیر کرد که فلسطین را بهرسمیت بشناسند، اما در ایران، افکارعمومی همدل بود، ولی خاموش ماند.
این سکوت نشانه زخمی است که هنوز میان مردم و حاکمیت ترمیم نشده و بازسازی این پیوند، در گرو درکی تازه از افکارعمومی است؛ مردمی که تماشاگر سیاست نیستند، بلکه شریک آن هستند. افکارعمومی ایران خاموش نیست، محتاط است. جامعه از مصادره معنا خسته شده و صدای خود را در جهان مجازی حفظ کرده است. اگر سیاست رسمی به این صدا گوش نسپارد، افکارعمومی در همان فضای شبکهای، بیصدا اما مؤثر، قواعد سیاست آینده را رقم خواهد زد. راه بازگشت، گفتوگو، تنوع و اعتماد است؛ سه واژهای که اگر احیا نشوند، سیاست رسمی در برابر افکارعمومی، تنها خواهد ماند.