بازی رسواگر روزگار/یاد مواضع یادگار فروهرها در جنگ ۱۲ روزه به بهانه سالگرد کاردآجین شدن آنان
در بیستوهفتمین سالگرد کاردآجین شدن فروهرها در امنترین جای ممکن (خانه)، سِزَد که به یاد آن دو - داریوش فروهر و پروانه اسکندری- یا اشاره به آن سوی ماجرا - سعید امامی- بسنده نشود بلکه از یادگار زوج مصدقی بگوییم که در جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل حساب خود را از اپوزیسیون ضدمیهنی جدا کرد و یک دَم با دشمنان ایران همآوا نشد.
در بیستوهفتمین سالگرد کاردآجین شدن فروهرها در امنترین جای ممکن (خانه)، سِزَد که به یاد آن دو - داریوش فروهر و پروانه اسکندری- یا اشاره به آن سوی ماجرا - سعید امامی- بسنده نشود بلکه از یادگار زوج مصدقی بگوییم که در جنگ 12 روزه ایران و اسرائیل حساب خود را از اپوزیسیون ضدمیهنی جدا کرد و یک دَم با دشمنان ایران همآوا نشد.
چه، سینه را از عشق به ایران پُر کرده بود نه از کینه ولو همچنان در گذار 27 سال مالامال از درد و رنج بود. علی شریعتی فرزند خود (احسان) را سفارش کرده بود در زندگی جز رنج و علم و شرف نیاموزد.
برای اولی (رنج) البته نیاز به آموختن نبود چراکه مأموران و گماشتگان و فرستادگان سعید امامی کارگاه آن را در امنترین جای جهان (خانه) برپا داشته بودند و اکنون این خانه هم موزه است منتها متفاوت با دیگر خانه-موزهها و شاید هیچکس به اندازه علی حاتمی در «هزار دستان» و در مواجهه پر عتاب و خطاب و تحقیر و آزار مفتش ششانگشتی (با بازی داوود رشیدی) با رضا خوشنویس (با ایفای نقش جمشید مشایخی) این صحنه تکرارشونده در تاریخ این سرزمین را با استادی تمام بازآفرینی نکرده باشد اگرچه دو سالی زودتر از فروهرها چشم از جهان بست ولی آن دو ماندند و دیدند فرجام کار فروهرها را.
برای دومی (علم) چنان که اشاره شد به جای آن هنر را نشاند و نمایشگاههای هنری نه در میهن که در برخی شهرهای اروپایی برگزار کرد و البته موضوع این نمایشگاهها نیز همان رنج و شکنج بود که وصف آن آمد. سومی را اما بیش از آن دو هم به تمامی آموخته و هم به نمایش گذاشته است.
علی شریعتی در نامه به همسر خود به بهانه زادروز فرزندشان که از راه دور نوشته برای آن که مراد خود را نیکوتر بیان کند از فردوسی وام گرفته و نه عجب که هر دو به خراسان تعلق داشتند:
چنین گفت مَر، جُفت را نرّه شیر
که فرزند ما گر نباشد دلیر
بِبُرّیم از او مِهر و پیوندِ پاک
پدرش آب دریا و مادرش خاک
شیرِ نر، جفت (شیرِ ماده) را یادآور میشود که فرزند ما باید دلیر و شجاع بار بیاید و اگر چنین نباشد نه فرزند من و تو که فرزند آب و خاک است و دیگر نگوید پدر او منام و مادرش تو که بیدلیری پدرش، آب دریا خواهد بود و مادرش نیز خاک.
بازی رسواگر روزگار را نظاره کن که مدیر و سردبیر پیشین همان که مدعی بود اینان حزب دونفرهاند و حامی و دوستداری ندارند در جنگ 12 روزه کنار دشمن ایستاد ولی یادگار قربانیان جانب میهن را گرفت چراکه پدر و مادر با همه نقدها دشمن را ترجیح نمیدادند.
اگرچه فرزانه توس در مقام نفی و طرد گفته بود اگر شرزه و شجاع و دلاور نباشد پدر، آب دریا خواهد بود و مادر، خاک اما پرستوی میهندوست اتفاقاً هم از داریوش و پروانه نَسَب برده هم از آب دریا و هم از خاک: خاک ایران. خاکی که پدر و مادر او در آن به خون خفتند.
آب دریا باید باشد تا سینه را هفتآب شویی از کینهها و خاک پاک ایران باید باشد تا حس انتقام سبب نشود به سرنوشت آن بیاعتنا باشی و شگفتا که ننوشتند رفیق شفیق سابقمان(مهدی نصیری) در جنگ 12 روزه آن سو ایستاد و یادگار زخمخورده آنان در این طرف و نه همسو و همراه با دشمن.
به یاد آوریم که در گرماگرم جنگ و سه چهار روز بعد این گونه نوشت:
«برای بسیاری از ما که اینجا و آنجای دنیا دور از عزیزانمان و دور از وطن زندگی میکنیم، تلخی این روزها با احساس سنگینی از شرم و ناچاری و سرآسیمگی همراه شده است. نیستی تا دست کسی را بگیری. نیستی تا عزیزی را در آغوش بکشی. نیستی و بهناچار از دور - از پشت اشکهای بیثمرت - مصایبی را نگاه میکنی که بر مردم بیگناه آوار شده است و باز ناباورانه از خود میپرسی، اینهمه بغض و خشم ما به کجا میرود؟ تأثیری در این دنیا میکند؟ میشود با این بغض و خشم چیزی ساخت که بشاید؟»
از خانه پدر و مادر او نوشتم و این که چگونه امنترین جای جهان به نام امنیت به ناامنترین مکان بدل شد. به نوشته او بازمیگردم:
«برای شنبه آینده بلیت گرفته بودم که به تهران پرواز کنم برای تعمیراتِ معطلمانده خانهی پدر و مادرم. همان خانه که قتلگاهشان شد… اما دیگر آسمان ایران بر غیرنظامیها بسته است و چرخ زندگی مردمان ایران در قعر چاه جنگ اسیر.»