گلایهای که به شور تبدیل شد
خبرهایی از گوشه و کنار به گوش میرسد که آدمیزاد را دمق میکند. آن هم وقتی جهان بیرون مثل گرگی در کمینمان نشسته، داخل خانه، وسط مرزهای این گربه، بعد از گذراندن یک جنگ کنار یکدیگر توقع نداریم خبر بد داخلی به گوشمان برسد.

ستون امروز قرار بود عصبانی و گلایهمند باشد. حتی به تیترش فکر کرده بودم در این مایهها که: «یادتان رفت ما چه مردم خوبی هستیم». خبرهایی از گوشه و کنار به گوش میرسد که آدمیزاد را دمق میکند. آن هم وقتی جهان بیرون مثل گرگی در کمینمان نشسته، داخل خانه، وسط مرزهای این گربه، بعد از گذراندن یک جنگ کنار یکدیگر توقع نداریم خبر بد داخلی به گوشمان برسد.
البته که میدانستیم یکی، دو ماه بعد احتمالاً مسئولان یادشان میرود که ما فریب دشمن خارجی را نخوردیم. که در خانه ماندیم و در حمایت از خانه در همان شبکههای مجازی که فیلتر کرده بودید، با اینترنتی که نداشتیم، از ایران دفاع کردیم. ولی خب این یادآوری را عقب میاندازیم به حرمت هنر که باعث شد روحیهام برگردد، اخلاقم خوش شود و امیدوارم اصلاً تا هفتهی آینده نیاز به یادآوری برطرف شود!
رویدادی که باعثشده این ستون از گلایه تبدیل به شور شود، اولین فیلم-کنسرت «ارباب حلقهها» در ایران است که من به سومین سانس و دومین شب اجرایش رسیدم. قبلتر همین گروه در همین سالن همایش اسپیناس پالاس با «هری پاتر» این اجراها را شروع کرده بودند که بهخصوص برای نوجوانان و طرفداران هری پاتر، تجربهی محشری بود چون بیرون از سالن هم جادوی هاگوارتز و عناصر بصری کتاب و فیلم را بازسازی کرده بودند و به آدمها اجازه میدادند فراتر از یک کنسرت صرف یا تماشای بخشهایی از یک فیلم، به شیوهی سرگرمکنندهی کشورهای جهان اول، یک تجربهی سرگرمی تمامعیار داشته باشند.
آن اجرا قابل تقدیر بود بهخاطر رقمزدن آن تجربه، ولی راستاش به چند دلیل طرفدارش نبودم. مهمتر از همه آنکه، نه فیلمها و نه موسیقی «هری پاتر»، چنگی به دل نمیزند اما «ارباب حلقهها» یک تجربهی هنری-سرگرمی تمامعیار بود. اینبار بهشکل استادانهای از اول تا آخر داستان سه فیلم را برش زده بودند و روایتی کوتاه از آن افسانهی بینظیر تالکین ارائه دادند که خودش نقشهی راه مشخصی داشت.
بعد هم خب موسیقی کار آقای هاوارد شور است. قطعات فیلم به فراخور جهان آقای تالکین، شیرین و بازیگوش، سرخوش، حماسی، تاریک و مبهماند. یک ارکستر 100نفرهی کامل روی سن جلوی آن پردهی بزرگ هستند و تمام آن قصه و ماجراها برایتان زندهتر میشود. آن سکانس درخشان پایان همراه با موسیقی، بعد از اینهمه سال، باز هم تکانم داد.
بخشی بهخاطر فیلم و موسیقی و بخشی دیگر چون یک تجربهی جمعی بود از ۲۵۰۰ نفر در یک سالن که با دهان نیمهباز به روبهرو زل زده بودند، غرق شگفتی و خوشی. این تجربهی جمعی آن چیزی است که به آن نیاز داریم و متاسفانه اگر همین تلاشهای بخش خصوصی هم نباشد، که بعد از ۲۰ سال در کار فرهنگیبودن میدانم که نهتنها حمایت نمیشوند که دائم از جهات مختلف، سنگ هم جلوی پایشان انداخته میشود، هیچ تلاشی برای لذت جمعی مردم با برنامهای شیک، حسابی و باسلیقه صورت نمیگیرد.
آن مناسبتهای هرازگاهی هم عموماً بیسلیقه و به بدترین شکل اجرا میشوند. من اگر جای مسئولان مملکت بودم، بهجای یک سری بیلبورد زشت در سطح شهر، برمیداشتم لااقل پوستر همین فیلم-کنسرت را که یک حلقهی طلایی ساده است که از قصهی عمیق تالکین آمده، میزدم. تبلیغی برای اینکه مردم بدانند یک اتفاق شبیه آنچه در کشورهای دیگر هرماه برگزار میشود، اینجا هم داریم و لااقل دوساعت از همهی خبرهای بد دور شوند و تلفیق هنر و سرگرمی نجاتشان دهد.
فکر نمیکردم در این حال و اوضاع، دیگر رویداد هنری و سرگرمکننده، احساساتیام کند اما حالا میفهمم که شیوهی تجربه، اهمیت پیدا کرده. ما برای حفظ سلامت روانمان الان نیاز داریم که سرگرمی و هنر را در کنار دیگری تجربه کنیم چون به وحدت در حد همقبیله هم شده، نیازمندیم. سالن تاریک سینما الان مهم است. سالنهای تئاتر و کنسرت بیشتر از هروقت دیگری اهمیت دارند. البته مخاطب که این را میداند. حداقل بگذارید این یکی را به مسئولان یادآوری کنم.