مسئولیت ما بازپسگیری عاملیت
روزی روزگاری، فناوری یک انتخاب بود؛ میشد تلویزیون را خاموش کرد، روزنامه را ورق نزد یا تلفن را روی میز گذاشت و به زندگی روزمره برگشت، اما امروز دیگر چنین اختیاری نداریم.

روزی روزگاری، فناوری یک انتخاب بود؛ میشد تلویزیون را خاموش کرد، روزنامه را ورق نزد یا تلفن را روی میز گذاشت و به زندگی روزمره برگشت، اما امروز دیگر چنین اختیاری نداریم. فناوری چنان در تار و پود زندگی ما تنیده که نهتنها برای شناخت ذائقهها و نظرات مخاطبان، بلکه برای ارتباطات روزانه و حتی انجام سادهترین کارها ناگزیر از آنیم. درست در همین نقطه است که یک نظریه قدیمی، اما همچنان پُرقدرت، دوباره قد علم میکند؛ جبرگرایی فناورانه. این نظریه نخستینبار توسط تورستین وبلن، جامعهشناس آمریکایی، مطرح شد و بعدتر شاگردان و پیروانش آن را به سطحی تُندروانه رساندند.
در سادهترین تعریف، جبرگرایی فناورانه بر این ایده استوار است که فناوری، موتور اصلی تغییرات است و ارزشها، نهادها و حتی روابط انسانی در پرتو آن بازتعریف میشوند. کارل مارکس هم با نگاهی فلسفی-اقتصادی بر همین نکته تأکید داشت که ابزارهای تولید و فناوریهای مولد، نهفقط مناسبات اقتصادی، بلکه روابط اجتماعی و فرهنگی را هم شکل میدهند.
امروز در دل چهارمین انقلاب صنعتی ایستادهایم؛ انقلابی که بیش از هرچیز بر دوش فناوریهای دیجیتال، اینترنت و هوش مصنوعی حرکت میکند. تاریخ نشان داده هیچ فناوری ارتباطی خنثی نبوده است؛ چاپ گوتنبرگ انحصار کلیسا را شکست و راه اندیشههای تازه را باز کرد، رادیو به بلندگوی حاکمان بدل شد، تلویزیون فرهنگ توده را متمرکز کرد و مرز سرگرمی و سیاست را درنوردید.
و امروز، پلتفرمهای دیجیتال – از اینستاگرام، واتساپ و تلگرام تا فیسبوک، یوتیوب، ایکس و تیکتاک – همین نقش را در سطحی جهانی و با سرعتی حیرتانگیز ایفا میکنند. آنها دیگر فقط کانالهای ارتباطی نیستند؛ بلکه «معماریهای توجه»اند، صحنههایی طراحیشده که از پیش تعیین میکنند چه کسی دیده شود، چه چیزی شنیده شود و کدام روایت بماند یا حذف شود.
پندار «بیطرفی فناوری» دیگر چیزی جز یک افسانه نیست. امروز الگوریتمها فقط جریان محتوا را سامان نمیدهند. آنها در عمل داور اندیشهها و مرزبان گفتمان عمومی شدهاند. «سایهممنوعیت»، «حذف از پلتفرم» یا «تنزل رتبه الگوریتمی» اسمهای نرم و فنی دارند، اما درواقع تصمیمهایی سیاسیاند که در پوشش تکنولوژی اعمال میشوند. جبرگرایی فناورانه به ما یادآوری میکند، فناوری نهتنها ابزار دست ما نیست، بلکه بهطور ناخودآگاه، مرزهای اندیشه و حتی کنش اجتماعی را بازتعریف میکند. پیامدهای این روند بههیچوجه سطحی نیست. پیش از هرچیز، ما با تکصدایی فکری روبهرو میشویم.
وقتی روایتهای ناهمسو مجال بروز نمییابند، جامعه کمکم شبیه اتاق پژواکی میشود که فقط یک صدا در آن تکرار میگردد. همزمان، نوعی خودسانسوری مدرن شکل میگیرد و کاربران، حرفهایشان را با معیارهای مبهم الگوریتمها تطبیق میدهند تا حذف نشوند و خطرناکترین بخش ماجرا، حذف ساختاری است. در اینجا، اقلیتها و صداهای متفاوت پیشازهمه به محاق میروند؛ صداهایی که قرار بود رنگینکمان جامعه را کامل کنند، در سکوت اجباری به حاشیه رانده میشوند. منتقدان البته میگویند که فیلترکردن محتوا، ضرورتی برای مقابله با خشونت، نفرتپراکنی و اطلاعات جعلی است.
این استدلال درست بهنظر میرسد، اما مسئله در تمرکز چنین قدرتی نهفته است. وقتی شرکتهایی معدود، بدون پاسخگویی و شفافیت، تصمیم میگیرند چه چیزی دیده شود و چه چیزی محو، لابد خطر ورود به استبداد دیجیتال جدی است. جاییکه مرز میان تعدیل محتوا و تنظیم اندیشه بهسادگی از بین میرود. وقتی ابزارها و پلتفرمها بهطور سیستماتیک بعضی صداها را تقویت و برخی دیگر را خاموش میکنند، در عمل چیزی جز بازتولید همان نابرابریهای سیاسی و اجتماعی رخ نمیدهد.
تجربههای معاصر در ایران و جهان بهروشنی نشان میدهد که آینده دموکراسی فقط به آنچه ما میگوییم وابسته نیست، بلکه به ساختارهایی بستگی دارد که اصلاً اجازه گفتن میدهند یا نه. همانطور که اپنایآی در سال ۲۰۱۵ با شعار توسعه مسئولانه هوش مصنوعی پا به میدان گذاشت، امروز هم وظیفه سیاستگذاران، دانشگاهیان و حتی خود شهروندان است که نسبت به طراحی و معماری این فضاها حساس باشند.
فراموش نکنیم که هیچ الگوریتمی بیطرف نیست و پشت هر خط کد، مجموعهای از ارزشها و منافع انسانی خوابیده است. بنابراین مسئولیت ما بازپسگیری عاملیت در جهانی است که هرروز بیشتر توسط فناوری تعیین میشود. این مطالبه فقط با شفافیت، با پافشاری بر کثرتگرایی و با طراحی معماریهای باز ممکن خواهد شد. فناوری میتواند کلید ورود به فردایی بهتر باشد، اما به این شرط که ابزار باید در خدمت انسان باقی بماند، نه آنکه انسان به خدمت ابزار درآید.