سرمایهداری توجه/ تأملی بر کالاییشدن ذهن و فروپاشی تمرکز
سرمایهداری توجه با ما همان میکند که میخواهد؛ اگر ندانیم که چگونه پاسخ دهیم. نخستین گام، آگاهی از همین واقعیت است.

چندسالی است، زمزمهای آشنا در فضای روشنفکری پیچیده است؛ دیگر نمیتوانیم تمرکز کنیم. حوصلهمان برای خواندن کتاب تهکشیده، فیلمهای بلند را نیمهکاره رها میکنیم و حتی در کلاسهای درس و جلسات رسمی، مدام سرمان به گوشی است.
از استادان و نویسندگان گرفته تا والدین نگران و روزنامهنگارانی که شاهد ریزش آهسته اما پیوسته مخاطبانشاناند، همه از بازتاب تحولی ژرف سخن میگویند که بهنام «بحران توجه» نام گرفته است، اما آیا این پریشانی ذهنی، نشانه یک بیماری فراگیر است یا علامت تغییری عمیقتر در نظام حکمرانی، رسانه و بازار؟
پدیده کالاییشدن توجه، پدیدهای عمیقاً جهانی است، اما جلوههای آن در جامعه ما رنگوبوی خاص خود را یافته است. جاییکه بلندگو را جایگزین اینترنت میدانند و بسیاری از سیاستمداران، بهجای شنیدن صدای مردم، تنها در پی بلندترگفتن و تکگوییاند، بحران توجه را نمیتوان صرفاً یک اختلال فنی یا زیستی قلمداد کرد.
این بحران، آینهای است از کشمکش میان آنهاییکه در تلاشاند توجه انسان را به تصرف خود درآورند. در دل این بحران، یک ساختار اقتصادی نوین در حال قدرتگیری است؛ «سرمایهداری توجه». در این نظم تازه، دیگر تولید کالا یا محتوا کافی نیست، آنچه اهمیت یافته، تملکِ ذهن مخاطب است.
در اینجا ما مصرفکننده محتوا نیستیم، بلکه کالای اصلیایم؛ کالاییکه بهجای چرخ تولید، در حلقه بیپایان نوتیفیکیشنها و اسکرولها میچرخد. شبکههای اجتماعی، پلتفرمهای تصویری و اپلیکیشنهای مبتنی بر الگوریتم با مهارتی مثالزدنی، توجه ما را از قلمرو انتخاب آزاد به قلمرو پاسخ شرطی و واکنشهای ناخودآگاه کشاندهاند.
ما دیگر آنگونه که میخواهیم توجه نمیکنیم، بلکه آنگونه که طراحی شده، واکنش نشان میدهیم. درکشور ما که فضای عمومی همزمان دچار کماعتمادی، خودسانسوری و بحران مشروعیت رسانهای است. این سرمایهداری توجه، با شتابی دوچندان، ذهن مخاطب را از مسائلی چون فساد اداری، بحران آب، تورم یا مهاجرت نخبگان به سمت پدیدههایی مثل چالشهای بیمایه اینستاگرامی یا هشتگهای بیسرانجام توئیتری میکشاند.
در این میان، روایتهای ژرف و انتقادی، در رقابت با چرندیات، شوخیهای زرد و ترندهای جنجالی، به حاشیه میروند. به قول فیلسوف آمریکایی، هری فرانکفورت، آنچه ما میخواهیم، دیگر آن چیزی نیست که میخواهیم بخواهیم. اما سویه دیگر بحران توجه، جنبهای روانشناختی و فرهنگی دارد. بسیاری از نخبگان ما، همچون همتایان غربیشان، از این وضعیت گلایه دارند و آن را نشانهای از فروپاشی و افول عقلانیت میدانند.
اما آیا این بحران واقعاً بحران ذهن مخاطب است یا بحران مرجعیت روشنفکری؟ آیا گلایه از حواسپرتی مردم، درواقع همان گلایه قدیمی است که چرا دیگر کسی به ما گوش نمیدهد؟
واقعیت این است که بحران توجه، صرفاً یک مسئله فناورانه نیست، بلکه برآیند یک گذار نسلی، رسانهای و حتی سیاسی است. مخاطبان امروز، باهوشتر، شکاکتر و متکثرترند. آنها دوست دارند در برابر محتوا، موضع بگیرند و نمیخواهند بهصورت منفعلانه و بدون واکنش و تعمق بپذیرند. این نقطه آغاز دموکراسی رسانهای است؛ دموکراسی که پُر از آشفتگی، نوسان و گاه فاقد عمق معنایی است، اما میتواند زمینهساز شکلگیری عقلانیتی مشارکتی شود، اگر فرهیختگان بهجای گلایه از حواسپرتی، مهارت گفتوگو با مخاطب مدرن را بیاموزند.
بااینحال، نمیتوان از تبعات انسانی و شناختی سرمایهداری توجه نیز غافل شد. همانگونه که سرمایهداری صنعتی، بدن کارگر را به کالایی مصرفشدنی بدل کرد، سرمایهداری توجه، ذهن و احساس انسان را به ابزار کسب سود تبدیل کرده است. اگر در کارخانهها از نیروی عضلانی انسان سود میبردند، در اقتصاد دیجیتال، از اضطراب، ترس و هیجان او کسب درآمد میکنند.
اینجا دیگر سخن از آزادی انتخاب نیست. سخن از طراحی اعتیادآور پلتفرمهاست؛ از طراحانی که دقیقاً میدانند کِی نوتیفیکیشن بفرستند، چه رنگی انتخاب کنند و چه الگوریتمی بچینند تا توجه شما را ربوده و مصرف شما را ادامهدار کنند. این دیگر ابزار ارتباطی نیست، بلکه یک ماشین اسارت ذهن است.
در برابر این وضعیت، شاید انتخاب میان کالاشدگی و رهایی، واقعگرایانه نباشد، اما میتوان به تعبیر اسلاوی ژیژک، بهجای انکار منطق بازار، شکلهای رهاییبخشتری از مشارکت در آن را جستوجو کرد. پرسش این نیست که چگونه با فناوری بجنگیم، بلکه چگونه با سواد رسانهای، طراحی محتوا و بازاندیشی اخلاقی، ذهن را از بیپناهی در برابر بازار نجات دهیم.
بهجای سرزنش مخاطب، باید به توانمندسازی او اندیشید. اگر مخاطب ایرانی در برابر شعارهای پوچ، خبرهای دستکاریشده یا هیاهوی بیوقفه رسانهای مقاومت میکند، نه از بیتوجهی، بلکه از انتخاب است. سرمایهداری توجه با ما همان میکند که میخواهد؛ اگر ندانیم که چگونه پاسخ دهیم. نخستین گام، آگاهی از همین واقعیت است.