| کد مطلب: ۳۲۲۵۶

خوابگردی در عصر انقلاب/نقدی بر هبوط روشنفکری ایرانی از اندیشه‏‌ورزی به عملگرایی

اگر انقلاب محصول روشنفکران انقلابی است، روشنفکران غیرانقلابی که امروز خود را منزه و طلبکار می‏‌دانند، با غفلت، سکوت، کاهلی و منفعت‏‌طلبی موجبات غلبه گفتمان انقلابی را فراهم نکردند؟ امیدوارم محاکمه دیروز، فرار از مسئولیت امروز نباشد.

خوابگردی در عصر انقلاب/نقدی بر هبوط روشنفکری ایرانی از اندیشه‏‌ورزی به عملگرایی

می‌گویند پیروزی هزار پدر دارد اما شکست، یتیم است. در بازخوانی پرونده روشنفکران و انقلاب نیز ما اسیر اکنون هستیم و قضاوت ما پسینی است. اگر ثمرات انقلاب، آرزوهای جامعه ایرانی را محقق می‌کرد و امروز در تنگنا نبودیم، کمتر کسی به بازخوانی عوامل انقلاب برای محکوم‌کردن می‌پرداخت و اگر یادی از آنان می‌شد، جز در احترام و ستایش قهرمانان نبود. تا سه‌دهه پیش همه مفتخر بودند به انقلابی‌بودن و معترض به این‌که حق و سهم خود را دریافت نکرده‌اند.

حکایت روشنفکران انقلابی، روایت تلخ کسانی است که برای ساختن دنیایی بهتر با جان‌کندنی اندوهبار، تلخی زمانه را به کام خود ریختند ولی بر رنج دیگران افزودند. اما آیا حتی اگر آنان در بزنگاهی قادر به درک صحیح پدیده‌ها نبودند، علت همه مسائل امروز آنانند؟ آن روشنفکران نقد‌ناپذیر نیستند، اما بر یک معلول، چند مرحله علت می‌توان متصور بود؟ اگر ملتی امروزه از کاستی‌های فراوان رنج می‌برد، باید نبش‌قبر کرد و گریبان پیشینیان را گرفت؟ یا اگر انقلاب محصول اندیشه و عمل روشنفکران انقلابی است، روشنفکران غیرانقلابی که سر در آخور حکومت داشتند و امروز خود را منزه و طلبکار می‌دانند، با غفلت، سکوت، کاهلی و منفعت‌طلبی موجبات غلبه گفتمان انقلابی را فراهم نکردند؟ امیدوارم محاکمه دیروز، فرار از مسئولیت امروز نباشد.

نقش روشنفکری در ایران 

«روشنفکر» مفهومی مناقشه‌برانگیز است و نقش او؛ نقادی، سنت‌شکنی یا نقد سنت‌های موجود، اندیشه‌ورزی، نواندیشی، خلق ارزش‌های نوین، تبلیغ دانایی، تشخیص مصائب اجتماعی و دردهای سیاسی، تغییر و ایجاد امر مطلوب است. نقش روشنفکری در ایران اما به دو شکل نمود یافته است؛ یا به‌عنوان ارائه‌دهنده طرح‌های نوسازی و مدرنیزاسیون یا با ادعاهای پیامبرگونه مبتنی بر ایدئولوژی. ایران در یک‌سده اخیر، دو انقلاب بزرگ و رخدادهایی مهم را تجربه کرد. بسیاری از اینها البته تلاش برای درک و هضم مؤلفه‌ها و الزامات دنیای مدرن بوده است.

روشنفکران در این تکاپو به‌عنوان حاملان اندیشه‌های مدرن، فعالیت‌های قابل‌توجهی داشته‌اند و ردپای برجسته‌ای از آنان در رخدادها و تحولات سیاسی به‌چشم می‌آید. با این همه هبوط ایشان از اندیشه‌ورزی به عملگرایی همراه شد با حذف، خشونت، خونریزی، بدگویی به دنیا و زندگی. صادق هدایت به‌عنوان مدرن‌ترین ادیب زمانه، برآشفته می‌گوید: «حس می‌کردم که این دنیا برای من نبود. برای یک دسته آدم‌های بی‌حیا، پررو، گدامنش، معلومات‌فروش چاروادار و چشم‌ودل گرسنه بود.» کاظم‌زاده نیز با نقد غرب، راه عرفان را در پیش می‌گیرد. کسروی هم سخن از پاک‌دینی و پیرایش دین به میان می‌آورد.

چپ‌ها و جهان تنگ ایدئولوژی

نیروهای چپ از سوسیالیست‌ها گرفته تا مارکسیست‌ها یا سعی کردند دنیا را از دریچه تنگ ایدئولوژی نظام شوروی ببینند یا بر طبل مبارزات مسلحانه و چریکی بکوبند یا ـ چون گلسرخی در محاکمه یا نامه فرزند مارکسیست آیت‌الله طالقانی به پدر ـ زمزمه دینی سر دهند. بدین‌ترتیب اندیشه ایشان در طیفی از افسردگی و یأس تا قیام نمایش داده می‌شود. نگاهی به اشعار شاعران چپ، گویای این امر است.

برای نمونه این اشعار شاملو: «بیابان، خسته لب‌بسته نفس‌بشکسته در هذیانِ گرمِ مه عرق می‌ریزدش آهسته از هر بند…» یا «فریادی و دیگر هیچ/ چراکه امید آنچنان توانا نیست/که پا بر سرِ یأس بتواند نهاد.» شاملو در شعر «شبانه» حتی به مرگ‌اندیشی می‌رسد و «شب تار زیبا را شبی برای مردن» می‌بیند. او «نه در رفتن حرکت می‌بیند، نه درماندن سکونی.» در همین زمینه شعر «سخنی نیست» او، حدیث نفس جریان چپ بعد از دهه 1330 است: «چه بگویم؟ سخنی نیست./ می‌وزد از سرِ امید، نسیمی،/ لیک، تا زمزمه‌یی ساز کند/ در همه خلوتِ صحرا/ به ره‌اش/ نارونی نیست.»

ملی‌گرایان و سکولارهای ملول و منفعل

روشنفکر ملی‌گرا نیز وضعیت بهتری ندارد. آنان پرچمدار پیامی ناسیونالیستی هستند که پیش‌تر توسط دولت پهلوی و تئوری‌پردازانش استفاده شده بود. آنان از لحاظ عملی و نظری قادر به کنش منسجم و موثر نبودند و ملالت این امر در شعر شاعر ملی‌گرای ایران اخوان ثالث تبلور می‌یابد: «سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت. هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دست‌ها پنهان؛ نفس‌ها ابر، دل‌ها خسته و غمگین، درختان اسکلت‌های بلور آجین، زمین دل‌مرده، سقف آسمان کوتاه، غبار آلوده مهر و ماه، زمستان است.» او مأیوس از گفت‌وگو و اصلاح می‌گوید: «کاوه‌ای پیدا نخواهد شد امید، کاشکی اسکندری پیدا شود.» 

در این فضای یأس‌آلود و ناامید «زیست‌جهان» روشنفکری، به‌تعبیر فروغ «برادر»، شفای باغچه را در انهدام باغچه می‌داند ولی بسیار دردمند، خسته و مأیوس نیز هست. «برادر»، نماد روشنفکران سکولاری است که در این مقطع سترونند، در بسیاری از آثار سینمایی جریان روشنفکری چون «خشت و آینه» ابراهیم گلستان، «آرامش در حضور دیگران» ناصر تقوایی و «پستچی» داریوش مهرجویی، مورد تمسخر واقع می‌شوند، جای خود را به روشنفکرانی می‌دهند که با الهام از دین در پی انقلاب‌ هستند و با اسطوره‌سازی از تاریخ صدر اسلام، هویت جدیدی از انسان طراز نوین و انقلابی ارائه می‌دهند. آنها به تعبیر فروغ، در پی کسی هستند «که مثل هیچ‌کس نیست: کسی دیگر، کسی بهتر، کسی که مثل هیچ‌کس نیست و اسمش یا قاضی‌القضات است یا حاجت‌الحاجات است.»

رویاپردازانی اسیر گفتمان زمانه

اگر ماهیت روشنفکری، اندیشه‌ورزی و روشنگری و نقد قدرت است، روشنفکران ایرانی عموماً به نقد و کالبدشکافی قدرت نپرداختند و به‌جای مهار قدرت، چون سیاستمداران در پی جایگزینی قدرتی به‌جای قدرت دیگری بودند و به تعبیر آرتور کویستلر در کتاب «خوابگردها»، غافلانه به هر دری زدند. شاید آنان چون شخصیت‌های فیلم «رویاپردازان» برناردو برتولوچی به آفتاب دلبسته بودند ولی ناکام در یافتن آفتاب بودند.

مدعیان فهم و شناخت جهان، خود چون کودکی اسیر گفتمان زمانه شدند. به‌تعبیر زویا زاکاریان: «بزنگاه بدی بود، چهل سوی پرآشوب، یکیو باد می‌برد پی میراث شرقی، یکیو آب می‌برد به مغرب ترقی، تو مسجد شاعر چپ، تو کافه مومن مست، عجب سرگیجه‌ای بود، برادر خاطرت هست؟ همه شیفته و سرمست، تو رویا مونده دربست».

امروز اما چنان واقعیت‌های تلخ، مأیوس‌مان کرده است که فرهنگ و هنر اعتراضی و نقادانه دهه‌های 40 و 50 را که ویژگی اصلی روشنفکر باید باشد نیز زیر سوال می‌بریم. فقدان گفت‌وگو و پایان سخن، وجه مشترک همه روشنفکران و ادبیات انقلابی بود. اگر قرار است درسی از گذشته بگیریم، همین نکته است؛ چون سرآغاز همه‌چیز از سخن و کلمه است.

دیدگاه

ویژه فرهنگ
وب گردی
آخرین اخبار