| کد مطلب: ۳۲۲۶۰

روشنفکری و رمی جمرات سیاسی / کار روشنفکرانه در میدان عقاید عامه و منازعه سیاسی

فیلسوف بیش از همه می‌تواند از دلمشغولی‌های میدان منازعات سیاسی فاصله بگیرد و بیش از همه می‌تواند خود را از باورهای متعارف مردمان متعارف جدا کند. وای به حال جامعه‌ای که از فکر فلسفی خالی است و با کمال تأسف باید گفت، جامعه ایرانی در دوران مدرن تقریباً از فکر فلسفی و به‌طور خاص از زاویه نگاه فیلسوفان سیاسی تهی بوده است.

روشنفکری و رمی جمرات سیاسی / کار روشنفکرانه در میدان عقاید عامه و منازعه سیاسی

در حاشیه میدان ستیز با روشنفکران دهه‌های 40 و 50 بایستیم و امکانی برای داوری پیدا کنیم. در وهله نخست باید دو شأن را از هم تفکیک کنیم؛ فیلسوفان و روشنفکران. هرچه یک صاحب قلم و فکر بتواند از عقاید عامه و مقتضیات خاص یک شرایط خاص فاصله‌گزینی کند و به نحو عام به حقیقت بیاندیشد، به ساحت فکر فلسفی نزدیک شده است. این تعریف دست‌کم با الگوی افلاطونی فکر فلسفی قرابت دارد.

فیلسوف بیش از همه می‌تواند از دلمشغولی‌های میدان منازعات سیاسی فاصله بگیرد و بیش از همه می‌تواند خود را از باورهای متعارف مردمان متعارف جدا کند. وای به حال جامعه‌ای که از فکر فلسفی خالی است و با کمال تأسف باید گفت، جامعه ایرانی در دوران مدرن تقریباً از فکر فلسفی و به‌طور خاص از زاویه نگاه فیلسوفان سیاسی تهی بوده است. به ناچار کار فکر عموماً در اختیار روشنفکران بوده و روشنفکر خالی از پشتوانه فکر فلسفی، لاجرم توان اندکی برای فاصله‌گزینی دارد. تشریح این بحث مجالی دیگر طلب می‌کند اما این نکته بدان‌معنا نیست که همه روشنفکران ایرانی از یک سنخ بوده‌اند. باید میان دو سنخ یا دو صدا تمایز قائل شد. 

تفاوت میان بازکاوی انتقادی و تمسخر افشاگرانه

روشنفکران دهه‌های 40 و 50 باید مورد ارزیابی و نقد قرار گیرند. اما میان دو صدا باید تمایز نهاد؛ آنها که افق فکری دهه‌های 40 و 50 را موضوع بازکاوی انتقادی قرار می‌دهند و کسانی که دست به افشاگری، حمله و تمسخر می‌زنند و خصلت‌نمای عمل آنها نیز ادرارکردن روی گور یک روشنفکر چپ است. این دو صدا از دو سنخ متفاوت‌ است. اگرچه در عمل همیشه درهم‌آمیخته‌اند اما دریغ اگر صدای دوم بر صدای اول غلبه کند و بدتر آن‌که صدای دوم میراث صدای اول را به‌نفع خود مصادره کند. 

هنر روشنفکری در منطق صدای اول، به بیان آوردن چیزی است که در وجدان جمعی مردم می‌گذرد. مردم چیزهایی را تجربه می‌کنند و گمانه‌هایی درباره این تجربه‌های حسی و زیرپوستی می‌سازند اما قادر نیستند از تجربه‌های زیسته خود صدایی بسازند. محصولات فکری روشنفکران، صدادار کردن آن چیزی است که در تجربه زیسته مردم رسوب کرده است. چندوچون این تجربیات را نباید با معیارهای صدق و کذب ارزیابی کرد. اگر مردم در یک دوره زمانی از یک فکر استقبال کرده‌اند، دقیقاً به‌خاطر نسبتی است که میان جوهر یک فکر و تجربه زیسته‌شان یافته‌اند. یک محصول فکری هرچه هم راست، دقیق و فیلسوفانه باشد اما نسبتی با وجدان و تجربه جمعی مردم برقرار نکند؛ در درازمدت پذیرفته نمی‌شود و میل و انگیزه‌ بادوامی خلق نمی‌کند. 

کار روشنفکری را هنر خواندم. با این کار خواستم تمایز میان روشنفکر و فیلسوف را برجسته کرده باشم. کار روشنفکران اثرگذار را نباید با کار یک فیلسوف فارغ قیاس کرد. فلسفه‌ورزی با حد ممکن فاصله‌گزینی از موقعیت خاص آغاز می‌شود. ارزش معرفتی کار او را می‌توانی فارغ از زمان و مکانی که تولید شده، ارزیابی کنی. اما کار روشنفکری با پیچیدن در یک منطق موقعیت خاص تاریخی آغاز می‌شود. ارزیابی کار روشنفکری را با حد و عمق این پیچیدگی در بافت میدان می‌توان ارزیابی کرد. 

مردم در متن زندگی روزمره خود به نتایجی می‌رسند که لزوماً صادق نیست. متن زندگی مملو از خودخواهی‌ها و هویت‌جویی‌های ناصواب است. مردم در گفت‌وگوهای خودمانی در تاکسی، اتوبوس و محافل خانوادگی، درخصوص آنچه تجربه می‌کنند نتایجی می‌گیرند و به عقایدی می‌رسند. فیلسوف هرچه به افق افلاطونی نزدیک‌تر باشد، به جدال ریشه‌ای با این عقاید می‌پردازد.

کلام او از افق عقاید روزمره مردمان متمایز است. روشنفکر اما این‌همه رادیکال نیست؛ او از سرمنزل همین عقاید عامه کار خود را آغاز می‌کند، کم‌و‌بیش نسبت به این عقاید عامه رویکری انتقادی هم دارد، اما نه در حد آنچه فیلسوفان راستین می‌انگارند. روشنفکر ضمن رویکرد انتقادی نسبت به باورهای عامه، از افق همان باورها، چشم‌اندازهایی برای خلق یک فضای نو برای زندگی جمعی خلق می‌کند. او دلمشغول امکان تغییر است. پس رویکردی دوگانه با آنچه مردم تجربه می‌کنند و درباره ‌آن می‌اندیشند، دارد. آنچه این امکان را فراهم می‌کند، تبدیل کردن تجربیات و عقاید متکثر عامه، به صداست و به صدا تبدیل نمی‌شود مگر آن‌که تا حد ممکن با مصالح عمومی پیوند پیدا کرده باشد. 

روشنفکر، روشنفکران پیش از خود را نقد می‌کند. به آنها اثبات می‌کند آنچه در متن آلام زندگی مردمان تجربه می‌شود با میراث فکری آنان قابل فهم نیست. باید زبان و بیان دیگری به کار آورد. از افق تجربیات زیسته مردمان یک دوره با یک افق فکری پیش از خود گفت‌وگوی انتقادی می‌کند و حاصل پدید شدن یک افق تازه است و خلق یک صدای تازه. 

باورهای عامه ارزش‌های مشترک خلق نمی‌کند. هنر روشنفکری مطابق صدای اول است که تجربیات زیسته و باورهای وابسته به آن را به بیانی تنقیح‌شده درمی‌آورد و همین که تجربیات خوب بیان‌نشده، به بیان آورده می‌شوند، کم‌کم ارزش‌های جمعی مشترک خلق می‌کنند. جهان مشترک می‌سازند و «زبان»، بستر خلق فضایی آشنا میان جمعی از مردمان می‌شود. اگر قدرتی هم درنتیجه کار روشنفکری خلق ‌شود، حاصل هنر به بیان آوردن عرصه بیان‌نشده مردم در متن زندگی روزمره است. 

گسست از نسل‌های قبلی، ظاهر ماجراست. درست است که روشنفکران نسل جدید با نقد و ارزیابی کار روشنفکران پیشین به میدان آمده‌اند، اما در همان حال تداوم نسل‌های پیشین هم هستند. می‌توانی رگه‌هایی از فکر پیشین را در فکر روشنفکران جدید بیابی. راز این تداوم، نسبت کار روشنفکری با متن زندگی در صدای اول است. روشنفکری در صدای اول، بخشی از امکان تداوم تحولات تاریخی یک ملت در عین تطورات روزبه‌روز آن است. 

روشنفکری سنخ دوم

صدای دوم اما از درون اردوگاه جدال سیاسی برمی‌آید. هنگامی که هژمونی و قدرت ایدئولوژیک حاکم تضعیف می‌شود و افقی برای جابه‌جا شدن قدرت مستقر گشوده می‌شود، این صدا متولد و قدرتمند می‌شود. روشنفکر واجد صدای دوم، سخن خود را پرچمی می‌انگارد که برای فتح برافراخته است. به‌جای آن‌که با دیگری باب گفت‌وگوی انتقادی بگشاید، رجزخوانی می‌کند. تمسخرش می‌کند.

هرچه امید به فتح بیشتر باشد، شدت و حدت رجزخوانی و تمسخر بیشتر می‌شود. البته در این میان، انگیزه‌های شخصی نیز ظهور پیدا می‌کنند. روشنفکری صدای دوم، جلوه‌گری می‌خواهد و برای افزایش تماشاگران خود، چه‌بسا دست به کارهایی بزند که برادر حاتم طایی کرد. او شهوت هدایت و رهبری پیدا می‌کند و خیال می‌کند کلمه‌ها معجزه می‌کنند و یک‌باره او را از خاک به افلاک می‌برند.  

البته روشنفکری صدای دوم هم میان مردم به‌طور موقت طرفدارانی پیدا می‌کند. آنها هم ناخواسته نسبتی با تجربه زیسته مردم پیدا می‌کنند. کلام رادیکال، طرد و تمسخر روشنفکری صدای دوم، سودای کنده‌شدن از متن تجربیات تلخ و ناکامی‌های زندگی روزمره را متبادر در اذهان می‌کند. همین که بفهمیم همه معضلات امروز به‌خاطر آن است که فلان روشنفکر، فلان سخن ناصواب را گفته و اوست که مسبب همه دشوار‌ی‌های امروز است، راه رهایی بدون هزینه گشوده شده است. کافی است درست برعکس فلانی بیاندیشیم، آنگاه همه دشواری‌ها هموار می‌شود.

روشنفکری صدای دوم، قادر نیست به‌نحو ایجابی فضای مشترکی خلق کند، اما می‌تواند امکانی مثل رمی جمرات سیاسی ایجاد کند. مردم جمع می‌شوند و به صور خیالین روشنفکرانی مشخص سنگ می‌زنند و احساس می‌کنند از همه شرارت‌های درون و بیرون خلاص شده‌اند یا دست‌کم وظیفه خود را با سنگ‌زدن و احیاناً فحش‌دادن، ادا کرده‌اند. اما روشنفکری صدای دوم، نه درکی از عمق تجربه زیسته مردمان پیدا می‌کند، نه رویکردی انتقادی با عقاید عامه دارد و نه می‌تواند به‌درستی با روشنفکری نسل گذشته خود گفت‌وگوی انتقادی کند.

دلایل غلبه صدای دوم

در هیچ دوره‌ای نیست و هیچ روشنفکری در تاریخ معاصر ایران نیست که این هر دو صدا را نمایندگی نکرده باشد. اما امروز با یک پدیده تازه مواجهیم که حاکی از غلبه نگران‌کننده صدای دوم بر صدای اول است. کسانی به‌صراحت از ضرورت امتناع گفت‌وگو و فحش دادن به‌مثابه یک ضرورت اخلاقی سخن می‌گویند. به‌صراحت از فحش ناموسی حرف می‌زنند و کار را به جایی می‌رسانند که به گور دیگری ادرار کنند. این حدت و شدت صدای دوم تازگی دارد. غلبه صدای دوم دلایل متفاوتی دارد. به چند مورد آن اشاره می‌کنم. 

اولاً، این‌که فضای جامعه ما از فکر تهی شده است. دو، سه دهه است که جامعه از خلاقیت‌های فکری بزرگان تهی است. ثانیاً، شرایط ناشی از فضای مجازی است. دیگر کسی به حرف کسی گوش نمی‌دهد. همه سخنگو شده‌اند و رابطه طولی میان مولدان، توزیع‌کنندگان و مصرف‌کنندگان فکری به رابطه عرضی میان تولید‌کنندگان بی‌شمار تبدیل شده است. ثالثاً، سخت‌شدن و پیچیده‌شدن میدان منازعه سیاسی است. دیگر هیچ‌چیز به همان سادگی نیست که قبلاً ایدئولوژی‌ها در عرصه سیاست ترسیم می‌کردند.

رابعاً، سرشت پیچیده نظام جمهوری اسلامی است. خلق دوگانه‌های قدیم ناممکن شده است. جمهوری اسلامی می‌تواند در جبهه مخالف خود هم خیمه بر پا کند. آخرین نکته‌ای که به‌نظرم می‌رسد، تحولات بین‌المللی است. جهان و سیاست در جهان امروز مشخصات هنوز تعین‌نیافته‌ای دارد اما علتی که از همه به این فضای توأم با ناسزا نزدیک‌تر است، تغییر نقطه عزیمت تغییر از درون به بیرون، نزد شماری از اهل سیاست است. 

پیامدهای تغییر نقطه عزیمت تغییر از درون به بیرون

آن‌که نقطه عزیمت تغییر را در درون جست‌وجو می‌کند، همیشه خیال می‌کند تغییر زمان می‌طلبد و باید صبور بود. حتی چریک‌های مسلح زمان پهلوی که بیش از همه متهم‌اند، خیال می‌کردند آنها خود عمر شش‌ماهه دارند و وظیفه‌ای ندارند جز این‌که بسترهای به صحنه آمدن مردم را فراهم کنند. همه خیال می‌کردند این اتفاق در افقی دور روی خواهد داد. حتی هنگامی که در روزهای انقلاب مردم کف خیابان بودند، مدعی بودند که این قیام اصالت ندارد و بازهم باید صبر کرد تا بسترهای تحول انقلابی کاملاً فراهم شود. اما هنگامی که نقطه عزیمت تغییر از درون به بیرون می‌رود، فاعل سیاسی دستخوش توهمات شگرف می‌شود. 

تغییر نگاه از درون به بیرون، سبب شد شماری از اهل قلم طرفدار اسرائیل شوند و از سرکوب مردمان غزه شادمان شوند. سقوط بشار اسد این خیال را برانگیخت که یک گام به آرزوی خود نزدیک‌تر شده‌اند. پیروزی ترامپ برای‌شان یک آرزوی امیدبخش بود. جشن و سرور برپا کردند. هرچه بسترهای منطقه‌ای و بین‌المللی به زبان جمهوری‌اسلامی پیش رفت، صدای دوم بیشتر قوت گرفت.

انگار به بزنگاه سقوط نظام نزدیک‌‌تر می‌شدند ضروری بود که صداهای دیگر را پیش از آن بزنگاه تاریخی، از صحنه بیرون کنند. اگر روشنفکران دهه‌های 40 و 50 دست به گریبان ساده‌اندیشی‌های گزاف در عرصه سیاست داخلی بودند، این سنخ از روشنفکران نیز دست به گریبان ساده‌اندیشی‌های گزاف درخصوص عرصه سیاست بین‌الملل هستند. 

روشنفکر یک‌پا در عقاید عامه دارد، یک‌پا در میدان  منازعه سیاسی. ایجاد توازن اخلاقی میان این دو موقعیت، ساده نیست. اما می‌توان گفت غلبه صدای دوم بر صدای اول، یک فاجعه است. نشانگر خالی‌شدن جامعه از قدرت زبان و فکر. سخن آخر آن است که جامعه نیازمند فکر و تفکر فلسفی است. اما در غیاب فاجعه‌بار آن، حداقل باید نتیجه گرفت که روشنفکری باید گاهی به خود بازگردد و از توازن میان دو صدا در درون خود، اطمینان حاصل کند. 

دیدگاه

ویژه فرهنگ
وب گردی
آخرین اخبار