| کد مطلب: ۴۳۳۳۸

درد و رنجی که پیوند می‌‏دهد/داستان‏‌های محمد زفزاف بازتابی از زیست فقیرانه و خرافی در مراکش است

آثار محمد زفزاف (۲۰۰۱ـ ۱۹۴۵)، داستان‌نویس سرشناس مراکشی از دل کوچه و بازار‌های مراکش، آداب و رسوم مردم آن و زیست طبقه‌ پایین جامعه برآمده است.

درد و رنجی که پیوند می‌‏دهد/داستان‏‌های محمد زفزاف بازتابی از زیست فقیرانه و خرافی در مراکش است

آثار محمد زفزاف (۲۰۰۱ـ ۱۹۴۵)، داستان‌نویس سرشناس مراکشی از دل کوچه و بازار‌های مراکش، آداب و رسوم مردم آن و زیست طبقه‌ پایین جامعه برآمده است. بیشتر داستان‌های او در دهه‌های 70 و 80 سده‌ بیستم در مطبوعات جهان عرب انتشار یافته‌اند. داستان‌های کوتاه او را محمدحسین میرفخرائی در مجموعه‌ای به‌نام «مردی که جای خرش را گرفت» که نام یکی از داستان‌های این مجموعه است، جمع‌آوری و ترجمه کرده و در مقدمه‌ کتاب عنوان می‌کند: «زفزاف با رویکردی واقع‌گرا، روایتگر شرایط فرهنگی، اجتماعی و اوضاع معیشتی مردمان مراکش است، همچنین این نوشته‌ها کم‌و‌بیش امروز مراکش را نیز پیش چشم می‌آورند.»

سبک کلی داستان‌ها، اجتماعی است و داستان‌ها به‌صورت مستقل از یکدیگر نوشته شده‌اند اما از یک روند فکری برمی‌آیند. با مرور زندگینامه‌ زفزاف که در مقدمه کتاب آمده است، می‌توان به این نتیجه رسید که داستان‌ها همانند زندگی‌اش از دل خیابان‌ها برمی‌آیند: «کودکی فلاکت‌باری داشتم، اما بودند کسانی که از من هم فلک‌زده‌تر بودند. خلاصه کنم؛ آن کودکی در من ته‌نشین شد و اثر روانی خودش را بر من گذاشت.»

درون‌مایه و مضمون کلی داستان‌ها؛ فقر، خرافات و انقلاب است. داستان «شاه جن‌ها» همانطور که از اسم‌اش برمی‌آید، آثار خرافات را نشان می‌دهد؛ خرافاتی شایع در طبقه‌ ضعیف و تهی‌دست جامعه که باور آن‌ها را شکل داده است و در چنین جمله‌هایی خود را بازتاب می‌دهد: «زنی که 10‌تا بچه بیاره با چشمای باز وارد بهشت می‌شه.» داستان «آیا گل‌ها پژمرده می‌شوند؟» به‌طور خاص انقلابیگری را نشان می‌دهد و فقر نیز در اکثر داستان‌ها مشهود است. در عین حال این داستان‌ها، فراتر از مراکش، قابل حس و درک‌اند و ممکن است در هر جامعه‌ای دیده شوند.

در روایت داستان‌ها، مستقیم‌گویی دیده می‌شود و به‌دلیل آنکه بیشتر زاویه دید دانای کل است، پردازش مستقیم به ذوق خواننده ضربه می‌زند: «هیچ‌کس نمی‌دانست این سرفه‌ها نشانه‌ سل است یا صرفاً یک سرماخوردگی زودگذر.» الان دیگر همه می‌دانند که نشانه‌ سل است! یا «چه‌بسا چیز دیگری از پا درش آورد: احتمالاً تنهایی.» در پایان داستان نیز آورده است: «هیچ‌کس نفهمید چه بر سرش آمده.» درصورتی‌که آنقدر اطلاعات جسته گریخته‌ای به ما می‌دهد که می‌توان حدس زد چه بر سرش آمده! زفزاف گاه اطلاعاتی به خواننده می‌دهد که کمکی به داستان نمی‌کند و فقط پُرکردن داستان است و نمونه‌های آن بسیار است. این اطلاعات در بعضی‌مواقع می‌خواهد فضای سیاسی ـ اجتماعی داستان و جامعه را به ما نشان دهد و گاه ریشه در باور‌های عموم مردم دارد. 

بازتاب جامعه در داستان‌های او چیزی است که می‌تواند نقطه‌قوت داستان‌های او به‌شمار آید. او در هر داستان به‌نوعی درگیر با چیزی است که در بطن یک کشور نیز او را آزار داده است و حال می‌خواهد در داستان‌هایش آن‌ها را به تصویر بکشد. داستان‌ها بسیار کوتاه هستند و به همین دلیل پردازش و شخصیت‌پردازی کم دیده می‌شود و روایت سریع اتفاق می‌افتد؛ گویی نویسنده عجله دارد برای آنکه هرچه زودتر پیام خود را انتقال دهد. گاه اما پیام داستان از زبان شخصیت‌های اصلی و با زبانی کلیشه‌ای بیان می‌شود؛ پیامی که خود خواننده می‌تواند از آن استنباط کند. برای مثال پایان داستان «فرشته‌ سفیدپوش»: «با خودش فکر کرد مطمئناً هرچیزی یک وقتی و یک جایی تمام می‌شود، از سرم گرفته تا ساده‌ترین روابط آدم‌ها.»

گزینش و ترتیب داستان‌ها مناسب است؛ مخصوصاً انتخاب داستان آخر که با این جمله تمام می‌شود: «چه مرگشون شده؟ یعنی ولمون کردن این‌جا که بمیریم؟» گویی همه‌ داستان‌هایی که قبل از آن آمده‌اند به این نتیجه می‌رسند یا به این چند جمله از داستان «رفتگر»: «همه‌مان هم که آخر سر لیز می‌خوریم و می‌افتیم توی دامن خدا. مسئله این است که کسی نمی‌داند کجا قرار است لیز بخورد؛ کدام پیاده‌رو؟ کدام خیابان؟ چه بسیار وزیر و وکیل‌هایی که از بالا لیز خورده بودند سمت پایین و چه بسیار رفتگر‌هایی که آن‌ها هم لیز خورده بودند. اما بین این لیزخوردن‌ها زمین تا آسمان فرق است؛ لیز خوردن وزیر کجا و لیز خوردن رفتگر کجا؟».

زفزاف می‌داند درباره‌ چه چیزی باید بنویسد؛ آن چیزی که درد و رنج‌اش را در طول زندگی خود احساس و حمل کرده است و حال با آوردن داستان‌هایی که به‌قول مترجم، حتی گاهی از آوردن اسم‌ برای شخصیت‌های خود خودداری می‌کند (چراکه بیشتر از آنکه شخصیت‌محور باشد، روایت‌محور است)، به‌دنبال انتقال درد و رنج خویش است و چه بهتر از ادبیات برای پیوند تجربه‌های او با دیگر افراد! پیوندی که ـ خودآگاه یا ناخودآگاه ـ مسائل و مشکلات دیگر جوامع ازجمله ایران را به‌چشم می‌آورد. گویی درد و رنج، ما را با دیگر جوامع پیوند می‌دهد. 

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
آخرین اخبار