جغرافیای زیست و نسبت آن با تفکر
میزان دغدغهمندی افراد اجتماع به آنچه زیستن را مترادف با دانایی و فهم میداند و آنچه گذران روزگار را با اندیشه غیر تحلیلی همذات میداند؛ به درازنای تاریخ اندیشه و فکر نزدیک است.

در تعطیلات گذشته با عدهای از دوستان در مکانی دور از هیاهوی شهر و دردسرهای مرسوم آن بودیم. ساعتها سپری میشد؛ بیآنکه حرفی از سیاست، اجتماع و دغدغه در معنای کل آن به میان بیاید. جالب آنکه هروقت با همین همراهان در فضای شهری مواجه میشدیم، تا زمان خواب کل سیاستهای خاورمیانه را تحلیل میکردیم! و اگر مجال مییافتیم به جغرافیای سایر نقاط هم سرک میکشیدیم! حال چه پیش آمده بود که چنین شده بودیم؟ آیا تغییر جغرافیا و مکان زندگی تا این حد میتواند در نگرش و ذهن ما اثرگذار باشد یا اینکه استراحت موقتی و مصلحتی به ذهن و فکرمان دادیم. هرچه مسبب این امر شده باشد، غایتش مورد پسند همه بود.
دیگر کسی از فقر، نداری، گرانی و بیعدالتی نمیگفت. نه اینکه در ذهناش این نابسامانیها وجود نمیداشت یا وقعی بدان نمینهاد، بلکه مجال بروز بدانها داده نمیشد. همگی متفقالقول به نقطهای رسیده بودند که یکصدا از بحثهای سیاسی و اجتماعی دوری گزینند؛ چه که خویشتن را بیپناهتر ازآن میدانستند که بتوانند دخالت تاثیرگذاری بر آن داشته باشند.
به شُرشُر باران، برآمدن و محوشدن لحظهای مه میاندیشیدند. در چرخشی خودخواسته گویی جغرافیای تازه را مجالی برای بازیابی ذهن انتخاب کرده بودند. فقط میمانست این پرسش که دوری گزیدن ذهن از آنچه پیرامونش میگذرد تا چه اندازه درست و صحیح است. آیا ادامه این روند بهنفع شخص و بالمآل اجتماع هست؟ پرسشهایی از این دست شاید در آن روزهای گسست ذهن غلیان نمیداشت، ولی بهمحض آنکه جغرافیای زیست از مکانی که بوی چوب و زغال در آن سیطره داشت، به جایی رسید که بوی بنزین، دود و آلودگی حرف اول را میزد؛ ذهن را قلقلک میداد.
گویی بشر امروزی و بهطور اخص انسانی که در جغرافیایی چون ایران زیست میکند، سیاست و مابهازاهای آن را نوعی گریز از دغدغههای ذهن میداند. بهطور غیرارادی اینگونه انتخاب مینماید که کمی از آلامش کاسته شود. شرح و توضیحاش شاید به قول فلاسفه شاذ و سخت باشد و خود دنیایی از چیستی، چرایی و تحلیل روانشناختی جدید پیش آورد. فرجام آنگونه دور بودن از دنیای سیاست و اینگونه عجین بودن در آن چیست و نفع کدامیک بیشتر است. این پرسشها از آن روی مطرح میشود که دنیای ذهنی انسانها در مکانهای مختلف زاویهدیدهای گوناگونی پیدا میکند و افسوس آنکه این مجال دور بودن از حرفها و بحثهای سیاسی برای همگان میسر نیست.
مگر بارها مشاهده نشد که ثروتمندان پیرامونمان کمتر در بحثهای بیپایان و بیفرجام سیاسی مشارکت میکنند! چه که میدانند لختی آسایش و آرامش ذهن به دنیایی میارزد. بیجهت نیست که طبقه متوسط و زیر آن هماره پیشران امر سیاسی هستند که این بحث، خود مجال و وجیزه دیگری میطلبد و داستان دارایی و فقر را پیش میکشد. قصهای که به بر آمدن مه از جنگلهای انبوه میماند. لحظهای آن را تصور کردن کلیت این نوشته را معنا میبخشد.
میزان دغدغهمندی افراد اجتماع به آنچه زیستن را مترادف با دانایی و فهم میداند و آنچه گذران روزگار را با اندیشه غیر تحلیلی همذات میداند؛ به درازنای تاریخ اندیشه و فکر نزدیک است. مهم فرجام و غایت این دو نگرش نیست. آنچه تفاوت این دو دیدگاه را نمایانتر میسازد، جان و عمر آدمی است که در میان تقلای این دو میگذرد. یکی به آسودگی ذهن و دیگری هم در جانفرسایی روح و روان. جالب آنکه طرفداران هر یک از این دو دیدگاه، خویشتن را پیروز زیستن و درخور ستایش میدانند و دیگری را خسراندیده...