خیالِ فرق؛ واقعیتِ تبعیض/فرق نمیکند… مگر اینکه قدرت بگوید!
در جهان انسانی، فرق گذاشتن امری اجتنابناپذیر است. ما برای انتخاب، تصمیمگیری و کنش، ناگزیر از تمایز هستیم؛ باید بین دوست و دشمن، راه و بیراه، معشوق و غیرمعشوق فرق بگذاریم.

در جهان انسانی، فرق گذاشتن امری اجتنابناپذیر است. ما برای انتخاب، تصمیمگیری و کنش، ناگزیر از تمایز هستیم؛ باید بین دوست و دشمن، راه و بیراه، معشوق و غیرمعشوق فرق بگذاریم. بدون این توانایی، کنش انسانی بیمعنا میشود. اما این قابلیت مانند بسیاری از خصلتهای بشری، یک شمشیر دولبه است. ما گاه از «فرق گذاشتن» برای فهم و جهتیابی استفاده میکنیم و گاه برای توجیه و گریز از مسئولیت. خطاهای مکرر خود را در پناه همین تفاوتهای خیالی پنهان میکنیم؛ نه، اینبار فرق دارد! نه، این خیانت نیست، فقط شرایط خاص بوده! نه، این آدم با قبلیها متفاوت است!
همین سازوکار را در سطح کلانتر اجتماعی و سیاسی هم میبینیم. جایی که افراد و نهادهای وابسته به قدرت، زیر سایهی تفاوتسازی توجیهگر، از قانون و پاسخگویی میگریزند. مانند ماجرای اخیر تصادف فرزند علی نیکزاد، نایبرئیس مجلس که مأمور پلیس را زیر میگیرد و صحنه را ترک میکند. یا تصرف ملکی در منطقهی ازگل توسط امام جمعهی تهران که بیهیچ شفافیتی در فضای رسانهای حاکم، از طرح مسئله تا پاکسازی آن، رقم خورد. اگر یک شهروند عادی چنین رفتاری انجام میداد، بازداشت و پیگرد آنی کمترین واکنش نهادهای رسمی بود.
اما چون این افراد در دستهی «خودی»ها قرار دارند، ماجرا بهکل فرق میکند! این تنها مختص به امروز نیست. ما بارها شاهد ماجراهایی از این دست بودهایم که با وجود ابعاد پررنگ انسانی و رسانهای، عملاً به سکوت سپرده شد. صاحبمنصبی که بخشی از فضای عمومی را محصور کرد و مدعی شد نیت وقف داشته است، بیآنکه دستگاه قضایی یا نظارتی وارد بررسی شفاف شود. یا خانهخواری برخی اعضای شوراها و واگذاریهای مشکوک در دل طرحهای تفصیلی که هیچگاه رنگ محاکمه ندید. همهی اینها از یک الگوی مشابه پیروی میکنند؛ فرق گذاشتن بهنفع صاحبقدرت.
در نقطهی مقابل، معلمی که تنها نقدی در فضای مجازی منتشر کرده، به زندان محکوم میشود، دانشجویی که در تجمعی اعتراضی سخن میگوید، با محرومیت از تحصیل مواجه میشود یا شهروندی که در یک درگیری خیابانی نقش حاشیهای دارد، با عنوان «اراذل و اوباش» در رسانهها معرفی میشود. در این موارد، تفاوتی قائل نمیشوند. برای ضعیفان، قضاوت فوری و بیرحم است و برای قدرتمندان، توجیه، مصلحت و فراموشی.
مسئله اینجاست که ما چگونه فرق میگذاریم. فرقگذاری درست باید رابطهای دوسویه با کنش داشته باشد؛ کنش نشان میدهد که آیا این تمایز واقعی است یا نه. اما وقتی تمایزها مستقل از کنش و فقط براساس نسبت فرد با قدرت تعریف میشوند، از عدالت عبور کردهایم و وارد قلمرو تبعیض شدهایم. وقتی کنش، تابع میل کنشگر باشد، دیگر خیانت هم میتواند نام دیگری بگیرد، چون فرد قدرتمند نمیخواهد که خیانت باشد.
از همینروست که من، با هر نوع فرقگذاری، محتاطانه و حتی بدبینانه برخورد میکنم. با تجربهی خطاهایی که در توجیه تمایزهای خیالی مرتکب شدهام، امروز بیشتر سعی میکنم به شباهتها توجه کنم. تفاوت وقتی معنا دارد که اثبات شود. اگر امام جمعهای ملکی را تصرف کرده یا فرزندی از خاندان قدرت قانون را زیر پا گذاشته، تفاوتی با فرد عادی ندارد مگر خلافاش روشن شود. اگر ادعای فردیت و تمایز داریم، باید آن را اثبات کنیم، وگرنه دهن با حلوا گفتن شیرین نمیشود. راه اصلاح، تمرکز بر شباهتهای بنیادین انسانی است.
فارغ از نسبت فرد با قدرت، همه باید یکسان در برابر قانون و اخلاق پاسخگو باشند. وگرنه ما گرفتار نوعی «مصرف تجربیات» میشویم، نه یادگیری از آنها؛ جامعهای که نه شکست واقعی را تجربه میکند و نه پیروزیاش آموزنده است، بلکه صرفاً خاطرات را مصرف میکند و پیش نمیرود و در چنین جامعهای، عدالت نه یک اصل، بلکه امتیازی برای صاحبان قدرت خواهد بود.
این تضادها همان فاصلهی مخرب میان قانون و قدرت است؛ جایی که قانون، دیگر معیار تشخیص درستی یا نادرستی نیست، بلکه صرفاً پوششی است برای تمایز ساختن میان خودی و غیرخودی. آنچه از دل این رخدادها بیرون میزند، نهفقط دو حادثهی جداگانه که روایتی کلی است از سیاست تفاوتسازی برای سرپوش گذاشتن بر واقعیت. ما باید با هر تمایزی با بدبینی و احتیاط برخورد کنیم. تفاوت واقعی باید اثبات شود؛ وگرنه قانون، عدالت و اخلاق نیازمند چشمِ برابر هستند، نه دستهای لرزانِ تمایزگذار.