| کد مطلب: ۱۸۶۰۶

گفت‌وگو با جبار رحمانی جامعه‌شناس

نسل زد ضد ما نیست

نسل زد ضد ما نیست

نسل زد و جدید، نه بد است، نه خوب؛ بلکه یک نسل متفاوت با قابلیت‌‏های عصر خودش است. چالش بر سر این نسل نیست؛ بر سر فقدان امکان و فرصت کافی برای کنش‌مندی و اثرگذاری این نسل در نظم اجتماعی است. به عبارت دیگر چالش اصلی، نه نسل جدید که تصلب نسل حاکم است که فرصت جامعه‌‏پذیری، رشد و ابداع را از نسل جدید گرفته است. نسل زد احساس می‏‌کند که به بازی گرفته نمی‏‌شود، لذا در برابر قوانین بازی موجود مقاومت می‏‌کند. نسلی که چشم‏‌انداز روشنی نداشته باشد، رویاهایش از او گرفته می‏‌شود و به جایی می‌‏رود که فکر می‏‌کند سرزمین رویایی اوست.

در انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری شاهد حضور یا دست‌کم بحث و گفت‌وگو درباره نسل زِد و مسائل و خواسته‌هایش بودیم؛ نسلی که در چند سال اخیر به‌شکل آشکارتر و جسورانه‌تری به طرح مطالبات و ایده‌های خود می‌پردازند و دست به کنشگری اجتماعی می‌زنند. آنها به‌دلیل زیستن در جهان مجازی و شبکه‌های اجتماعی از ویژگی‌ها و خصلت‌هایی برخوردارند که به آنها هویت ویژه‌ای در مطالعات بین‌نسلی می‌دهد؛ ویژگی‌هایی که با تفاوت نسل‌ها در گذشته فرق می‌کند و مختصات خاص خودش را دارد. با دکتر جبار رحمانی، عضو هیئت‌علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم از منظر فرهنگی به مسائل نسل زد و نسبت آنها با نظم اجتماعی و سیاسی موجود پرداختیم که در ادامه می‌خوانید:

در انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری شاهد حضور یا دست‌کم بحث و گفت‌وگو درباره نسل زِد و مسائل و خواسته‌هایش بودیم؛ نسلی که در چند سال اخیر به‌شکل آشکارتر و جسورانه‌تری به طرح مطالبات و ایده‌های خود می‌پردازند و دست به کنشگری اجتماعی می‌زنند. آنها به‌دلیل زیستن در جهان مجازی و شبکه‌های اجتماعی از ویژگی‌ها و خصلت‌هایی برخوردارند که به آنها هویت ویژه‌ای در مطالعات بین‌نسلی می‌دهد؛ ویژگی‌هایی که با تفاوت نسل‌ها در گذشته فرق می‌کند و مختصات خاص خودش را دارد. با دکتر جبار رحمانی، عضو هیئت‌علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم از منظر فرهنگی به مسائل نسل زد و نسبت آنها با نظم اجتماعی و سیاسی موجود پرداختیم که در ادامه می‌خوانید:

*‌در این دو سال از نسل زد زیاد صحبت شده است. حالا انگار این نسل در حیات اجتماعی و سیاسی ایران هم به نیروی اثربخش تبدیل شده تا جایی که در مستند تبلیغاتی دکتر پزشکیان هم رد این نسل را می‌توان پیدا کرد. پرسش من درباره چگونگی و ماهیت هویت این نسل است. به نظر می‌رسد دو ویژگی در این نسل یا ظهور آن مؤثر بوده است. یکی هویتی برساخته رسانه‌ای و دیگری مقاومت آنها در برابر گفتمان و نظم سیاسی و فرهنگی حاکم. بر این مبنا آیا می‌توان آن را گفتمان یا هویتی واکنشی در برابر گفتمان هویتی رسمی دانست؟ یا نه آنها هم مثل نسل‌های پیشین محصول سیر طبیعی و صیرورت تاریخی و اجتماعی‌اند؟

مفاهیمی مثل نسل زد، ایکس، ایگرگ و نام‌هایی از این دست، عمدتاً از مطالعات آمریکای شمالی وارد فرهنگ مطالعاتی شده است. در ایران هم تقریباً از اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80، در دوم خردادماه است که مطالعات نسلی در ایران کلید می‌خورد. انگار نسل جدید دیگر مطابق آرمان‌ها و عقاید نسل قبلی نیستند و این تغییر چون نامطلوب است، باید آنها را آسیب‌شناسی کرد تا درست شوند. درواقع نوعی نگاه پاتولوژیستی نسبت به این نسل جدید وجود داشت. به‌عبارتی‌دیگر پرسش یک پرسش سیاسی است که در پس این پرسش، مفروضاتی هست که تغییر نسل جدید، تغییر خوبی نیست و به همین دلیل نگاهی بدبینانه و رویکردی اصلاح‌گرانه نسبت به آنها وجود داشت. این نگاه به دهه‌های 80 و 90 هم تعمیم یافت و جلو آمد.

ازسوی‌دیگر ما در درون یک فرهنگ جهانی قرار گرفتیم که با یک دغدغه سیاسی در ایران پیوند خورد و مطالعات جوانان و مطالعات نسلی شکل گرفت. عمده‌ترین طبقه‌بندی نسلی براساس سن و دهه صورت گرفت. به این معنا متولدین دهه 80 به‌بعد را نسل زد می‌گویند. این نسل چند ویژگی بارز دارند که فقط مختص ایران نیست و در همه جای دنیا دیده می‌شود ازجمله اینکه آنها در زمان و موقعیت تاریخی‌ای متولد شده‌اند که تا چشم وا کردند، رسانه‌ها در زیست –جهان‌شان غالب بود. رسانه‌هایی متنوع از تلویزیون گرفته تا شبکه‌های اجتماعی. از فناوری دیجیتال تا تکنولوژی هوش مصنوعی. بر این اساس به آنها می‌گویند نسل بومیان دیجیتال؛ یعنی کسانی که در دنیای دیجیتال متولد و بزرگ شده‌اند، دانش خوبی در این زمینه دارند و حتی آن را به نسل‌های پیشین خود یاد می‌دهند.

نمی‌توان گفت این نسل تفاوت‌های ارزشی با نسل‌های پیشین دارد، اساساً جهانش به‌دلیل دسترسی به رسانه‌ها عوض شده است. دهه‌ پنجاهی‌ها و شصتی‌ها اغلب در خانه‌هایی بزرگ شدند که حیاط، کوچه‌های خلوت و فضای همسایگی داشت؛ یعنی فضای با هم بودن، اما نسل دهه‌های ۸۰ و ۹۰ اغلب‌شان چنین فضایی را تجربه نمی‌کنند. آنها برای اینکه جهان‌شان را وسیع کنند مجبورند به سمت فضای مجازی بروند. اگر فضای فیزیکی خوبی برای بازی باشد، بچه‌های الان به سمت فضای مجازی نمی‌روند یا کمتر می‌روند. ولی وقتی در انزوا و چارچوب خانه‌های بسته قرار می‌گیرند، به فضای مجازی پناه می‌برند. درواقع بحران در فضاهای عمومی مشترک و مناسب موجب تشدید رسانه‌زدگی می‌شود. تنها جایی که می‌توان از حصار تنگنای مرزهای فضای فیزیکی گذشت، فضای مجازی است.

*‌درواقع بخشی از برساختگی مجازی-رسانه‌ای هویت آنها برخاسته از تگناها و محدویت‌های فضای فیزیکی است؟

دقیقاً. به‌همین‌دلیل نظم ارزشی نسل زد با نظم ارزشی نسل پیشین لزوماً یکی نیست و ارزش‌های آنها سلسله‌مراتب متفاوتی دارند. متاسفانه تلقی بدبینانه‌ای نسبت به آنها وجود دارد که واقع‌گرایانه نیست و از کلیشه‌های خودشیفته‌وار نسل قبلی می‌آید. آنچه ضرورت دارد این است که به‌جای رویکردهای واکنشی باید این نسل، ذهن و زبان‌شان را فهمید. باید بپذیریم اگر نسل‌های قبلی در ایران در فضای داخلی و مرزهای فرهنگی خودمان رشد کرده‌اند، این نسل به‌دلیل فضای فرهنگی-رسانه‌ای نوین و نظام جهانی که ما در آن ادغام شدیم، دیگر در بستر فرهنگ محلی و بومی بزرگ نمی‌شوند. آنها در یک وضعیت دوسویه محلی و جهانی رشد می‌کنند لذا همزمان از یک موقعیت جهان محلی برخوردارند که کمک می‌کند آنها چندساحتی و چندبُعدی باشند.

گویی آنها یک جهان مازاد نسبت به نسل پیشین دارند و به‌همین‌دلیل این نسل از پیچیدگی بیشتری برخوردار است و به همین نسبت فهم آنها هم پیچیده‌تر است. مثل تفاوتی که در زیست یک روستای کوچک و یک کلان‌شهر وجود دارد. اما به یک نکته باید اشاره کنم؛ ما در ایران هرگاه درباره تفاوت نسل‌ها حرف می‌زنیم گمان می‌کنیم نسل قبلی، نسل سنت‌گرا و بسته است و نسل جدید، نسل مدرن و باز است. این دوگانه به نظر من در ذیل همان دوگانه سنت و مدرنیته و گذار از این به آن صورت‌بندی شده است که به نظر من غلط است. اتفاقاً نسل گذشته و پدران ما نه‌تنها سنتی نبودند که به‌شدت انقلابی بودند و این یک خصلت مدرن در زمانه خود بود. بزرگترین انقلاب مدرن تاریخ ایران توسط این نسل انجام شد. به نوعی آنها در همان سنین نسل زد بودند که دست به انقلاب زدند و خیلی از آنها پست و مقام اجرایی هم گرفتند. درواقع آدم‌های تاثیرگذار و تعیین‌کننده‌ای شدند و بر ساختار جامعه سوار شدند.

درواقع آنها معادل نسل زد الان در زمان خود بودند که نظم و ساختار موجود را برنتافتند و با آن مبارزه کردند. اگر از این دوگانه‌سازی‌ها عبور کنیم همه نسل‌ها نسبت به نسل قبل از خودشان تفاوت دارند و در یک فرآیند تدریجی همدیگر را تعدیل می‌کنند. بنابراین ما با یک شرایط ایستایی در وضعیت بین‌نسلی مواجه نیستیم. مسئله این نیست که اینها چگونه‌اند، مسئله این است که رابطه بین نسل‌ها را باید فهم‌پذیر کرد و از انسداد به یک راهبردی برای پیشبرد تاریخی رساند. نسل دهه‌های ۳۰ و ۴۰ در ایران که انقلاب کردند، نسل آرمان‌خواه و به‌شدت ایدئولوژیک بودند، همه‌چیز را فدای آرمان‌هایشان کردند و خیلی بنیادگرایانه به سمت آنها حرکت کردند. آنها تغییرات خودشان را در وضعیت تاریخی‌ای که بودند استارت زدند و اگر والدین آن دهه، فرزندان خود را به‌اقتضای شرایط تاریخی به مسجد، حسینیه و مکتب می‌فرستادند، در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ بچه‌ها را به کلاس زبان، هنر، موسیقی و امثالهم می‌فرستند.

درواقع ریل نسل جدید از دهه ۷۰ به‌بعد به‌دلیل تحولات اجتماعی و سیاسی تغییر کرد. این تغییری که ما در جامعه می‌بینیم، تغییری نیست که صرفاً از نسل جدید شروع شده باشد، این تغییر از نسل قبلی مسلط والدین دهه هشتادی‌ها شروع شد. این تغییرات در یک حرکت پینگ‌پنگی بین‌نسلی در طول زمان رخ داد و جلو رفت. جامعه ایرانی از یک پیک عرصه فرهنگی به‌شدت ایدئولوژیک و آرمان‌گرا به سمت واقع‌گرایی، تعادل و آرامش حرکت می‌کند که محدود به زندگی است، نه محدود به آرمان. ازسوی‌دیگر نسل پیشین وقتی به قدرت رسید، اجازه نداد نسل بعدی وارد ساختار قدرت شود و یک انسداد نسلی در این حوزه پیش آمد. اتفاقاً بحران در نسل جدید نیست، بلکه در نسل قدیمی است که برای ظهور و بروز نسل جدید در عرصه‌های اجتماعی محدودیت و انسداد ایجاد کرد و به روند طبیعی آن آسیب زده است.

به‌عبارت‌دیگر بحران ما تصلب و فریز شدن نسل قبلی است، نه تغییرات و تفاوت‌های نسل جدید. نسلی که گویی بازنشستگی برایش معنا ندارد و مدام حضور خود را در عرصه قدرت تمدید می‌کند. اما اگر از رابطه نسلی در ساحت سیاسی بیرون بیاییم و آن را در عرصه اجتماعی مطالعه کنیم شاهد نوعی تعامل و زندگی مسالمت‌آمیز هستیم. اتفاقاً نسل جدید با نسل قدیم در این عرصه همدلی بیشتری دارد. پدران قدیم کنترل تلویزیون یا کولر را در دست می‌گرفتند و اعمال قدرت می‌کردند، اما بچه‌هایشان برای آنها فیلترشکن نصب می‌کنند.

*‌اتفاقاً نسل پیشین به‌ویژه آنها که در ساختار قدرت قرار دارند همین آرمان‌گرایی را دلیل برتری نسل خود به نسل جدید دانسته و آنها را فاقد آرمان و هدف می‌داند که درگیر روزمره‌گی شده است. به‌عبارت‌دیگر آنها معتقدند، نسل گذشته از زندگی روزمره برای رسیدن به آرمان‌هایش گذشت اما برای نسل زد، خودِ زندگی به یک آرمان تبدیل شده، به فراتر از آن نمی‌اندیشد و به لذت‌گرایی گرایش پیدا کرده است.

اصولاً فرهنگ در وجه جمعی‌اش محصولی نیست که یک نفر به شما چیزی بدهد. شما در محیط قرار می‌گیرید و آنچه در محیط به‌طور عینی و عملی وجود دارد، به میانجی ابزارها و امکان‌های تاریخی به تغییر منجر می‌شود. درواقع آرمان‌ها از دل واقعیت بیرون می‌آیند، از درون همین تجربه‌های زیسته روزمره. اینکه این نسل کوتاه فکر می‌کند و لذت‌جوست، به نظرم با واقعیت منطبق نیست. آنچه نسل زد می‌بیند، آن لحظه آرمانی  و فوران ارزش‌ها نیست، لحظات پس از آن را بیشتر می‌بیند. اینکه حاصل آرمان‌گرایی نسل پیشین در عمل و در زمین زندگی چه بوده است؟ درواقع آنها واقعیت و رئالیسم تاریخی را مبنای داوری و قضاوت نسل پیشین و آرمان‌هایش قرار می‌دهند، نه نفس آرمان‌خواهی را.

وقتی نسل جدید می‌بیند که حاصل آرمان‌خواهی نسل پیشین، وضعیت تراژیک موجود است، بدیهی است به هر نوع آرمان ایدئولوژیکی بدبین می‌شود و زندگی و جهان دیگری مطالبه می‌کند یا با تحقق آن می‌جنگد. برای همین است که داشتن یک زندگی معمولی به آرمان نسل زد تبدیل می‌شود. نه فقط نسل جدید یا نسل زد بلکه هر نسلی که با نظم سیاسی موجود هم‌دل نیست، دیگر زندگی‌‌اش را براساس آرمان‌ها ترسیم و تنظیم نمی‌کند. چون آنها دیدند که به پای آرمان‌ها، زندگی مبتذل و مسدود شده است. آنها زندگی را امری قربانی‌شده یا به‌سرقت‌رفته می‌دانند که می‌خواهند از آن دفاع کرده یا آن را پس بگیرند. نسل زد، بی‌آرمان نیست، آرمان‌های خودش را براساس تجربه جهان جدید می‌سازد. هویت این نسل واکنشی نیست، بلکه کنشمندی متفاوت‌تری از نسل پیشین دارد. او دارد در میدان دیگری بازی می‌کند.

*‌درواقع او خیال‌باف نیست بلکه در میدان دیگری از زندگی دست به رویاپردازی می‌زند...

جالب است که در همه‌جای دنیا چشم‌اندازی از یک رویا وجود دارد مثل رویای آمریکایی یا رویای هندی، اما ما در ایران رویا نداریم و  مدام از کابوس حرف می‌زنیم. انگار یک رویای جمعی نسبت به فردا وجود ندارد، از ترس آینده دچار کابوس هستند و این کابوس حاصل فقدان یا کمرنگ‌شدن امید اجتماعی در جامعه ماست و به‌همین‌دلیل هم میل به مهاجرت در نسل زد پررنگ است و آنها امید به فردای بهتر را در جایی دیگر جست‌وجو می‌کنند. وقتی زیست نرمال در جامعه‌ای دشوار می‌شود، ایده‌آل‌ها در بیرون از آن دنبال می‌شود. به‌ویژه برای نسل زد که جهانی فکر می‌کند رسیدن به این ایده‌آل خارج از وطن، امر ممکن‌تری است و به‌همین‌دلیل میل به مهاجرت در او بیشتر است. وقتی شأن انسانی دچار بحران می‌شود دیگر شأن تاریخی یا ملیتی اهمیتش را از دست می‌دهد.

*‌یکی از ویژگی‌هایی که در نسل زد پررنگ‌تر از نسل‌های پیشین به‌نظر می‌رسد، فردیت‌گرایی و اصالت فردی است. سبک زندگی و حتی معماری‌ها مثل جایگزین شدن آپارتمان به‌جای خانه‌های حیاط‌دار و اینکه حالا بچه‌ها هرکدام اتاق شخصی دارند، خود از عوامل مؤثر در میل به این فردگرایی است. برخی افراد فردگرایی در نسل زد را در ضدیت با مفهوم جمع‌گرایی یا تعلق‌خاطر به امر ملی تفسیر می‌کنند. تحلیل شما از این مسئله چیست؟

به‌نظرم این دوگانه‌سازی در ایران خیلی خطرناک و آسیب‌زننده است. اصلاً مسئله این نیست که خواست فردی لزوماً در تضاد با خواست جمعی قرار می‌گیرد. وقتی نظم سیاسی حاکم بتواند جامعه را به‌گونه‌ای اداره کند که انتخاب فردی آدم‌ها در تعارض با منافع جمعی قرار نگیرد و بالعکس به تقویت آن کمک کند، اساساً این دوگانه‌ها شکل نمی‌گیرد. اتفاقاً این دوگانه‌سازی‌ها خود نشانه بحران در اداره جامعه است. در همین انتخابات اخیر برای اولین‌بار بین تشیع سیاسی و ایران‌گرایی تعارض ایجاد شد. یکی می‌گفت «برای ایران» و دیگری از «جبهه انقلاب» یا «جبهه مقاومت» حرف می‌زد. نکته این است که منافع جمعی ما دچار یک شکاف شد. اگر هویت ملی در ایران ضعیف است به این دلیل است که در نظم سیاسی و دستگاه ایدئولوژیک آن مفهوم ایران ضعیف است.

در سینمای بالیوود دو تا ایده در تمام آثارشان وجود دارد؛ خانواده و ملیت، حتی در برخی از فیلم‌هایشان خانواده قربانی ملیت می‌شود چون هندی‌بودن یک ارزش اولی است. درواقع آنجا که تعارض ایجاد می‌شود، خانواده قربانی ملیت می‌شود. در سینمای ما اما وطن هم در خوانش‌های ایدئولوژیک به تصویر کشیده و روایت می‌شود، نه در مفهوم ملی و تاریخی‌اش. در سیاست‌های علنی نظم سیاسی حاکم هم مفهوم وطن و ایرانی‌بودن قربانی نگرش ایدئولوژی شده است. خب نسل زد وقتی می‌بیند ایرانی‌بودنش در عمل اعتبار و ارزشی ندارد، میل به فردیت یا مهاجرت در او تقویت می‌شود. مسئله این نیست که آنکه مهاجرت می‌کند به وطنش تعلقی ندارد، آن کسی هم که می‌ماند تعلقش ضعیف است؛ چون امکانی برای برساخته‌شدن هویت ملی‌اش فراهم نیست لذا این میل به فردیت یا مهاجرت در نسل جدید را باید تحلیل کرد، نه سرزنش.

این حاصل بی‌وطنی آنها نیست، محصول نابسامانی وطن است. وقتی زلزله می‌آید و ممکن است خانه بر سرتان آوار شود، از آن بیرون می‌زنید و این به‌معنای تعلق نداشتن به خانه نیست. ایده‌هایی که مربوط به هویت جمعی هستند، از شیوه زیستن و به‌طور ناخودآگاه فرا گرفته می‌شوند. ایده‌های هویت ملی یا جمعی به همین طریق برساخته می‌شوند. وقتی پایبندی به هویت ملی با حمایت و تاییدی همراه نشود به‌تدریج میل و التزام به آن کاهش می‌یابد؛ این نه یک نافرمانی فردی که محصول ناکارآمدی نظم اجتماعی در تبیین و تقویت هویت ملی است. وقتی ایستادن بر سر هویت ملی و جمعی با هزینه‌های گزافی همراه می‌شود، بالطبع گریز از آن بر افراد تحمیل شده و هویت ملی تضعیف می‌شود.

ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که وقتی شخصی در دهه‌های 40 و 50 متولد می‌شد، به امر جمعی‌ای مثل وطن متعهد بود و برای همین آن نسل توانست در جنگ از خاک کشور دفاع کند. نه اینکه نسل جدید حس ملیت نداشته باشد، ولی خود جامعه است که این حس را ضعیف کرده است. چون مفهوم ملیت در جامعه نحیف شده، انعکاس‌اش در هویت نسل جدید هم ضعیف و کمرنگ است. این صدمه‌ای است که خود نظام سیاسی به جامعه زده است و بین گفتمان ملی و گفتمان ایدئولوژیک تعارض و شکاف ایجاد کرده است. به‌نظرم از نظر سطوح هویت جمعی، نسل جدید در عین اینکه جهانی فکر می‌کند، ملی هم می‌اندیشد و به یک همزیستی هویتی بین آنها رسیده است.

اساساً برای اینکه در فضای جهانی حضور داشته باشد، باید اول ایرانی باشد تا حضورش از یک موضع جغرافیایی و تاریخی در قلمرو جهانی معنا پیدا کند. نسل زد و جدید، نه بد است، نه خوب؛ بلکه یک نسل متفاوت با قابلیت‌های عصر خودش است. چالش بر سر این نسل نیست؛ بر سر فقدان امکان و فرصت کافی برای کنشمندی و اثرگذاری این نسل در نظم اجتماعی است. به عبارت دیگر چالش اصلی، نه نسل جدید که تصلب نسل حاکم است که فرصت جامعه‌پذیری، رشد و ابداع را از نسل جدید گرفته است. نسل زد احساس می‌کند که به بازی گرفته نمی‌شود، لذا در برابر قوانین بازی موجود مقاومت می‌کند. نسلی که چشم‌انداز روشنی نداشته باشد، رویاهایش از او گرفته می‌شود و به جایی می‌رود که فکر می‌کند سرزمین رویایی اوست.

‌*یعنی با غیرسیاسی بودن نسل زد مخالفید؟

اگر هم غیرسیاسی باشد، واکنش به واقعیت موجود است. اگر غیرسیاسی شده برای اینکه سیاست، نه اخلاقی بود،ه نه موفق. تصویر و ذهنیت او از سیاست به‌معنای چیز بدی است که باید آن را کنار گذاشت مثل غذای بدی که نباید آن را خورد. وقتی سیاست نتوانست به آنها نشان دهد که کارآمد است و این نسل را به بازی نمی‌گیرد، بدیهی است که آنها هم سیاست را برنمی‌تابند و آن را پس می‌زنند. نسل جدید معتقد است، سیاست موجود چیز بدی است و آن را کنار می‌گذارد؛ وگرنه او هم به تعبیری در حال کنش سیاسی است.

برای این نسل کنش سیاسی یعنی مقاومت و ایستادن دربرابر آنچه سیاست مشروع نیست. او می‌خواهد نظم سیاسی خودش را مستقر کند و از این حیث کنشمند است، اما وارد مناسبات سیاسی موجود نمی‌شود و از این حیث غیرسیاسی تعریف می‌شود. کنشگری آنها طرد آنچه نمی‌دانند نیست، تردید نسبت به آنچه می‌بینند است؛ نسل زد هویت واکنشی دارد. این یعنی صرفاً نسل پیش را قبول ندارد و رفتاری سلبی دارد درحالی‌که آنها رویکردی ایجابی دارند و دست به کنشگری خودآگاهانه براساس ارزش‌های عصر خود می‌زنند.

* باتوجه به تغییر دولت و اینکه در شعارهای تبلیغاتی‌اش به نسل زد اشاره کرده یا به گفت‌وگو با آنها نشسته و حتی دکتر جهرمی توئیتی با زبان محاوره‌ای به این نسل زده، به نظرتان ساختار قدرت از این ظرفیت برخوردار است که امکان کنشگری در عرصه عمومی و حیات سیاسی را به آنها بدهد و درواقع آنها را هم در بازی قدرت سهیم کند؟

تجربه و واقعیت تاریخی در چند دهه اخیر نشان می‌دهد نظم سیاسی خود را با واقعیت تنظیم نمی‌کند بلکه واقعیت باید به صورتش بخورد تا به خودش بیایید. تمام داده‌های پژوهشی در پیماش‌های ملی، تغییر گروه‌های مرجع را نشان می‌دهد به‌ویژه از دهه ۷۰ تاکنون اما نظام قدرت به آن بی‌توجه بوده و خود را با این تغییرات تنظیم نکرده است. بخشی از بحران‌های اجتماعی که طی این سال‌ها پیش آمده اتفاقاً حاصل همین بی‌توجهی است. به‌نظر می‌رسد تصلب آشفته‌ای که در نسل مسلط وجود دارد آنها را بیشتر به یک واکنش هیجانی طردکننده سوق می‌دهد. ضمن اینکه نزد قدرت، فهم بیولوژیک از تغییرات وجود ندارد که مداخله‌گری نسل زد را درون نظم موجود بپذیرد و برای آن جا باز کند. اما در ساحت اجتماعی معتقدم، یک واقع‌بینی بین‌نسلی در حال رخ‌دادن است و والدین دارند با تغییر فرزندانشان کنار می‌آیند و پذیرفته‌اند که کودکی فرزندشان، مثل کودکی خودشان نیست و باید این تغییر را فهمید و با آن همراه شد.

*‌با این حساب و براساس این نگاه، نسل زد و تغییرات نسل جدید را نباید به‌مثابه بحران دید و تحلیل کرد...

آنها که نسل زد را نماد بحران می‌دانند آن را در ضدیت با خود تعریف می‌کنند درحالی‌که آنها سر ضدیت با کسی یا نسلی را ندارند بلکه به‌شکل طبیعی در حال شکل‌دادن جهان خود هستند. تغییر و تحولات این نسل، سیر بیولوژیکی تاریخی است، نه بحران. آنها که فهمی از جهان مدرن و ملزومات آن ندارند هر رخداد تازه‌ای را به‌مثابه بحران معنا می‌کنند. اگر هم بحرانی در میان باشد، نه حاصل کنش آنها که محصول واکنش قهری با آنهاست.

 عکس: ستاره کاظمی، هم‌میهن

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی