همگام با شهسوار ایمان
در کتاب «ترس و لرز»، ما شاهد بازخوانی فلسفی روایت ابراهیم و اسحاق هستیم. آنچه فیلسوف دانمارکی را مصمم به نگاشتن اثر ترس و لرز میکند، درک ایمان ابراهیم است به امر محال، ایمانی که آمیخته با اضطراب قطع تعلق است. در کتاب ترس و لرز، ایمان مؤمن بهمثابه تیغی است که بندهای تعلق را از هم میدرد. ابراهیم هنگامی که به اتفاق اسحاق از کوه موریه بالا میرود و آنگاه به دستور خداوند کارد بر گلوی فرزندش میگذارد، ایمان به امر محال دارد. امرمحال، بهمعنای رخدادی معجزهوار است که جان فرزندش را نجات میدهد. شاید این ایمان شورانگیز، دقیقاً گمشدهی عصر ما باشد، بهعبارتی این ایمان همان محافظ الهی انسان در برابر پوچی اجتنابناپذیر هستی است؛ زیرا ایمان نه از جنس تعصب است که انسان را به ایستایی فاهمه بکشاند، نه از جنس شک است که پایههای اندیشه را بر گسل عقل بنا کند. ایمان اضطرابیاست تقدیسیافته، موهبت مخصوص خداوند به بندگانی که اراده در ایشان به قطع تعلق از مناسبات هستی سوق دارد. ناگفته نماند که مقصود کییرکگارد از بازنویسی چندباره روایت ابراهیم و اسحاق، تأکید بر شناسایی مفهوم اضطراب است، زیرا بر این باور است که مهمترین شاخصهی ایمان ابراهیم، یعنی اضطراب در روایات دینی نادیده گرفته شده است. در فرازی از کتاب ترس و لرز، میگوید: «تنها آنکس که اضطراب را شناخته است، آرامش مییابد. تنها آن کس که کارد میکشد، اسحاق را به دست میآورد.»
مفهوم قطع تعلق ـ که در حوزه دینی با شهادت معنا میشود ـ در فلسفه کییرکگارد مترادف با شهسوار ایمان است. اطاعت از اقتدار الهی، نزد شهسوار ایمان برتر از داوری عقلانی خود است. این تطمیع یادآور اخلاق کانت و تقدیرگرایی شوپنهاور است اما با تفاوتی عمیقاً استثنایی که من آن را «عشق» میدانم، زیرا کییرکگارد بیش از آنکه بهدنبال ریشهای عقلانی برای مفهوم ایمان باشد، جستوجوگر ریشههای قلبی است. این کنکاش او را به جایی میرساند که در کتاب ترس و لرز میگوید: درست در جایی که عقل پایان مییابد، ایمان آغاز میشود.
او شهسوار ایمان را، بهنوعی قهرمان مفقودشده دنیا میداند. میگوید: «عصر ما این عیب را دارد که قهرمان نمیآفریند، این حسن را هم دارد که کاریکاتورهای اندکی ایجاد میکند.» کنایهی آشکار در این گزاره، روشن میکند که کییرکگارد نیز مانند شکسپیر، طالب قهرمان است. او بازگشتن به عهد عتیق و تراژدیهای شکسپیر را آرزوی روحی خود میداند. البته شهسوار ایمانِ کییرکگارد یک برتری غایی بر افتخارجوییِ قهرمانهای شکسپیر دارد و این برتری همانا ایمان است و ادراک الهی مفهوم اضطراب. کییرکگارد ایمان را بهمراتب بالاتر از اخلاق میداند و از تعلیق روایت ابراهیمیِ آن بهعنوان غایتشناسی امر اخلاقی یاد میکند؛ غایتی که بدون در نظر گرفتن مفهوم «اضطراب و پارادوکس»، ابراهیم را تا سر حد یک قهرمان تراژدی تقلیل میدهد. زیرا اگر تعلیق از روایت ابراهیم کنار گذاشته شود، روایت بدل به یک تراژدی غیرقابل درک خواهد شد. کوشش اصلی او برای تفسیر غایت شناختی «تعلیق، اضطراب و ایمان»، در روایت ابراهیم اتفاق میافتد. او ایمان را یک معجزه قلبی میداند و در ادامه آن را به شور تشبیه میکند. نکته موردتوجه اینجاست که او بر ضرورت مفهوم اضطراب برای تحققیافتن ایمان تاکید دارد. در ادامه، او در جایی مسئلهی فرقهگرایی را با بیرحمی تمام نقد میکند تا مبادا از فلسفه او تعبیری موافق با فرقهگرایی انجام شود. او در باب فرقهگرایی، در بخش «مسائل» از کتاب ترس و لرز میگوید: «شهسوار حقیقی ایمان همیشه در تنهایی مطلق بهسر میبرد، حال آنکه شهسوار دروغین فرقهگراست. این فرقهگرایی کوششی است برای بیرون جستن از معبر باریک پارادوکس و تبدیلشدن به یک قهرمان تراژدی به بهای بسیار ارزان. قهرمان تراژدی یک کلیت را بیان میکند و در راه آن خود را بههرشکل قربانی میکند. اما دلقکِ فرقهگرا بهجای اینها، تأثیر خصوصی خود را دارد. شهسوار ایمان پارادوکس است، به عبارتی فرد است و مطلقاً چیزی جز فرد نیست، بیهیچ ارتباط و ملاحظهای. آنچه فرقهگرای حقیر قادر به تحملش نیست، وحشت است.» بهراستی شهسوار ایمان یگانه وارث بر حق «وحدت» است. خوانش کتاب ترس و لرز، تجربه دستیافتن به ادراکی الهی از مفاهیمی نظیر اضطراب، عشق و ایمان است.