این تماس از زندان اوین «نمیباشد»/درباره عکس یک گوشی تلفن در آوار زندان اوین
یک لحظه به عکس نگاه کنید به رد هزاران هزار دستی که روی گوشی افتاده. به عکس نگاه کنید و به این فکر کنید که اگر این گوشیها حافظه داشتند، چه دلتنگیها و چه حرفها و چه خاطرهها که برای زدن نداشتند.

گراهامبل توی هاگیر واگیر کار با دیاپازونی که بابت آموزش ناشنوایان در اتاقش بود فهمید که میشود صدا را با خطوط سیم پیام انتقال داد. او اما هرگز در مخیلهاش نمیگنجید که روزی اختراعش تبدیل به بزرگترین دارایی یک زندانی شود. برای آنکه ملتفت عرایضم شوید، باید حبس کشیده باشید یا تجربه حضور عزیزتان در محبس داشته باشید که قدر این دستگاه انتقال پیام را بفهمید. وگرنه موقعیتی که از آن حرف میزنم برای کسی که موبایلش پر شالش باشد و ته تهش ارتباطش با جهان آزاد بابت شارژ نداشتن یا حتی قطع اینترنت جهانی مختل شود قابل قیاس نیست.
توی زندان چیزی به اسم حریم به معنی واقعی کلمه وجود ندارد. رفیقم میگفت همه تصورشان از زندان این است که زندانی را جایی میاندازند که پر از در است اما خدا میداند که «من خیلی از روزهای حبس آرزویم این بود که دری باشد که پشت سرم ببندمش». زندانی توی زندان خیلی چیزها ندارد، در بسیاری از اتفاقات امکان تصمیمگیری و تصمیمسازی ندارد.
من زندان نکشیدهام و صلاحیت ابراز نظر ندارم اما فعلاً نویسنده این یادداشتم پس به من باشد میگویم همه سختیهای زندان یکطرف و گذشت زمان طرف دیگر. این ساعت لعنتی انگار کن که به دم عقربهاش وزنه آویزان کردهاند جلو نمیرود که نمیرود. نه اینکه نخواهد، میخواهد اما نمیتواند. رفیق دیگرم که او هم سالها طعم زندان چشیده بود میگفت: «همه به این تلفن به چشم یک شیای نگاه میکنند که صدای من را به دیگری میرساند اما تلفن توی زندان دریچهای به جهان آزاد است». دریچهای که هر روز ده دقیقه به روی زندانی باز میشود و همین که میخواهد خوشخوشانش شود یک صدایی از ناکجا گوشزدش میکند که «این تماس از زندان اوین میباشد».
یک لحظه به عکس نگاه کنید به رد هزاران هزار دستی که روی گوشی افتاده. به عکس نگاه کنید و به این فکر کنید که اگر این گوشیها حافظه داشتند، چه دلتنگیها و چه حرفها و چه خاطرهها که برای زدن نداشتند. به این فکر کنید که زندانی هر روز با چه شوقی تنها برای چند دقیقه گوشی به دست به دنیای آدمهای آزاد سرک میکشیده. حالا یک دیوانه از خدا بیخبر به حرف خودش دوستی خاله خرسه کرده که صد البته نکرده. بمب روی سر زندان و زندانی و غیر زندانی انداخته و نهتنها جان ۷۹ نفر را بیجان کرده که حتی به دریچه ده دقیقهای آزادی زندانیها هم رحم نکرده. حالا دیگر از آن صدای آشنای ناآشنا هم که پشت تلفن، زندانی را از عالم خیال به واقعیت بر میگرداند خبری نیست. دیگر هیچکسی پشت این تلفن نمیشنود که این تماس از زندان اوین میباشد.