استعفا پس از کودتا
«خدا آن روز را نیاورد که این خواهرزاده دستش به کاری بند شود. پدر مملکت را درمیآورد.»
این نقلقول کوتاهی است که یک روزنامهنگار شیرازی بهنقل از عبدالحسین میرزا فرمانفرما میآورد؛ پس از آنکه خواهرزادهاش، محمد مصدق (که آن ایام هنوز به «دکتر مصدقالسلطنه» معروف بود)، جایگزین او در مقام والی فارس شد. ظاهراً دایی سیاستمدار و مالاندوز مصدق، اعتقادی نداشت به اینکه خواهرزادهاش به او رفته است: «آدم پاکی است. خواهرزاده من است. او را دوست دارم، ولی ریاکار و عوامفریب عجیبی است!... غیر از خودش همه را ناپاک، رشوهگیر و اجنبیپرست میداند. در سیاست بسیار لجوج و کمسلیقه است. من او را بزرگ کردهام، خوب میشناسمش. نشد که یک وقتی حرف حسابی را از کسی قبول کند. غیر از خودش و عقیده خودش، به احدی اطمینان ندارد.»
این، شاید تندترین و بیپردهترین تصویری است که یکی از سیاستمداران قاجار که در دوران رضاشاهی هم کموبیش نفوذ اجتماعی داشتند و برخی از آنان مثل قوام و فروغی به اوایل دوران محمدرضاشاهی هم رسیدند، در وصف مصدق گفته باشند. توصیفی چنان بیپرده که اگر مخالفان متنوع و متکثر دوران نخستوزیری مصدق از آن اطلاع داشتند و این نقلقول فرمانفرما را شنیده بودند، شاید هیچگاه ریسک پذیرش خواهرزادهاش در مقام رئیس دولت را به جان نمیخریدند. شاید از همین جهت است که مؤلف کتاب «مصدق۱۲۹۹»، در پانوشت این نقلقول فرمانفرما، لازم میبیند شک و شبههای درباره درستی آن به ذهن خواننده بیاندازد: «خاطرات استخر (همان روزنامهنگار شیرازی) پس از کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲ تقریر یافته و احتمال دارد پارهای از بخشها تحتتاثیر وقایع زندگی سیاسی دکتر مصدق نوشته شده باشد.»
1 |
نهچندان یکدنده
اما فارغ از اینکه نقلقول مزبور واقعاً بر زبان فرمانفرما جاری شده باشد یا نه، مجموعه روایتی که نویسنده «مصدق۱۲۹۹» از دوران کوتاه چندماهه والیگری او در ایالت فارس به دست میدهد، نشان از آن دارد که مصدق جوان دوران ولایت، دستکم به اندازه مصدق کهنسال دوران ریاست، (چنانکه مخالفانش ادعا میکنند) یکرأی، یکدنده و مشورتناپذیر نبوده است.
شیرین کریمی حدود یکسوم کتاب خود را به شرح فضای سیاسی و اجتماعی کشور و ایالت فارس در آستانه رسیدن مصدق به مقام والیگری و نیز چگونگی رسیدن او به این منصب در آن روزهای آشفته قبل از کودتای سوم اسفندماه ۱۲۹۹ اختصاص داده است. مسیری که نهایتاً منجر به آغاز مسئولیت او در روز شنبه، هفدهم مهرماه ۱۲۹۹ بود. مصدق که طبق توافقات قبلی، برای سمت وزیر عدلیه در نظر گرفته شده بود و از اروپا برگشته بود، در میانه راه از بندر بوشهر به تهران، در شیراز به گزینهای مرضیالطرفین بین خانها، بزرگان، اشراف فارس و نیز انگلیسیها و پلیس جنوب آن تبدیل شد و چنین بود که بهشکلی غیرمترقبه، گزینه وزارت به کرسی ولایت نشست. مصدق بعدها در تحلیل انتصاب ناگهانی خود در خاطراتش نوشته بود: «از طرفی مردم نمیخواستند شخصی والی فارس شود که رویه والیان پیشین را دنبال کند و ازطرفدیگر، سیاست خارجی ایران هم نمیخواست آن زمان که تبلیغات کمونیستی زیاد بود، نارضایتیهای مردم شدت یابد و درنتیجه خطر سلطه کمونیسم بر ایران افزایش یابد.» البته این هم از طنزهای تاریخ است که مصدق در جوانی با حمایت محافظهکاران محلی و مصالح سیاست خارجی حکومت به والیگری فارس میرسد تا هراس آنان از قدرتگرفتن تفکرات و جریانهای کمونیستی فروکش کند؛ اما مصدق کهنسال با فضاسازی و برنامهریزی محافظهکاری سیاسی و مذهبی و حمایتهای خارجی، از ریاست دولت کنار گذاشته میشود، چون دموکراسی و ناسیونالیسم او جادهصافکن کمونیسم تلقی میشد!
|
2 دوست انگلیسی
اما تفاوت مصدق جوان در دوران والیگری با مصدق کهنسال در دوران نخستوزیری آن بود که بنا بر روایت شیرین کریمی، منعطفتر بود و چه در قبال نیروهای محافظهکار و متنفذ محلی، چه در قبال قدرت خارجی (انگلستان)، رویکردی تعاملی و راهحلیاب از خود بروز میدهد. نویسنده درباره نگاه انگلیسیها به مصدق مینویسد: پانزدهم آبانماه ۱۲۹۹ ماژور میدِ ایرلندی، وارد شیراز شد و مسئولیت کنسولگری انگلیس را از ماژور وییر تحویل گرفت. ماژور وییر، تا وقتی در شیراز بود، با مصدق به تفاهم میرسید. وقتی ماژور مید، جانشین وییر شد، بین مصدق و مید روابطی دوستانه برقرار شد. مید به دولت انگلیس اعلام کرد که «با شیوه مصدقالسلطنه همدل و با رویکرد ضدفساد او همراه است.»
روابط دوستانه مید-مصدق تا جایی پیش رفت که «ماژور مید با گزارشهایی که از ناسیونالیسم ایرلندی و مبارزه برای استقلال از انگلستان به مصدق میداد و نیز با بازگویی اخبار هیجانآور آن زمان ازجمله اعتراض 74روزه ایرلندیها در سال۱۹۲۰ و مقاومت ترنس مکسوینی ـ شهردار شهر کُرک ـ که مهرماه ۱۲۹۹ تا حد مرگ اعتصابغذا کرد و جان داد، مصدق را هیجانزده میکرد.» نویسنده کتاب گمانهزنی جالبی میکند: «احتمالاً مصدق تحتتاثیر همین مبارزات، سالها بعد پنجمرتبه در زندگی سیاسیاش دست به اعتصاب غذا زد». انگار اینجا هم کار، کارِ انگلیسیهاست! در مقابل، مصدق هم حق رفاقت را بهجا میآورد؛ چنانکه وقتی روزنامهای محلی مطلبی در مخالفت با سیاست انگلیسیها در جنوب نوشته شده بود و ماژور مید به مصدق گلایه کرد که «اگر انتشار این نقدها ادامه پیدا کند، مرا عزل میکنند»؛ مصدق، نویسنده روزنامه را به ناهار دعوت کرد و سهنفری (با ماژور مید) دور هم نشستند و بنا شد روزنامهنویس «مراتب دوستی و تعادل را رعایت کند». چنین رفتارهایی بود که مید را واداشت، گزارش دهد که در «مصدقالسلطنه هیچ نشانهای از نفرت از انگلیس نمیبیند». گرچه نورمن (مقام مافوق مید) گزارشی دیگر میداد: «به گفته برخی، نگاه مصدقالسلطنه به بریتانیای کبیر، دوستانه نیست». ظاهراً در خشتخام چیزهایی دیده بود...
3 |
سیاست محلی
در قبال خانها و ایلات محلی که قدرت مهمی در فارس آن زمان بودند نیز، مصدق با سیاست عمل کرد و هرطور بود «با قوامالملک، صولتالدوله و سردار احتشام مکاتبه و مذاکره کرد و شرایط را برای اعاده ایلخانیگری صولتالدوله مهیا ساخت»، (چون جزئیات این اقدام، طولانی است، در این مرور کوتاه مجال شرح آن نیست؛ ولی در اهمیت و کلیدیبودن این اقدام والی جوان، همه موافق بودند و حتی انگلیسیها هم رضایت داشتند؛ چراکه زمینه «حفظ امنیت راهها در ایالت پهناور فارس» را فراهم ساخت).
بااینحال آنچه بیش از همه بزرگان تهران و شیراز را از مصدق دلچرکین میکرد، همان شیوه حکومت عادلانه و پاکدستی مالی و اخلاقی او بود. دولت در تهران به دنبال افزایش مالیات و درآمد بیشتر از فارس بود و خانهای محلی هم نمیخواستند منافعی که در دوران والیان قبلی داشتند، با حضور مصدق تضعیف شود. چنانکه یکبار در ماجرای «گرانی زغال» طرح توطئهای برای برکناری او چیدند که ناکام ماند و مصدق ماندنی شد.
|
4 تسلیم کودتا
درواقع مصدق جوان بهرغم معادلات پیچیده قدرتهای محلی، ملی و خارجی و حوادث مختلف آن روزهای ناآرام، توانست موقعیت خود را تثبیت کند. آنچه مصدق را از ولایت برداشت درواقع همان بود که سالها بعد او را از دولت کنار گذاشت؛ کودتا. با کودتای سوم اسفندماه ۱۲۹۹ و رئیسالوزرایی سیدضیاءالدین طباطبایی بود که مصدق دریافت دیگر جای ماندن نیست. گرچه در همین مورد هم انعطافی نسبی نشان داد؛ اما اثر نداشت. مخالفت مصدق با دولت کودتا امر پنهانی نبود؛ ناچار به استعفا شد. جالب آنکه پیشنهاد استعفای او را یکی از صاحبمنصبان نظامی انگلیسی (کلنل فریزر) به او داد و در گفتوگویی دوستانه، او را به پذیرفتن این پیشنهاد مجاب کند. کلنل فریزر ظاهراً با نوعی مکاری انگلیسی، دست روی رگ ملیگرایی مصدق گذاشت و گفت: «آیا تصور میکنید ایالت فارس از ایران جدا شود و شما در فارس، یک ایالت مستقل تشکیل بدهید؟» مصدق گفت: «بههیچوجه». کلنل فریزر گفت: «دراینصورت از دو حال خارج نیست، یا با این دولت ولو برخلاف عقیده، باید همکاری کنید تا معلوم شود چقدر از وعدههایی را که داده میتواند عملی کند، یا از کار کنارهجویی نمایید، بگذارید هرچه در تمام مملکت میشود در این ایالت هم بشود...». مصدق با دولت کودتا کنار نمیآمد و ناگزیر بود با گزینه دوم فریزر موافقت کند... ازاینرو تصمیم گرفت استعفا کند. از طرفی، او با خود میاندیشید که فقط مخالفت شاه با استعفای او میتواند نیروی مؤثری برای پیشبرد کارهایش در فارس باشد (تاکتیکی که بعدها در دوران نخستوزیری هم چندباری آن را بهکار برد که مهمترین آن در تیرماه ۱۳۳۱ بود). درواقع امیدوار بود شاه با استعفایش مخالفت کند. بنابراین شانزدهم اسفندماه ۱۲۹۹، تلگرافی برای احمدشاه ارسال کرد. پاسخ استعفا اما تا دوهفته بعد، نیامد. مصدق تصور میکرد تاکتیکاش جواب داده. اما روز دوم فروردینماه ۱۳۰۰، تلگراف شاه رسید. احمدشاه استعفای مصدق را پذیرفته و نوشته بود: «استعفای شما از ایالت فارس به تصویب جناب رئیسالوزرا قبول شد. لازم است کفالت امور ایالتی را به قوامالملک تفویض نموده، فوراً حرکت نمایید. شاه». از قرار معلوم، تنها دلیل تاخیر پاسخ شاه، نبودن قوامالملک در شیراز بود...