در بند ایدئولوژی
چندان فیلمباز و فیلمبین نیستم. اما وقتی سیدرضا صائمی پیشنهاد کرد کار تازه احسان عمادی را ببینم، همان شب دیدم. قبلاً از او مستند «رزمآرا، یک دوسیه مسکوت» را در اکرانهای هنر و تجربه دیده بودم. همان مستند کافی بود تا به کارهایش علاقهمند شوم. نهفقط از جهت فرم و فضاسازی جذابی که با ترکیبی از طرحهای گرافیکی و عکس و فیلم انجام داده بود؛ بلکه بیشتر از جهت جسارتی که در بازخوانی نقش و جایگاه رزمآرا به کار برده بود و از منظری انتقادی به مواجهه او با حملات پوپولیستی محمد مصدق و دیگر سخنگویان جبههملی پرداخته بود. عمادی در آن مستند بهصراحت تاریکترین دوران کارنامه سیاسی مصدق را نشان میداد. زمانی که او تحت لوای ملیگرایی و مقابله با دیکتاتوری نظامی (که مدعی بود رزمآرا در پی آن است)، از همه اصول و بنیانهای فکری و هویتی خود (از مشروطهخواهی تا حقوقدانی و حتی اشرافیت) عبور میکرد. در نهایت هم، وقتی به نخستوزیری رسید و سکان دولت را در دست گرفت؛ عملاً بر سر سفرهای نشست که در پی ترور رزمآرا به دست ارتجاعیترین نیروها پهن شده بود و مصدق و نهضت ملی هم، آگاهانه یا ناآگاهانه با آن همراهی و همسویی داشتند. این سابقه ذهنی از کار و روایت قبلی عمادی بود که تشویقم کرد خیلی سریع کار جدیدش، «فرار از قصر»، را ببینم. مستندی که از عنوانش برمیآمد روایتی است از چگونگی فرار زندانیان حزب توده از زندان قصر در 24آذرماه 1329. اما برخلاف انتظارم، محور و مضمون اصلی مستند نه ماجرای فرار، بلکه نوعی بازخوانی انتقادی از کارنامه و سرنوشت سران فراری حزب توده از زندان بود.
چهرههایی که به لطف فعالیت مخفی سازمان افسران حزب توده و مهارت آنها در طراحی و اجرای عملیات، توانستند از زندان خارج شوند و بهزعم خود، دوران نوینی از فعالیت سیاسی و تشکیلاتی را سازماندهی کنند. آنهم در شرایطی که هنوز شاه جوان و دربار، بازیگر جدی و تعیینکنندهای در فضای سالهای دهه 1320 و اوایل دهه 1330 نبودند و در این فضا، گرچه حزب توده عملاً نتوانست موقعیت و نفوذ سیاسی-اجتماعی خود در نیمه نخست دهه 1320 را تکرار کند؛ اما باز هم، آنقدر فضا داشت که بهعنوان نیرویی مؤثر با ابزارهای رسانهای و پایگاه اجتماعی قابلتوجه، خودنمایی کند. گرچه، در تحلیل نهایی، همین فعالیت نسبی حزب توده و متهم شدن محمد مصدق به جلب حمایت آنان، یکی از بهانهها و زمینههای شکلدهی ائتلاف مخالفان داخلی و خارجی دولت مصدق بود؛ تا آنجا که برخی اسناد و روایتها از شکل دادن نیروهایی تندرو از سوی عوامل داخلی بریتانیا و شرکت نفت ایران و انگلیس، حکایت دارند که تندرویهای خود را تحت لوای حزب توده و حامیان مصدق اجرا میکردند تا بدنه اجتماعی و متحدان سنتی و مذهبی دولت وقت را در حمایت خود از مصدق دچار تردید کنند و حتی بر سیاستها و تصمیمات واشنگتن در قبال تهران، اثر منفی بگذارند (راویان، این گروه را تحتعناوینی چون «توده نفتی» یا «توده انگلیسی» صورتبندی میکنند).
فرار سران حزب توده در چنین فضایی بود که اهمیت داشت و همچون حلقه اتصالی بود که دوران طلایی (گرچه مستعجل) حزب در نیمه اول دهه 1320 را به دوران جدید و فضای نهضت ملی شکل میداد. تیزبینی سازنده «فرار از قصر» دقیقاً در همینجاست که خود را درگیر ماجرای فرار نمیکند و مستند سیاسی-تاریخی خود را در سطح روایت یک عملیات پارتیزانی پایین نمیآورد. به عبارت دقیقتر، «فرار از قصر» نه به روایت فرار زندانیان سیاسی که به تحلیل و تبیین لحظه سیاسی-تاریخی این فرار میپردازد و این لحظه را که پلی بین دو دوران حزب توده (نیمه نخست دهه1320 و دوران پس از فرار) است؛ فرصتی میبیند تا گذشته و آینده این حزب و بهویژه سران آن را روایت کند. اگر از این منظر به مستند عمادی بنگریم، او را در حال روایتی مییابیم که نشان میدهد حزب توده و سران آن (بهویژه نورالدین کیانوری) بر مبنای تحلیلی که از معادلات جهانی داشتند، مدام بر «امپریالیسم» و نمایندگان داخلی آن (از رژیم پهلوی تا دولت موقت) میتاختند و در جهت پیشبرد این سیاست تهاجمی، برای هر ائتلافی آمادگی داشتند و با هر نیرویی (مذهبی و غیرمذهبی) نیز میساختند. گرچه در این مستند، همچون عموم روایتهایی که طیفهای اقلیت و مخالف درونی حزب توده ارائه میدهند، انگشت اتهام متوجه کیانوری و نیروهای همسوی اوست؛ اما درعینحال، سایر چهرهها و سران حزب را نیز از مواجهه انتقادی خود بینصیب نمیگذارد. مواجههای که نشان میدهد فراریان زندان قصر، چه در دوران پیش و چه در دوران پس از زندان، در زندانی بزرگتر گرفتار بودهاند. آنان زندانی تفکر ایدئولوژیک چپگرایانه و ضدامپریالیستی بودهاند که حزب توده را وامیداشت در اوج دوران اعتبار و نفوذ اجتماعیاش (نیمه اول دهه 1320)، هرچه سرمایه اندوخته بود؛ پای طرحهای غیرملی چون واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی و یا حمایت از جمهوری خودخوانده فرقه آذربایجان بریزد. خطاهایی چنان بزرگ که گرچه دههها از آن میگذرد، همچنان حزب توده را در جایگاه نیرویی غیرملی تعریف میکند. بار این خطای بزرگ، چنان بود که حزب توده را هیچگاه در سالهای پس از «فرار از قصر»، در موقعیت نیرویی محوری و لیدر در میان طیف گسترده اپوزیسیون رژیم پهلوی قرار نداد و حتی خود نیروهای چپ هم برای آن، چندان اعتباری قائل نبودند. در مقطع انقلاب و سالهای پس از آن نیز، گرچه کیانوری و یارانش با معرفی خود بهعنوان نیرویی در چارچوب «خط امام» و محور «جبهه بزرگ ضدامپریالیسم» تلاش داشتند، طرحی پیچیده و چندلایه را پیش ببرند و به سوی رژیمی شورایی بروند، عملاً در جایگاه نیرویی دنبالهرو و توجیهگر تحولات رادیکال سالهای نخست انقلاب قرار گرفتند و نهایتاً، این خود تودهایها بودند که از انقلابیون مسلط بازی خوردند و حاصلی از پروژه پیچیده خود، جز زندان و پایان نبردند. آنهم در شرایطی که همچنان بابت عملکرد خود در دهه 1320 متهم بودند. چنانکه در فیلم، صحنهای است که در آن کیانوری در یک سخنرانی انتخاباتی پس از انقلاب خطاب به رقبا و مخالفان سیاسی و رسانهای حزب، با لحنی کنایهآمیز از آنان میخواهد در نقدها و مقالات و روایتهای خود کمکم از پرداختن به حوادث و رویدادهای 30سال قبل (منظور، ماجرای نفت شمال و جدایی آذربایجان) دست بردارند و به مواضع این حزب درباره شرایط حال و آینده بپردازند. اما قضاوت در قبال یک نیروی سیاسی خیلی بیرحمانهتر از آن است که بتواند چنین انتظاری را برآورده سازد. مخصوصاً که حزب توده، از ابتدای تاسیس تا پایان حیات سران آن، همچنان در بند همان ایدئولوژیای ماند که خطاهای دهه 1320 از آن سرچشمه میگرفت و روشن بود که اینها نه «خطا» که یک «خط» است. (خطی که حتی همین امروز هم در مقالات و تحلیلهای رسانههایی چون «پیکنت» در دفاع از منافع روسیه در ایران و سیاستهای آن مثلاً در جنگ اوکراین قابل مشاهده است). مستند «فرار از قصر» نیز با روایت گذشته و آینده سران فراری حزب توده، نشان میدهد چگونه آنان با همه تفاوتهای شخصیتی که با یکدیگر داشتند، در یک بند ماندند و عمر خود را پای خیالی خام گذراندند. و در این خط، همه راه خطا رفتند؛ چه نوشین هنرمند، چه روزبه جنگاور و چه کیانوری و جودت و یزدی سیاستمدار...