انتخاب معکوس
در روزهایی که فضای بحث و گفتوگو درباره انتخابات حتی در میان سیاستمداران و رسانهها نیز سرد و کمرنگ است، حسن روحانی و نزدیکان او به معدود حلقههای سیاسی تبدیل شدهاند که از انتخابات و درباره انتخابات و مقوله رای دادن صحبت میکنند و در جهت نوعی گفتمانسازی در این زمینه گام برمیدارند. البته، فضای سیاسی و اجتماعی ایران چنان نیست که بتوان تصور کرد چنین گفتارهایی تأثیری ملموس و تعیینکننده بر روند و فضای موجود -دستکم در کوتاهمدت و انتخابات پیش رو- داشته باشد. در واقع، مجموعه روندها، تجربیات و نارضایتیهای شکلگرفته در کشور (بهویژه پس از سال 1396) بهگونهای بوده است که نهفقط بدنه اجتماعی را از مشارکت در انتخابات و سود جستن از ابزار صندوق رای دور کرده است، بلکه بخش مهمی از نخبگان و نیروهای سیاسی را نیز که تا پیش از این، حاملان و پیشبرندگان گفتمانها و راهبردهای سیاسی انتخاباتمحور بودند، به کنار گذاشتن رویه پیشین واداشته است. به عبارت دقیقتر، گفتمانها و راهبردهای مبتنی بر انتخابات نه در سطح حاملان (نخبگان سیاسی و سازماندهندگان) و نه در سطح حامیان (بدنه اجتماعی رایدهنده) از اقبال پیشین برخوردار نیست. ازاینروست که بعید به نظر میرسد گفتارهای روحانی و حلقه حامیان و همفکران او، تأثیری تعیینکننده بر تصمیم سیاسی اکثریت (چه در سطح حاملان و چه در سطح حامیان) بگذارد و آنان را از راهی که دستکم در دو انتخابات چهار سال گذشته در پیش گرفتهاند، به مسیر پیشین بازگرداند. بااینحال، گفتارهای روحانی و نیروهای همفکر او از منظر نقد و به چالش کشیدن گفتمان «دوری از انتخابات» واجد اهمیت است و میتواند زمینه گفتوگوهای جدی و بازنگری و بازخوانی در تجربه و فرهنگ سیاسی جامعه ایران را فراهم سازد. اهمیت این بازنگری و بازخوانی بیشتر از آن روست که طبق یک روند طبیعی، عموماً این گفتمان سیاسی حامی انتخابات و برکشیده از صندوقهای رای بوده است که کارنامه و دستاورد آن محل نقد و گفتوگو قرار میگیرد. بهعبارت دیگر، «مسئولیت سیاسی»
به شکلی طبیعی متوجه نیروها و جریانهایی است که در موضع مسئولیت و در مناصب قدرت قرار میگیرند (فارغ از اینکه این مناصب چه درصدی از واقعیت قدرت موجود را دربرگیرد).
منتقدان ازیکسو، دستاوردها و خروجی حضور نیروها در نهادهای انتخاباتی را به بررسی مینشینند و از سوی دیگر، این حضور را از منظر میزان تأثیرگذاری بر رقابت کلان و موازنه قوای مبتنی بر حاکمیت دوگانه موجود در ساخت سیاسی مورد سنجش قرار میدهند. البته، این حق هر نیروی سیاسی یا حتی هر رایدهندهای است که به نسبت نقش و سهمی که از طریق حمایت و مشارکت سیاسی در جهت برکشیدن منتخبان خود ایفا کرده است، آنان را به نقد و بازخواست بکشد و کارنامه و دستاورد آنان را سوژه پرسش و مبنای تصمیمهای سیاسی بعدی خود قرار دهد. حتی اگر نیروی سیاسی منتخب مدعی شود که ضعف دستاورد و کارنامهاش ناشی از مقابله و مقاومت نیروهای قدرتمند درون ساخت سیاسی است؛ باز هم این استدلال از منظر منتقدان، بیش از بهانهای تصویر و تصور نمیشود و به این استدلال متقابل و طبیعی میانجامد که: «شما مگر اطلاعی از واقعیت توازن قوای درون ساختار نداشتید که وعدههایی دادید و شعارها و برنامههایی را طرح کردید که امکان تحقق آن بعید بود؟ اگر اطلاع داشتید و آن وعدهها را دادید که خطا کردید و اگر اطلاع نداشتید که عذر بدتر از گناه و نشانه فقدان آگاهی و شایستگی برای حضور در میدان سیاست است».
همه این نقدها و استدلالها از منظری مستقل پذیرفتنی است و میتوان تصمیم یا گرایش بخش بزرگی از نیروهای سیاسی و بدنه اجتماعی را در قهر با صندوق رای و خودداری از مشارکت انتخاباتی درک کرد؛ اتفاقی که در دو مقطع پایان دولتهای اصلاحطلب و میانهروی خاتمی و روحانی (نیمه اول دهه 1380 و سالهای واپسین دهه 1390) رخ داد و این نیروها را از ساخت قدرت کنار گذاشت. اما پذیرش و درک نقدهای منتقدان کارنامه برکشیدگان انتخابات، در صورتی منصفانه و بیطرفانه خواهد بود که در مقابل، کارنامه و خروجی دورههایی که قهر نسبی یا قاطع با صندوق رای هم وجود داشته، سنجیده و نقد شود. این نقد و سنجش دستکم درباره تحولات ربع قرن اخیر، چندان دشوار نیست. خروجی عملکرد و کارنامه دولتهای خاتمی و روحانی (بهعنوان دو دولت مهم برآمده از نیروهای سیاسی و پایگاه اجتماعی اصلاحطلبی و میانهروی) با دورانی که بر اثر کاهش مشارکت حاملان و حامیان، نیروهای رقیب و بدیل کل نهادهای قدرت را در اختیار گرفتند؛ بهروشنی قابل مقایسه است؛ مقایسهای که هم از منظر ملی و سنجش خروجی این دو دوران با روند توسعه کشور و جایگاه ایران در سطح جهانی قابل انجام است، هم از منظر گفتمانی و خروجی که در جهت شعارهایی چون آزادی، دموکراسی و حقوقبشر در هر یک از دو دوره داشته است. البته، بدیهی است که این مقایسهها به شکلی نسبی باید انجام شود؛ وگرنه، هیچیک از دو دوره با رویکردی ایدهآلیستی قابل پذیرش نیست. (از آنجا که پیش از این در تحلیل مفصل منتشرشده در شمارههای سوم و چهارم آبانماه امسال به شکل مصداقی این بحث را باز کردهام و خروجی تصمیم منتقدان شرکت در انتخابات را سنجیدهام، خوانندگان را برای تفصیل بحث به آن مطلب ارجاع میدهم).
اظهارات اخیر حسن روحانی و آنچه تحتعنوان «گاهی نتیجه رای ندادن، رای دادن است» نیز از این منظر، گامی در جهت نقد مبنایی گفتمانها و راهبردهای مبتنی بر «دوری از انتخابات» است. او در این اظهارات بهصراحت میگوید: «گاهی مشارکت نکردن و رأی ندادن در انتخابات به معنای نوعی رأی دادن است؛ رأی دادن به همان نامزدی که او را برای کسب آن مسئولیت صالح نمیدانیم. چون در انتخابات مشارکت نمیکنیم، عملاً شرایط را برای انتخاب غیراصلح مهیا میکنیم». این گفتار، شاید از فرط بداهت سخنی جز «توضیح واضحات» نباشد. اما ادعای بیمبنایی نیست اگر بگوییم بخش مهمی از منابع اقتصادی و سرمایه اجتماعی و روند توسعه کشور و فرصتهای نسلی و بینالمللی کشور در ربع قرن اخیر، هزینه درک نکردن این گفتار بدیهی شده است؛ گفتاری که میگوید: «رای ندادن به گزینه A که با آن نسبتاً همسو و همفکر هستیم، اما به کارنامه و دستاوردهای آن نقد جدی داریم؛ عملاً بهمعنای رای دادن به گزینه B خواهد بود که دقیقاً مخالف آن هستیم و تقریباً هیچ نقطه مشترکی با آن نداریم». گفتار روحانی در نقد این «انتخاب معکوس»، زمانی جدیتر میشود که توجه کنیم بخش مهمی از نخبگان و نیروهای مخالف شرکت در انتخابات، اقدام خود را با توجیه کاستن مشروعیت از جریان قدرتمند و واقعی حاکم پیش میبرد و تصور میکند با رای ندادن (که آن را «نه» گفتن به کلیت سیستم میداند)، در جهت تضعیف ساخت موجود در سطح درونی و بیرونی گام برمیدارد. حال آنکه تجربه دو دولت برآمده از کاهش مشارکت (احمدینژاد و رئیسی) نشان از آن دارد که اتفاقاً، تکیه ساخت قدرت در این مقاطع به نیروهای رادیکالتر، خالصتر و وفادارتر بیشتر و رویکردهای حامیپرورانه تقویت میشود؛ رویکردهایی که با رای ندادن اکثریت یا تفرق آرای اکثریت، عملاً از رای معکوس اکثریت هم برخوردار بوده است؛ اکثریتی که با رای ندادن نه به جریان مقابل و ساخت موجود، که عملاً به حال و آینده خود «نه» گفته است...