| کد مطلب: ۱۱۰۶۹

فوتبال و راه رشد سرمایه‏‌داری

سال‌هاست فوتبال را پدیده‌ای فراتر از یک ورزش می‌دانند و بسیاری آن را یک صنعت می‌خوانند. اما به نظر می‌رسد صنعت خواندنِ فوتبال نیز، توصیفی ناقص و نارساست. فوتبال را می‌توان نمادی از مسیر تحولات جامعه بشری در عصر مدرن خواند. اگر از سطح رقابت‌ها، قهرمانی‌ها، عنوان‌ها و آمارها فراتر برویم و از سطحی کلان‌تر به آنچه در روندها و سیاستگذاری‌های فوتبال حاکم شده است، بنگریم؛ آن را بیش از هرچیز نماد و نمونه‌ای از تغییر روندها در مسیر زیست بشری می‌یابیم. در واقع، فوتبال در کنار معجزه‌ها و شگفتی‌هایی که درون زمین به همراه دارد و با گذشت دهه‌ها و نسل‌ها هرازچندگاه باز هم شمه‌هایی رو می‌کند که دهان‌ها را باز نگه می‌دارد و فریادها را به آسمان می‌فرستد؛ در سطح کلان و به‌مثابه یک کلیت نیز، پدیده‌ای معجزه‌آسا و شگفتی‌آفرین است. 

این معجزه و شگفتی، نه از منظر زیبایی گل‌ها، شکوه تکنیک‌ها، پیچیدگی تاکتیک‌ها یا اتفاقات غیرقابل‌پیش‌بینی که از نفس تداوم و استمرار موقعیت و اعتبار فوتبال در سطح اول پدیده‌های جهان در گذر از دهه‌ها و دوران‌ها قابل مشاهده است. موقعیتی که در میان پدیده‌های جهان مدرن، شاید تنها سینما و در برخی موارد موسیقی را بتوان تاحدی با آن قیاس کرد؛ با این تفاوت که سینما و موسیقی نیز با وجود آنکه پدیده‌ای جهانشمول هستند، اما برخلاف فوتبال فاقد زبان مشترک و همه‌فهم هستند و نیز، فاقد این ویژگی هستند که در یک زمان مشترک صدها میلیون و گاه میلیاردها نفر را درگیر یک مسابقه کنند. این، اشتراک زبانی و زمانی است که هرچه سطح تکنولوژی بالاتر رفته و امکانات پخش (چه از منظر گستره و چه از زاویه کیفیت) بیشتر شده است، بر دامنه دربرگیری و درگیری مخاطبان افزوده است.

چنین بود که فوتبال از روزگار آماتوریسم بریتانیایی خود تا دوران اولیه لیگ‌های حرفه‌ای اروپایی و جام‌های جهانی نخستین، با تصاویر سیاه‌وسفید و بی‌کیفیت و غیرقابل‌تشخیص، هنوز به پدیده‌ای جهانی تبدیل نشده بود و برای بسیاری کشورها پدیده‌ای جدی‌تر از سایر ورزش‌ها نبود. اما با ارتقای تکنولوژی و فراهم شدن امکان پخش مستقیم تلویزیونی، رنگی شدن تصاویر و جذب هرچه بیشتر مخاطبان جهانی، فوتبال از سطح ورزشی معمولی فراتر رفت و به یک صنعت پول‌ساز و یکی از پرمخاطب‌ترین ابزارها برای ارائه تبلیغات تجاری تبدیل شد. البته، برخی رژیم‌های اقتدارگرا در ادواری تلاش کردند از فوتبال به‌عنوان ابزار تبلیغات سیاسی یا وسیله‌ای برای جبران بحران مشروعیت خود سود جویند، اما این تلاش‌ها هیچ‌گاه به یک امر مستمر تبدیل نشد. گویی فوتبال با پشتوانه گسترده و اعتبار فرامرزی خود، خیلی زود توانست فراتر از دولت‌ها و حکومت‌ها قرار گیرد و ساختاری را شکل دهد که در آن، حتی حکومت‌هایی که درون کشور خود به ارزش‌های جهانشمول همچون حقوق‌بشر، آزادی و دموکراسی پایبندی چندانی ندارند؛ ناچار باشند به ارزش‌ها و قوانین جهانی فوتبال وفادار باشند. این مسئله را با مقایسه میزان نفوذ احکام فدراسیون جهانی فوتبال (فیفا) با سازمان ملل و نهادهای وابسته به آن، به‌خوبی می‌توان یافت. فیفا به‌مثابه نهاد حاکمیتی فوتبال جهان از چنان قدرتی برخوردار است که شاید نظریه‌پردازان آرمانگرای روابط بین‌الملل آرزو دارند نهادی با آن قدرت و توان حاکمیت در عرصه مناسبات بین‌الملل وجود می‌داشت و نمی‌گذاشت دولت‌ها درون واحدهای ملی خود، هرطور که بخواهند عمل کنند و رفتار خود را تحت‌ عناوینی چون فرهنگ ملی، منافع ملی و امنیت ملی توجیه کنند. از این منظر، مجموعه مناسبات جهانی فوتبال توانسته است نهادسازی مؤثرتر و بانفوذتری را صورت دهد و از طریق آن، موقعیتی نسبتاً مستقل از مناسبات جاری سیاست و قدرت پیدا کند.

بااین‌حال، استقلال فوتبال نیز امری کامل نیست. در واقع، فوتبال گرچه از سطح دولت‌ها و قدرت‌های ملی و بین‌المللی استقلالی قابل‌قبول دارد؛ اما خود در ذیل مجموعه مناسبات کلان اقتصادی و تکنولوژیک جهانی زیست می‌کند و از آن، تاثیر می‌پذیرد. به بیان دقیق‌تر، فوتبال بیش از آنکه متأثر از قدرت سیاسی باشد؛ تحت تأثیر سرمایه و قدرت اقتصادی است که البته، برخی دولت‌ها و قدرت‌های سیاسی نیز از این ظرفیت برای پولشویی و سفیدشویی مناسبات مالی خود سود می‌جویند. روندهایی که در دهه‌های اخیر از سوی برخی کشورهای ثروتمند و دارای منابع بالا برای سرمایه‌گذاری در حوزه فوتبال صورت گرفته است، نشانه‌هایی از این تغییر روندهای سرمایه را بروز می‌دهد. درحالی‌که طی دهه‌ها، این اروپا و به‌ویژه چهار لیگ معتبر آن (انگلیس، اسپانیا، ایتالیا و آلمان) بودند که مهمترین محل جذب و هزینه سرمایه بودند. این روند شاید تا حدود دو دهه پیش، سیری نسبتاً طبیعی داشت و در آن، باشگاه‌های مختلف به نسبت جایگاه خود و میزان توانی که در جذب هواداران، تبلیغات، بهره‌مندی از حق پخش تلویزیونی، فروش البسه و محصولات و گردش مالی در خرید و فروش بازیکنان داشتند، از قدرت اقتصادی بیشتری هم برخوردار می‌شدند. بر مبنای چنین روندی بود که به‌تدریج، باشگاه‌هایی نظیر یوونتوس، اینتر و میلان در ایتالیا، رئال و بارسا در اسپانیا، بایرن مونیخ در آلمان، یونایتد، آرسنال و لیورپول در انگلستان حساب خود را از دیگر باشگاه‌های کشور خود جدا کردند و با برخورداری از هواداران بیشتر در سطح جهانی، از منابع مالی و امکانات بیشتری برای جذب ستارگان و مربیان درجه اول جهان بهره‌مند شدند؛ اتفاقی که در چرخه‌ای دیالکتیکی، باز هم جذابیت این باشگاه‌ها و تعداد قهرمانی‌های آنان را می‌افزود و در نتیجه، هواداران و مخاطبان تلویزیونی آنها بیشتر می‌شد و منابع مالی بیشتری را هم به سوی آنها سرازیر می‌کرد. خروجی این چرخه، نوعی گسست در فوتبال اروپا بود؛ گسستی که در آن، چند باشگاه در سطحی فراتر از دیگران قرار می‌گرفتند و می‌توانستند با هواداران و منابع مالی گسترده، نوعی دایره رقابت محدود را شکل دهند. بدین‌ترتیب بود که دستیابی به قهرمانی برای باشگاه‌های دیگر تبدیل به یک رویا و آرزوی محال می‌شد و یا بعضاً به شکلی مقطعی و کوتاه به دایره بزرگان راه می‌یافتند. مثلاً باشگاهی چون ناپولی تنها قهرمانی‌های تاریخ خود در اروپا و لیگ ایتالیا (قبل از قهرمانی پارسال) را فقط در مقطعی کسب کرد که ابرستاره‌هایی چون مارادونا و کاره‌کا را جذب کرد. یا باشگاهی چون المپیک مارسی فرانسه در مقطعی کوتاه با ورود سرمایه‌داری چون برنارد تاپی توانست به پدیده‌ای در فوتبال اروپا تبدیل شود. یا تیمی مثل لسترسیتی که چند سال قبل توانست شگفتی‌آفرینی کند و در سال افت همه غول‌های فوتبال انگلستان به قهرمانی لیگ برتر برسد. اما این موارد، صرفاً استثناهایی بر قاعده‌ای کلی و کلان بودند. بازی اصلی، بازی بزرگان بود.

اما از حدود دو دهه قبل، به‌تدریج روند سرمایه در فوتبال دنیا تغییر کرد و منابعی جدید و خارج از دایره متعارف منابع باشگاه‌ها به فوتبال تزریق شد که به‌تدریج، مناسبات سابق را به هم ریخت. شاید، طلایه‌دار این منابع مالی جدید را بتوان رومن آبراموویچ دانست که دقیقاً ۲۰سال قبل با خرید باشگاه چلسی در سال۲۰۰۳ وارد عرصه فوتبال شد و خیلی زود با بریزوبپاش در خرید ستارگان فوتبال توانست چلسی را که سال‌ها بود به باشگاهی درجه دوم در فوتبال انگلستان تبدیل شده بود، به قهرمانی‌های متعدد برساند (۲۱ عنوان قهرمانی در عصر آبراموویچ). مسیری که آبراموویچ برای ورود سرمایه‌های جدید و نامتعارف به فوتبال گشود و اغلب هم در باشگاه‌های درجه دوم اما دارای پتانسیل رشد به اجرا درمی‌آمد، در دو دهه گذشته عملاً سیطره بزرگان پیشین را بر فوتبال اروپا از میان برده است. باشگاه‌هایی چون منچسترسیتی، پاری‌سن‌ژرمن، نیوکاسل و استون‌ویلا به‌تدریج خود را به سطح غول‌ها رسانده‌اند و برخی بزرگان پیشین را به حاشیه رانده‌اند. در این میان، لیگ برتر انگلستان به دلیل ریشه‌دارتر بودن باشگاه‌های آن و ظرفیت بیشتر تیم‌های درجه دوم برای رشد و ارتقاء، پتانسیل و جذابیت بیشتری برای جذب سرمایه‌گذاران داشته است. درحالی‌که لیگ‌های اسپانیا، آلمان و حتی ایتالیا کمتر توانسته‌اند این سرمایه‌های جدید را جذب کنند و همچنان در همان الگوی پیشین بازی بزرگان باقی مانده‌اند.

از سوی دیگر، برخی کشورهای صاحب سرمایه در قاره‌های آسیا و آمریکای شمالی تلاش کرده‌اند با جذب ستارگان بزرگ فوتبال دنیا، به‌تدریج مرکز ثقل فوتبال دنیا را از اروپا تغییر دهند و به عبارت دیگر، به جای آنکه سرمایه‌های خود را در باشگاه‌های اروپایی هزینه کنند و ستارگان را میان غول‌های جدید و قدیم اروپا ردوبدل کنند؛ این سرمایه‌ها را در لیگ‌های داخلی خود هزینه کنند و ستارگان فوتبال را از اروپا به کشورهای خود بیاورند. ژاپن، چین، آمریکا، قطر و در چند سال اخیر عربستان (با ابعاد بزرگ‌تر) در این مسیر حرکت کرده‌اند. گویی، آن مسیر انتقال قدرت و سرمایه‌ای که در سطح کلان از اروپا به آمریکای شمالی و آسیا طی دو سده گذشته طی شد و آن را از محدوده و انحصار قاره‌ای خارج کرد؛ قرار است در عرصه فوتبال نیز تکرار شود. تلاشی که البته تاکنون چندان نتیجه‌بخش نبوده است و لیگ‌های داخلی این کشورها با وجود سرمایه‌گذاری بالا، بیشتر نوعی خانه سالمندان برای ستارگانی بوده که می‌خواهند سال‌های آخر فوتبال خود را با فشار کمتر و درآمد بیشتر بگذرانند. (البته، برخی بازیکنانی که در سال‌های اخیر وارد لیگ عربستان شده‌اند، هنوز در دوران اوج خود هستند و تاحدی تجربه این کشور را از سایر لیگ‌های آسیایی و آمریکای شمالی متمایز کرده است).

از این نگاه کلی و کلان، آنچه از سال گذشته تحت‌عنوان طرح سوپرلیگ فوتبال با محوریت باشگاه‌های رئال مادرید و بارسلونا کلید خورده است و در روزهای اخیر با تائید قضایی نیز همراه شده است، نوعی ایده مقاومت در برابر روند جدید انتقال سرمایه در فوتبال است. در این ایده مقاومت، تلاش می‌شود در برابر سرمایه‌های جدیدی که از منابع نامتعارف وارد باشگاه‌های درجه دوم می‌شود و بازی بزرگان را برهم می‌زند؛ یک «بازی بزرگان رسمی» تعریف شود که در آن، تداوم انحصار و موقعیت غول‌های موجود تضمین شود. شکلی مشابه حق وتو که کشورهای پیروز پس از جنگ جهانی دوم برای خود تعریف کردند و هدف آن، هم تضمین موقعیت خود و هم حفظ کلی چارچوب نظم جهانی بود. اما آیا سوپرلیگ می‌تواند چنین نقشی را ایفا کند؟ به نظر می‌رسد تعارض منافع میان لیگ‌ها و باشگاه‌های مختلف (حتی خود غول‌ها) بیش از آن باشد که نسخه پیشنهادی رئال مادرید و بارسا را به‌راحتی بپذیرند. باشگاه‌ها و لیگ‌هایی همچون انگلستان که چشم‌انداز جذب سرمایه‌های متعارف و نامتعارف بیشتری دارند، چندان با این ایده همراه نیستند و حتی آن را علیه خود می‌بینند. حق هم دارند. آنها با تداوم مسیر جدید سرمایه در فوتبال از آن بهره‌مند می‌شوند؛ درست برخلاف باشگاه‌هایی مثل رئال، بارسا (و شاید یوونتوس و غول‌های میلان) که به دنبال مقاومت در برابر این روند جدید و توقف و انحراف آن هستند. باید دید برنده این میدان، کدام سو خواهد بود؟

 

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی